آقایان «تندرو» وطن دیگ نیست!
دیشب اختتامیه جشنواره جهانی فجر بود و احتمالاً ختمی باشد بر گفتار و رفتارهایی که مصداق داستان «دیگ و سر سگ» بودند و با شمایل روشنفکری از یمین و یسار پدیدار میشدند.
علی ورامینی در یادداشتی در روزنامه هم میهن نوشت: یکی از بدترین میراث ما در ضربالمثل و حتی در زبان فارسی، این مثل معروف و کریه «دیگی که برای من نجوشه، میخوام سر سگ توش بجوشه» است؛ ترجمان خودخواهی مطلقی که انگار گوینده، مرکز عالم است و تنها آدمی که در این عالم مهم است. زبان، تجلی مردمان است؛ ناخودآگاه را هویدا میکند، چه ناخودآگاه فرد و چه ناخودآگاه جمعی را. حیات این سخن نانجیب در طول تاریخ نیز نشان از این دارد که این کلام کار میکند و کسان زیادی آن را پاسداری کردهاند تا به امروز رسیده است؛ کسانی که به این سخن باور داشتهاند. اینها خارِ گلستانِ میراث زبانی ما هستند. هیچ ماترکی یکسره خیر و خوبی نیست و برای همین سنت را نه یکسره باید کنار گذاشت و نه تمامی آن را بیهیچ چون و چرایی قبول کرد.
باری، متأسفانه این ماترک نه در زبان و نه در کردار از ما جداشدنی نیست. فارغ از تجربههای فردی و شخصی، در سطح ملی هم خیلی اوقات این رفتار مثل شلاقی بر گردهمان فرود میآید. کاش لااقل مثل این ضربالمثل، همیشه صراحت در میان بود. خیلی اوقات این رویکرد خودخواهانه با شمایل دیگرخواهانه و خیرخواهانه بستهبندی و به ما عرضه میشود.
دیشب اختتامیه جشنواره جهانی فجر بود و احتمالاً ختمی باشد بر گفتار و رفتارهایی که مصداق داستان «دیگ و سر سگ» بودند و با شمایل روشنفکری از یمین و یسار پدیدار میشدند.
درست است که از جشنواره جهانی فجر فقط نامی مانده است. درست است که این جشنواره مثل طفلی یتیم هر روز آواره یک گوشه است؛ یکروز در جشنواره داخلی ادغام میشود، چند سال جدا میشود، یکبار هیچکس نمیخواهدش و اینبار هم به شهری دیگر فرستاده میشود. همه اینها هست و بیشتر از اینها هم. هزاران نقد به همین جشنواره وجود دارد که از چشم کسی هم پنهان نیست. بسیاری هم با رویکردی منصفانه به این مسائل پرداختند. مثلاً اینکه چرا دخترِ آقای بازیگر و خانم تدوینگر باید مجلسآرای همه جشنوارهها باشند و برای منتقدان و دعوتشان به جشنواره بودجهای وجود نداشته باشد؟
به انتخاب فیلمها، داوران و همه بالا و پایینِ جشنواره حتماً نقد وجود دارد؛ مثل هر جشنواره دیگری. اما دو گروه حتی پیش از شروع جشنواره شمشیر به دست گرفته بودند و به جان سینما و ایران افتاده بودند؛ آنهایی که میخواستند دیگی که به خیال خودشان برای آنها نمیجوشد، سرِ سگ در آن بجوشد.
آن یکی از خارج، نامه جمع میکند و به نوری بیلگهجیلان هشدار میدهد که چرا میخواهی به ایران بروی؟ آن یکی در خبرگزاریهایی که با پول مردم سرپا هستند، حتی پیش از شروع جشنواره چنان به آن میتازد که انگار جشن مغولها بعد از حمله به ایران است. به جشنوارهای که بعد از جنگ، اسنپبک و در منزویترین حالت ایران، میتازند که چرا هرچند کمنور اما چراغش هنوز روشن است.
اینکه تندرویان دو سر طیف، اغلب در عمل به یکدیگر میرسند، دیگر جای تعجب ندارد. تندروی جایی برای دیگرخواهی نمیگذارد. آنها وطن را چون دیگی میبینند که هروقت برای آنها بارش بر آتش بود، سرِ سگ را نباید درونش انداخت و هروقت که خیال کردند برای دیگری میجوشد، سرِ سگ که خوب است، حاضرند هیزم از زیر همان دیگ بردارند و همه چیز را به آتش بکشند.
آن منتقدی که جیلان را از رفتن به وطن سابقش بر حذر میدارد آنقدر باهوش است که بداند جیلان و هر نام بزرگ دیگری، چه به ایران بروند چه نروند، در مناسبات بینالملل با ما تأثیری نخواهد داشت. نظم این نظام اگر بر این حرفها استوار بود که ترامپ برای بنسلمان، قصابِ خاشقجی، کل آمریکا را فرش قرمز پهن نمیکرد. مسئله این است که برای آنها این وطن دیگر وطن نیست؛ آنها از این وضعیت ارتزاق میکنند. از قضا اگر روزی ایران چنان شود که جیلان در جواب نامهشان گفت، روزی که جشنواره ایران دوباره جایی شود که آنجلوپولوسها با جیلانها آشنا میشوند، آنوقت دیگر آقای منتقد کار و باری برای انجام دادن ندارد.
جز وطن، آنها به سینما هم نمیاندیشند. تهیهکننده آن نامه میداند که شور و شوق این جشنوارهها نه میان اهالی سیاست و مسئولان، که میان سینماگران و دوستدارانش است. میداند برای ساختار سیاسی ما بود و نبود جیلان اصلاً اهمیتی ندارد، ولی برای آن عاشقِ سینما که جز همین وطن منزوی جای دیگری ندارد، دیدن جیلان و امثال او چه نوری در دلش زنده نگه میدارد. اما بدتر از آن منتقد، رویکرد آن داخلنشینانیاند که چون اینبار جشنواره دست خودشان نیست یا چون خودشان حضور ندارند، اگر دستشان میرسید مهمان خارجی را هم با سنگ و چوب میزدند تا جشنواره کمسوتر شود. ایکاش روزی همهمان وطن را چون «دیگ» نبینیم؛ بفهمیم این روزها و آدمهایش رفتنیاند و وطن باید بماند برای دیگرانی، و سینمایی بماند که با نام این وطن پیوندی داشته باشد.


