3 چهره کلیدی پشت پرده «جنگِ بیپایان» پوتین | جنگ در گفتمان پوتین بخشی از سرنوشت تاریخی روسیه است
به گزارش اقتصادنیوز، آیا میتوان تصمیم ولادیمیر پوتین برای آغاز جنگ علیه اوکراین را به عنوان واکنشی مشروع به یک چالش واقعی برای منافع ملی و حیاتی روسیه توجیه کرد؟ واقعیت این است که با وجود تماسهای متعدد رهبران در 9 ماه گذشته و سپس نشست آلاسکا، تمام پیشنهادات برای توافقی میان اوکراین و روسیه، به ناامیدی منجر شده است.
آدام دیکسون در نشنال اینترست نوشت: جنگ روسیه علیه اوکراین اگرچه در سطح عملیاتی به شکل تهاجم نظامی آشکار شده است، اما ریشههایی بسیار عمیقتر از اهداف کوتاهمدت ژئوپلیتیک دارد. این جنگ، محصول شبکهای از نخبگان و مهندسان سیاسی و استراتژیست هایی است که در کنار رهبر کرملین، مفهومی تازه از هویت روسی و مأموریت تاریخی این کشور در شکلدهی به نظم جهانی را بهوجود آوردهاند. بنابراین، جنگ اوکراین فقط یک اقدام نظامی نیست، بلکه سیری تکاملی از پروژهای گستردهتر است؛ پروژهای برای بازتعریف جهان روس و گسترش حوزه نفوذ آن نبردی فرسایشی با غرب.
این پروژه، بدون افرادی که ایدئولوژی، ابزارهای سیاسی و مبانی راهبردی آن را فراهم کردند، قابل تصور نبود. درک نقش این بازیگران کلید فهم چرایی تداوم جنگ و مقاومت کرملین در برابر فشارهای بینالمللی است.
اقتصادنیوز: منابع غیررسمی میگویند که وزیر خارجه چین تابستان امسال به مقامات اتحادیه اروپا اعلام کرده است که چین نمیتواند شکست روسیه در اوکراین را بپذیرد؛ چرا که این امر به آمریکا اجازه میدهد تا تمرکز خود را بر تعامل در منطقه هند- اقیانوس آرام افزایش دهد.
روایت تمدنی جنگ
در قلب جنگ اوکراین، طرحی ایدئولوژیک وجود دارد که پوتین آن را بازگرداندن تاریخ به مسیر طبیعی معرفی میکند. این روایت، اوکراین را کشوری مصنوعی و محصول دخالتهای خارجی میداند؛ کشوری که از پیکره تاریخی و تمدنی روسیه جدا شده و باید دوباره به آن بازگردد.
پوتین در سخنرانیها و نوشتههای خود، بهویژه در مقاله معروف ۲۰۲۱، مدعی است که مردم روس و اوکراین هردو از یک ملتاند و جدایی سیاسی بین آنها، از دوران امپراتوری تا فروپاشی شوروی، نتیجه سیاستهای خصمانه غرب بوده است. از نگاه پوتین، موفقیتهای یک اوکراین مستقل و دموکراتیک نهتنها به معنای شکست ژئوپلیتیکی روسیه است، بلکه تهدیدی وجودی برای الگوی حکمرانی مسکو است؛ چرا که نمونهای سیاسی از کشوری دموکراتیک و غربگرا درست در کنار مرزهای روسیه است.
به ادعای نویسنده، اگر اوکراین بتواند کشوری آزاد، دموکراتیک و ادغامشده در ساختارهای غربی باقی بماند میتواند به الگویی الهامپذیر برای جامعه روس تبدیل شود و مشروعیت بنیادی نظام پوتین را زیر سؤال ببرد. همین مسئله سبب شده که برای کرملین، جنگ با اوکراین از سطح جغرافیا فراتر رود و به نبردی برای بقا و کنترل روایتها تبدیل شود.
مردانی که ایدئولوژی جنگ را ساختند
در پس ساختار جنگی پوتین، سه چهره فکری و سیاسی نقشی بنیادین دارند. این افراد، هر یک از زاویهای متفاوت به شکلگیری گفتمان جنگ بیپایان کمک کردهاند.
الکساندر دوگین: معمار جهانبینی اوراسیایی
دوگین، فیلسوف ناسیونالیست روس، ایدهای را مطرح کرده است که ستون فقرات ایدئولوژی جنگ در روسیه است. به باور او، جهان در رقابتی تمدنی میان دو قطب قرار دارد؛ تمدن آتلانتیک (غرب) و تمدن اوراسیا با محوریت روسیه.
بر اساس این نگاه، اوکراین نمیتواند و نباید خارج از مدار روسیه قرار بگیرد. هویت سیاسی مستقل اوکراین، یک انحراف و تهدید است. تفکر دوگین، جنگ را به سطح یک مأموریت تاریخی ارتقا میدهد؛ نبردی برای حفظ و گسترش تمدن اوراسیا در برابر غرب.
