آغاز مهاجرت معکوس/ همه از سر اجبار است که در تهران مانده‌اند
کد خبر: ۹۲۸۴۸۴

آغاز مهاجرت معکوس/ همه از سر اجبار است که در تهران مانده‌اند

آغاز مهاجرت معکوس/ همه از سر اجبار است که در تهران مانده‌اند

نیمی از هفته گذشته مدرسه آنلاین شد. این هفته هم تا نیمه‌اش آنلاین بود. چیزی نزدیک یک هفته است که بچه‌ها مدرسه نرفته‌اند. نشاندن بچه‌ها پای لپ‌تاپ هر روز سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود. دارم به مهاجرت فکر می‌کنم، مهاجرت معکوس. اگر دست و بالم برای مدرسه بچه‌ها بسته نبود، لحظه‌ای درنگ نمی‌کردم

غزل حضرتی در اعتماد نوشت: پاییز که می‌شود، غصه‌ام می‌گیرد. فصل عوض می‌شود، هوا سرد می‌شود، روزها کوتاه می‌شوند و غروب‌ها دلگیر. مدرسه‌ها شروع می‌شود و هوا آلوده. هوا که پس می‌شود خانه‌نشینی هم اضافه می‌شود به همه اینها. خستگی مدرسه نمی‌گذارد بچه‌ها در طول هفته بعد از مدرسه جایی بروند. مدرسه، خانه، خانه، مدرسه.

هوا ولی وقتی آلوده می‌شود، وقتی موجی توسی‌رنگ در هوا می‌دود، دیگر نمی‌شود از خانه بیرون رفت. با بچه‌ها می‌مانیم در خانه و دیگر زمان انگار قفل می‌شود در چهاردیواری خانه. صبح به صبح می‌نشینیم پای لپ‌تاپ و خانم همه تلاشش را می‌کند با صدایی پر از هیجان به بچه‌ها صبح‌بخیر بگوید و خواب را از چشمانشان دور کند. 

بچه‌ها اما همه با صداهای گرفته جواب سلام می‌دهند و وانمود می‌کنند صبحانه خورده‌اند. «دلم براتون تنگ شده بچه‌ها.» بچه‌ها هم در جواب شل و ول می‌گویند: «ما هم همین‌طور.» اما آن‌ها اصلا نمی‌دانند دلشان برای مدرسه و خانمشان تنگ شده یا نه. هم از خانه ماندن کلافه‌اند و هم دوست دارند کیف تعطیلات و خانه‌نشینی اجباری را ببرند، اما نمی‌برند.

بچه‌ها می‌دانند که این خانه‌نشینی با آن تعطیلاتی که می‌توانستند بروند در حیاط فوتبال بازی کنند و بروند پارک با مادربزرگشان یا برویم بستنی‌فروشی و در حالی که بستنی لیس می‌زنیم پیاده به خانه برگردیم، فرق دارد. این تعطیلات اجباری، خانه‌نشینی است، حبس است، حتی نمی‌توانیم پنجره را باز کنیم، چون سینه‌مان به خس‌خس می‌افتد. 

نیمی از هفته گذشته مدرسه آنلاین شد. این هفته هم تا نیمه‌اش آنلاین بود. چیزی نزدیک یک هفته است که بچه‌ها مدرسه نرفته‌اند. نشاندن بچه‌ها پای لپ‌تاپ هر روز سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود. یکی از روزهای آنلاین، پسرم حجت را بر من تمام کرد که «دیگر نمی‌نشینم پای لپ‌تاپ. اصلا حوصله مدرسه آنلاین را ندارم.» هرچه به او گفتم غیبت می‌خوری، از درس عقب می‌مانی، هیچ اهمیتی برایش نداشت.

پایش را کرده بود در یک کفش که اصلا امکان ندارد این‌جوری بنشینم دیگر پای درس. نمی‌دانستم چه کنم، گفتم: «مجبورم به خانم‌تون بگم.» گفت: «بگو، اصلا اشکالی نداره.» دیگر نمی‌فهمیدم چه باید بکنم. صدای خانم در خانه می‌پیچید که بچه‌ها را صدا می‌کرد و از آن‌ها مشارکت می‌خواست.

برای اینکه مجبور نباشد جواب خانم را بدهد، لپ‌تاپ را بست و رفت گوشه‌ای نشست مشغول به کار خودش. من هم خسته شده بودم. این تازه اولش بود، باید خودم را برای باقی پاییز و زمستان آماده کنم که ماهی دو هفته آنلاین شویم. اما نمی‌خواهم به این عدد و رقم‌ها فکر کنم، نمی‌خواهم خودم را محبوس در خانه با دو پسر بچه در کل روزهای سرد و کثیف زمستان تصور کنم که توی دلم خالی شود. 

چند روزی در این هفته را راهی شمال شدم تا از آن خفگی و حس حبس در خانه کوچکم خلاص شوم. از اول هفته به روستا آمده‌ایم و دارم به زندگی در روستا فکر می‌کنم. دارم به مهاجرت فکر می‌کنم، مهاجرت معکوس. اگر دست و بالم برای مدرسه بچه‌ها بسته نبود، لحظه‌ای درنگ نمی‌کردم و بار و بندیل را می‌بستم و می‌آمدم همین جا زندگی می‌کردم. لااقل اینجا صبح‌ها با صدای خروس بیدار می‌شویم، اینجا اگر مثل قبل باران نمی‌بارد هم، هوا نفس آدم را بند نمی‌آورد. اگر سرمای استخوان‌سوز زمستان ندارد، آفتاب بی‌جان پاییزی دارد، برگ زرد و نارنجی دارد، درخت دارد، حلزون دارد، پروانه خال‌خالی دارد، نارنج دارد روی درخت‌های سبز. 

پسرها هرروز می‌روند در حیاط، از گل‌های بنفش و زردی که گوشه حیاط کاشته‌ایم، برایم می‌چینند و می‌آورند بزنم توی موهایم. هر روز می‌روند کدوها را می‌آورند توی خانه میوه‌فروشی می‌کنند، هر روز توپ را پرت می‌کنند در حیاط و یک فوتبال مبسوط می‌زنند، آنقدر روزها می‌دوند، شب‌ها غش می‌کنند در رختخواب تا صبح. این شبیه زندگی است تا آنی که ما در تهران داریم. تهران شهر قشنگ ماست، اما به بد روزی انداخته‌ایمش. شهر انارها را به جایی رسانده‌ایم که همه قصد فرار از آن را دارند، هیچ‌کس دلش نمی‌خواهد آنجا زندگی کند، همه از سر اجبار است که مانده‌اند. 

من این شهر را دوست دارم، من دلم برای این شهر که اینقدر بی‌قواره‌اش کرده‌اند، می‌سوزد. من دلم تهران قدیم اصیل را می‌خواهد. اما انگار برگشتن به آن مکان غیرممکن است، این موجود زنده آنقدر گوشه‌هایش عجیب و غریب رشد کرده که دیگر زیبایی برایش نمانده. این روزها خیلی از ماها به مهاجرت معکوس فکر می‌کنیم، خیلی‌هایمان گوشه‌ای در روستایی جایی برای خودمان دست و پا کرده‌ایم تا به زودی برویم همانجا زندگی‌مان را بکنیم.

ارسال نظرات
خط داغ

پیشنهادی باخبر