ما در جستجوی حقیقت نیستیم؛ در پی تایید باورهای خود هستیم
این پدیده تنها یک خطای ساده فکری نیست، بلکه نشانگر عملکرد عمیقترین سازوکارهای دفاعی روان ما برای حفظ انسجام درونی و پایداری هویت است.
این پدیده تنها یک خطای ساده فکری نیست، بلکه نشانگر عملکرد عمیقترین سازوکارهای دفاعی روان ما برای حفظ انسجام درونی و پایداری هویت است.
برای واکاوی این پدیده، از دو دیدگاه متفاوت به بررسی و تبیین میپردازم. لئون فستینگر (Leon Festinger) (۱۹۵۰)، روانشناس اجتماعی نامدار، در نظریه «ناهماهنگی شناختی» (Cognitive Dissonance) خود توضیح میدهد که انسانها وقتی که با «ناهماهنگی» میان باورها، نگرشها و رفتارهایشان مواجه میشوند، دچار تنش و فشار روانی میگردند. درست، بهمانند احساس ناخوشایندی که از وجود «دو فکر متضاد» در یک لحظه بهوجود میآید.
برای روشنتر شدن این دیدگاه مثال پیش رو را متصور شوید: فردی که میداند «سیگار کشیدن برای سلامتی او مضر است» (باور شماره ۱) اما «به کشیدن سیگار ادامه میدهد» (رفتار شماره ۲)، دچار «ناهماهنگی شناختی» بهدلیل وجود تعارض بین باور و رفتار خود و در پی آن فشار و تنش روانی میشود. در این مرحله برای برطرف کردن تنش روانی، چند راهحل پیش رو دارد:
۱. تغییر رفتار: سیگار را ترک کند (که سخت است).
۲. تغییر باور: باوری جدید ایجاد کند! مثلاً بگوید که «برای من که ورزش هم میکنم مشکلی ندارد».
۳. کاهش اهمیت و ارزش باور: بگوید که «آنقدرها هم مضر نیست!» و در عمل نیز میتوان متصور بود که این فرد از اخبار و اطلاعاتی که با باورهای ایشان در تضاد است، دوری میکند.
در این فرآیند، فرد بهطور طبیعی راحتترین راهحل را در جهت بازیابی و حفظ آرامش روانی را انتخاب میکند. درست حدس میزنید، توجیه! میکند بهجای تغییر در رفتار(ترک سیگار).
تبیین و توضیح با نگاه روانکاوی اجتماعی:
اریک فروم (Erich Fromm) (۱۹۷۶)، متفکر و روانکاو برجسته، در تحلیل خود از شخصیت انسان مدرن، میان دو شیوه بنیادین زندگی تمایز قائل میشود: حالت «داشتن» (Having) و حالت «بودن» (Being). - در حالت «داشتن»: هویت فرد به داشتههایش گره خورده است؛ داراییها، موقعیت اجتماعی، باورها و عقاید. در این حالت، باورها بهمانند بخشی از هویت فرد محسوب میشوند که باید از آنها دفاع کرد. فرد، «خود» را با «باورهایش» تعریف میکند؛ بنابراین، به چالش کشیدن باورهایش، برابر با به چالش کشیدن تمامیت هویتی اوست. - در حالت «بودن»: هویت فرد بر اساس تجربه، رشد درونی، کنجکاوی و ارتباط اصیل با جهان شکل میگیرد. در این نگرش، باورها، داراییهای ثابت و مقدس نیستند، بلکه ابزارهایی در حال تغییر و تکامل برای درک بهتر واقعیتاند. فردی که در حالت «بودن» زندگی میکند، باورهایش را «در اختیار دارد» نه اینکه «باورهایش او را در اختیار داشته باشند». چنین فردی بسیار راحتتر به استقبال تغییر باورهای ناکارآمد و ایجاد باورهای جدید میرود، چون تغییر باور به معنی تهدید و زیر سوال رفتن هویت او نیست، بلکه فرصتی برای غنیتر شدن، رشد و یادگیری است.
جمعبندی:
سعی کردن برای تایید باورهای خودمان، جهت فرار از فشار روانی و احساس زیر سوال رفتن هویت بههنگام تغییر آنان باعث میشود فقط بهدنبال اخبار، اطلاعات و فضاهایی که در آن فقط صدای خودمان و مشابههایمان را میشنویم، باشیم! که این امر در نهایت به قطبیشدن جامعه، کاهش توانایی برای گفتوگوی سازنده، افزایش تعصب میانجامد. آگاهی پذیرش این نکته که اغلب «ما در جستجوی حقیقت نیستیم؛ در پی تأیید باورهای خود هستیم» اولین گام برای قضاوت دقیقتر، تصمیمگیری آگاهانهتر و گفتوگوی سازندهتر است. رشد فکری و جمعی زمانی رخ میدهد که حاضر باشیم باورهایمان را نه صرفاً برای اثبات آنان که برای نزدیکتر شدن به حقیقت، در معرض سنجش قرار دهیم. همیشه به یاد داشته باشیم، فردی که با تعصبات بیجا مانند یک قلعه از باورهایش دفاع میکند، به زودی به زندانی برای خودش تبدیل میشود.