ولادیسلاو سورکوف: مهندس جامعه فرمانبردار
سورکوف که از او با عنوان معمار دموکراسی هدایتشده یاد میشود، زیربنای لازم برای تداوم اجتماعی جنگ را فراهم کرد. او ساختارهای رسمی و غیررسمی را بهگونهای مهندسی کرد که تکثر سیاسی کنترل شود و جامعه در برابر روایتهای جایگزین مصون بماند. ساخت احزاب نمایشی، خلق مخالفان جعلی، کنترل رسانهها و خلق واقعیتسازی سیاسی محصول تفکرات اوست. این مهندسی اجتماعی، توان کرملین برای پیشبرد جنگی طولانیمدت را بدون امکان انفجار اجتماعی داخلی توجیه میکند.
سرگئی کاراگانوف: استراتژیست بازدارندگی قهری
نقشآفرینی جدی کاراگانوف پس از تهاجم سال ۲۰۲۲ بود که ایده استفاده هستهای محدود برای بازگرداندن عقلانیت به غرب را طرح کرد. او جنگ را فرصتی برای بازسازی هژمونی روسیه و تغییر نظم امنیتی اروپا تعبیر میکند. چنین دیدگاهس به پوتین این امکان را داده که جنگ را نهتنها در چارچوب اهداف منطقهای، بلکه به مثابه نبردی برای تغییر ساختار قدرتهای جهانی توجیه کند.
بنابراین، سهگانه ایدئولوژی، قدرت و استرانژی، زمینه ذهنی و سیاسی جنگ بیپایان را در جامعه و سیاست روسیه تثبیت کرده است.
پروژه بازسازی امپراتوری شرق
جنگ اوکراین بخشی از تلاشی گستردهتر برای احیای عمق راهبردی و هویت امپراتوری روسیه است. پوتین بارها تأکید کرده که فروپاشی شوروی بزرگترین فاجعه ژئوپلیتیک قرن بیستم بوده است، چرا که ناگهان میلیونها روس را در خارج از مرزهای ملی جدید قرار داده است. بنابراین، نبرد اوکراین نه فقط برای گسترش سرزمینی، بلکه یک اصلاح تاریخی است؛ تاریخی که مجموعهای از دولتهای مستقل را جایگزین جای امپراتوری روس کرد.
در این چارچوب، کرملین از مفاهیمی چون جهان روس، ملت واحد و روسیسازی فرهنگی استفاده میکند. انتقال کودکان اوکراینی به روسیه، حذف زبان اوکراینی در مناطق اشغالی و جایگزینی نظام آموزشی، نمونههایی از تلاش ساختاری برای ادغام اجباری در جهان روس است.
نبرد برای بقا
در مقابل، جنگ برای اوکراین یک انتخاب نیست؛ بلکه مسئله بقا در میان است. هرگونه تسلیمی بهمعنای پایان ظرفیت سیاسی و فرهنگی این کشور است. تجربه مناطق اشغالی نشان میدهد که هدف کرملین نهتنها کنترل سرزمینی، بلکه تغییر هویت اوکراینی است. از این رو، اوکراین هیچ مصالحهای را که حاکمیت آن را محدود کند نمیپذید.
شکاف در جبهه غرب
پروژه کرملین تنها در میدان جنگ نیست، بلکه بخشی از آن در جهت تضعیف همبستگی غرب عمل میکند. پیشرفت جریانهای پوپولیست و راستگرا در اروپا و آمریکا که مخالف حمایت از اوکراین هستند، فرصتی طلایی را برای مسکو خلق کرده است. کرملین بر این باور است که زمان به سود اوست و اتحاد غرب بهتدریج فرسوده میشود.
جنگ بیپایان بهترین توصیف است
جنگ روسیه در اوکراین را باید «جنگ بیپایان» نامید؛ چرا که ریشههای ایدئولوژیک دارد و برای پوتین و نزدیکانش مأموریتی تاریخی بهحساب میآید. از طرفی، شکست سیاسی برای آنها مرگبار است. به همین دلیل، حتی آتشبس نیز نمیتواند تعارض بنیادی بین روسیه و غرب را حل کند؛ زیرا جنگ در گفتمان پوتین بخشی از سرنوشت تاریخی روسیه است.
مردانی که جنگ را ماندگار کردند
جنگ اوکراین محصول تصمیم یک فرد نیست؛ نتیجه منظومهای از افراد است که جهانبینی، ابزار اجتماعی و راهبرد امنیتی لازم برای آن را فراهم کردند. دوگین با ایدئولوژی، سورکوف با مهندسی سیاسی و کاراگانوف با دکترین امنیتی، به پوتین امکان دادند تا جنگ را بهعنوان مأموریت تاریخی جا بزند و آن را از یک درگیری منطقهای به نبردی تمدنی علیه نظم لیبرال ارتقا دهد.
جنگ بیپایان پوتین، جنگی است برای تعریف آینده روسیه و جایگاه این کشور در جهان. سرنوشت این جنگ اما پیامدهایی فراتر از اوکراین خواهد داشت.
آیا جهان بر نظم و مبتنی بر قانون و حاکمیت ملی پیش خواهد رفت یا به نظمی که قدرت و حوزه نفوذ تعیینکنندهاند باز خواهد گشت؟ پاسخ به این پرسش، نه فقط به آینده اوکراین ، که به آینده جهان مربوط است.


