زنانِ داستان‌هایم، اصلی‌ترین قهرمانان زندگی‌اند/چرا مردان در داستان‌های من نقش مکمل دارند؟

مریم منوچهری نویسنده‌ای است که در آثارش عمدتاً زنان را به عنوان شخصیت‌های اصلی داستان به تصویر می‌کشد، از دریچه‌ای متفاوت به زندگی روزمره و دغدغه‌های آنان نگاه می‌کند. زنان معمولی، با سرشت و سرنوشت‌هایی متنوع، در مرکز روایت‌های او قرار دارند و زندگی‌شان همواره به مردان گره خورده است؛ با این حال، مردان در داستان‌های او نه تنها کمرنگ نیستند بلکه تصویری مثبت و انسانی دارند. او معتقد است که زن‌ها باید دیده شوند و صدای آن‌ها شنیده شود، به ویژه زنانی که در گوشه‌ و کنار جامعه حضور دارند اما کمتر به آنها پرداخته شده است.

«گنجشکی بر گلو» شامل شش داستان‌ است با شخصیت‌های اول زن. داستان‌هایی که ذیل ادبیات جنوب قرار می‌گیرد و حوادث آن گاهی با آلام ناشی از جنگ هشت‌ساله گره می‌خورد. به مناسبت انتشار این کتاب او گفتگویی انجام داده‌ایم. در گفتگوی پیش رو، منوچهری از دلایل انتخاب شخصیت‌ها، نگاهش به مردان، دغدغه‌هایش درباره زنان و سبک نوشتارش می‌گوید. نویسنده‌ای که در آثارش عمدتاً زنان را به عنوان شخصیت‌های اصلی داستان به تصویر می‌کشد، از دریچه‌ای متفاوت به زندگی روزمره و دغدغه‌های آنان نگاه می‌کند. زنان معمولی، با سرشت و سرنوشت‌هایی متنوع، در مرکز روایت‌های او قرار دارند و زندگی‌شان همواره به مردان گره خورده است؛ با این حال، مردان در داستان‌های او نه تنها کمرنگ نیستند بلکه تصویری مثبت و انسانی دارند. او معتقد است که زن‌ها باید دیده شوند و صدای آن‌ها شنیده شود، به ویژه زنانی که در گوشه‌ و کنار جامعه حضور دارند اما کمتر به آنها پرداخته شده است. در این گفت‌وگو، نویسنده از انگیزه‌ها و رویکردهای خود در خلق شخصیت‌های داستانی، تأثیر ادبیات جنوب ایران بر آثارش، و تغییرات و پیشرفت‌های ادبیات داستانی زنان در دهه‌های اخیر سخن می‌گوید و تأکید می‌کند که روایت‌های او تلفیقی از احساس و عقلانیت است که می‌کوشد ابعاد گوناگون زندگی زنان را به شکلی واقعی و عمیق به تصویر بکشد.

شخصیت‌های محوری در تمام داستان‌هایم زنان هستند؛ اما این به معنای کمرنگ بودن مردان نیست. برعکس، مردان نیز نقش‌های پررنگ و اغلب مثبت دارند. از آنجا که خود زن هستم، بهتر می‌توانم دغدغه‌ها و درون‌مایه‌های زنان را درک کنم و به تصویر بکشم. حتی اگر فرض کنیم مردان نقش کم‌رنگ‌تری دارند، این موضوع به خودی خود ایرادی ندارد؛ چراکه درباره مردان آثار فراوانی نوشته شده و هر کس مایل است می‌تواند در این زمینه قلم بزند. باوجوداین، داستان‌های من همیشه به نوعی با مردان گره خورده‌اند؛ مثلاً در کتاب «گنجشکی بر گلو»، هر زنی که داستانی دارد، علت آن به مرد یا مردانی مرتبط است.

من سعی دارم نگاهی مثبت به مردان داشته باشم و قصد ندارم قصه‌هایی خصمانه بنویسم. اگرچه معمولاً از دشواری‌های زندگی زنان می‌گویم، اما نمی‌خواهم تصویر تاریکی از مردان ارائه دهم.

این شخصیت‌ها معمولی‌اند، اما من با قصه‌پردازی کمی رنگ و لعاب به آنها می‌دهم، چرا که خواننده انتظار چنین جذابیتی را دارد. زنانی که عاشق می‌شوند، مادر می‌شوند، به موسیقی علاقه دارند، یا حتی در جنگ مبارزه می‌کنند، در عین حال که «معمولی»‌اند، موجوداتی واقعی و قابل لمس‌اند. این زنان همواره وجود داشته‌اند، اما به دلیل نادیده گرفته شدن یا کم‌نمایی، کمتر به آنها پرداخته شده است. هدف من این است که زنان دیده شوند؛ به ویژه دختران و زنان جوان در نقاط دورافتاده که ممکن است هیچ‌گاه خود را در ادبیات رسمی نیابند، بتوانند بخشی از خود را در داستان‌های من ببینند و باور کنند که «من هم می‌توانم.»

