آقای مسعود کیمیایی، اگر کشورتان را اشغال کنند چه میکنید؟

آذر ۱۳۶۹، مجله «آدینه» در شماره ۵۲ خود پروندهای با عنوان «وقتی میهن از دست میرود» به مناسبت اشغال کویت توسط عراق منتشر کرد و این موضوع را با تعدادی هنرمند و نویسنده در میان گذاشت «زمانی که وطن از دست میرود، کشوری یکپارچه اشغال و تسلیم میشود، چنان که در مورد کویت رخ داد، چه خواهد شد؟ اگر یک روشنفکر کویتی بودید، شاعر، نویسنده فیلمساز و گرافیست کویتی بودید روز حادثه چه احساسی داشتید و چه میکردید؟ در یک حادثه سیاسی بزرگ، مانند اشغال کویت، برداشتها و تحلیلهای گوناگون سیاسی، اقتصادی و... میتوان ارائه داد، اما به عنوان یک هنرمند، اشغال کویت، فراتر از تحلیلهای رایج، چه احساسی را در شما برمیانگیزد؟» «آدینه» پاسخ این پرسشها را از مسعود کیمیایی، محمدعلی سپانلو، شمس لنگرودی، عباس معروفی، محمد محمدعلی و مرتضی ممیز خواسته بود. از این جمع فقط مسعود کیمیایی و شمس لنگرودی هنوز در میان ما هستند و سایرین درگذشتهاند. تن این دو سلامت و یاد رفتگان گرامی.
بعد از جنگ ۱۲ روزه اخیر که به ما تحمیل شد، مرور پاسخهای این جمع دربردارنده نکات جالبی است که هم دید نافذ آنها را به مسائل روز بازتاب میدهد و هم احساسات بی واسطهشان را به وطنشان.
از میان جوابهای تقریبا مفصل این افراد، بخشهایی از پاسخ هنوز خواندنی و معتبر مسعود کیمیایی را برگزیدهایم که در ادامه میخوانید:
«عجب سؤال سختی است. موضوع را باید حس کرد و شرح داد. من که باید شرح بدهم پس زنده ماندهام. چه دشمنی است که توانسته شهر را اشغال کند. چه بر سرِ زمین من آمده، تا دشمن رسیده توی شهر. در مدت هشت سال جنگ، برای دشمن میسر نشد. پس به این سادگیها... این یکی هم میسر نخواهد شد. اما موضوع همین است. اگر شد... چی... بدون کشتار غیرممکن است. همینطور که یکشبه نمیشود. متر به متر این خیابانها، این کوچهها صاحب دارد. پس سؤال پر از غیرممکن است.»
بعد کیمیایی موقعیتی خیالی را شرح میدهد که شهرش اشغال شده و او با دوربین به خیابان میرود: «تیری به من شلیک نخواهد شد. همه این دوربین را دوست دارند. فیلم میکرو، باعث شهر است. عکس آدم که گرفته شد، ثبت شد، در دوربین نمیماند. بیرون میآید، یا در تلویزیون، یا در سینما، یا در روزنامه عکس را نشان میدهند. پس تفنگ را کناری میگذارند. به دست دیگرشان میدهند که شکل تهدید نداشته باشد و به دوربین لبخند میزنند. خیلی سال است که میدانم همه دوربین را دوست دارند. جلوی آن خود را مرتب میکنند. همه به آن دست تکان میدهند و اگر جلو بیاید، چهره را درشت نشان میدهد، همه جدی میشوند و میخواهند حرفهای پرمعنی و درشت بگویند. آدم جلوی دروبین مهم میشود. برای همین است که رادیو کمتر مشتری دارد. یکبار با صدا کسی معروف میشود. در عکس است که آدم ماندنی میشود.»
بعد، کیمیایی، با آن دید سینمایی و بصریاش که دنیا و آدمها را قاب میگیرد و نمایی از آنها میسازد، وضع خیالیای را که در روز اشغال تصور میکند شرح میدهد: «بیرون میآیم. عجب هوای بدی است. بوی باروت میآید، مثل این است که آدم میان مرگ و زندگی اسیر باشد. موضوع را اینطور تصور میکنم که، هرچند غلط است، اما اجسادی در خیابان نیست. کشتار را نمیخواهم ثبت کنم. صحیح آن است که باشد. بسیار هم باشد. دشمن باید از روی تمام زندههای سرزمین بگذرد تا بتواند سر چهارراهها و خیابانها بایستد.»
بعد از مواجهاش با سربازان اشغالگر در خیابان مینویسد. خیال کیمیایی، خیال هر کارگردانی نیست. خیالش سینمایی است. قاتی تصوراتش از روز اشغال خاکش، صحنههایی از فیلمهایی هست که هم خودش دوست دارد و هم ما. اما موقعیت دوستداشتنی نیست. ولی میزانسن را میفهمیم. دکوپاژش را میشناسیم. نفسش و ذهنیت و شور و عشقش را.
باز ادامه میدهد: «برای تصور کردن و نوشتن هم بسیار سخت است که آدم فکر کند اگر روزی چنین شد، چه کند. باید خیابانها و خانهها خراب باشند و ریخته. باید جنگ خیابانی باشد. اصلاً سؤال عیب دارد. بیچاره کویت ــ هان ــ یکجور میشود ــ آنهم فکر کنم که یک کویتی هستم... درستتر میشود. شرایط کویت است که سهساعته تمام میشود. در سرزمین خودم نمیتوانم فکر کنم که کار اینطوری تمام میشود. وقتی جنگ میشود، وقتی دشمن وجود دارد و حمله میکند و شهر میسوزاند، یک عقیده جای همه عقاید را میگیرد. پای هیچ دشمنی نباید به سرزمین و خانه من برسد. کویتی چه کشیده است. مملکتی که پول دارد، باید زور هم داشته باشد. اگر زور نداشته باشد، پولها را خوردهاند و دزدیدهاند.»
پایانبندی نوشته کیمیایی حرفی دارد که حرف امروز است. حرف همه آنهایی است که حرفی دارند، اما صدایی نه. به هر دلیلی نمیخواهند در وضعیت سوءتفاهمبرانگیز امروز حرفی بزنند که یا آب به آسیاب کسی بریزند یا هدف حملات فضای مجازی شوند. کیمیایی تصور میکند که یک افسر ارتش اشغالگر او را سوار جیپی میکند و در شهر راه میافتند: «کنار افسر نشستهام در جیپ که از خیابانهای شهرم فیلم بگیرم، در پشت هر شیشه نگاهی نگران است به شهر. خدایا نگویند که فلان کارگردان سینما با دوربینش نشسته بود در جیپ کنار آنها و برای آنها فیلم میگرفت.»
ولی ما میدانیم که کیمیایی کدام طرفی است و لنز دوربینش به هر طرف که باشد، قلبش فقط با وطن است، با خاکش، با مردمش.
پیشنهادی باخبر
تبلیغات