زنانِ داستان‌هایم، اصلی‌ترین قهرمانان زندگی‌اند/چرا مردان در داستان‌های من نقش مکمل دارند؟

جواب این پرسش ادامه همان است که قبلاً گفتم. من آگاهانه می‌نویسم و کمتر معتقدم که صرفاً باید منتظر الهام باشم. گاه یک تصویر ساده یا خاطره‌ای کوتاه الهام‌بخش است، اما پس از آن آگاهانه درباره نحوه روایت و شکل‌دادن داستان فکر می‌کنم. مثلاً داستان «گنجشکی بر گلو» ریشه‌ای واقعی دارد؛ زنی خیاط در بستان که می‌دانم وجود داشته اما جزئیات زندگی‌اش را تخیل کرده‌ام. به طور کلی، من با تخیل خود بازی می‌کنم و جهان داستانی را می‌سازم که خودم از آن لذت ببرم.

راستش نمی‌توانم نامی ببرم؛ حافظه‌ام یاری نمی‌کند. بیشتر تحت تأثیر تجربه‌ها و نگرش خودم هستم. اگر کنترل نداشته باشم، ممکن است احساسات‌گرایی در نوشتنم غالب شود، در حالی که می‌خواهم تعادلی میان احساس و منطق برقرار باشد. می‌خواهم نشان دهم شخصیت‌ها عاطفی هستند اما عقلانیت خود را حفظ می‌کنند و خواننده بتواند عمق ماجرا را بفهمد، نه صرفاً درگیر احساسات زودگذر شود.

قبول دارم که کمتر به بخشش و کنار آمدن پرداخته‌ام. شاید اگر شخصیت‌ها می‌بخشیدند، داستان‌هایی که من می‌خواهم روایت کنم رخ نمی‌دادند یا شکل متفاوتی پیدا می‌کردند. خود من نیز معمولاً کنار نمی‌آیم و فکر می‌کنم این برخورد باعث پیشرفت بهتر اوضاع می‌شود. بخشش فضیلتی اخلاقی است، اما نباید اجباری باشد. چرا همیشه زن‌ها باید ببخشند؟ چرا شورش نکنند و علیه شرایطی که می‌خواهد آنها را کنترل کند، مقاومت نکنند؟

اگر بپذیریم که نویسنده باید از دنیایی بنویسد که می‌شناسد، بله، این‌ها بخشی از علایق من‌اند. فوتبال را از کودکی با برادرم دنبال می‌کردم، به خصوص در جنوب که تلویزیون خارجی را دریافت می‌کردیم و لیگ‌های مختلف را زنده می‌دیدیم. هرچند اکنون آن شدت را ندارم، اما این تجربه بخشی از نگاه من به جهان است. فوتبال و آشپزی هر دو عمق و هیجان دارند، با مردم ارتباط برقرار می‌کنند و داستان‌گو هستند.

به احتمال زیاد سبک و اخلاق شخصی است. من خیلی اهل هیاهو نیستم و جهان‌بینی‌ام چنین است. طبیعتاً سبک هر نویسنده بازتابی از خود او و اخلاقش است.

زنانِ داستان‌هایم، اصلی‌ترین قهرمانان زندگی‌اند/چرا مردان در داستان‌های من نقش مکمل دارند؟

دلبستگی به چیزی که مال خود انسان است، امری طبیعی و عمیق است. من نیز به خانه، زبان، لهجه، فرهنگ، سفره و کوچه‌خیابان‌های جنوبی تعلق دارم و داستان مردمانی را روایت می‌کنم که می‌شناسم و دوست‌شان دارم.

من پنج ماه پس از آغاز جنگ متولد شدم اما انگار جنگ همه عمرم را همراهی کرده است. در تهران به دنیا آمدم اما خانواده‌ام آبادانی‌اند و سال‌های زیادی از عمرم را در آبادان گذرانده‌ام. این ریشه زندگی من است؛ بخشی که هرگز نمی‌توان آن را انکار کرد.

زنان در داستان‌نویسی پیشرفت قابل توجهی داشته‌اند؛ چه از نظر موضوع و چه از نظر زاویه دید. این پیشرفت همراه با تغییرات اجتماعی و سیاسی در ایران بوده است. زنان بیشتر دیده شده‌اند و صدایشان شنیده شده است. هر کس خواسته بنویسد، فرصت این کار را یافته است. این روند غیرقابل انکار است.

۵۹۵۹

پیشنهادی باخبر