اوکراین به طرح صلح آمریکا اعتماد می‌کند؟ | صلحی که بوی پیروزی نمی‌دهد

فاطمه کاوند کارشناس مسائل بین الملل در یادداشتی نوشت: صلحی که امروز جهان درباره آن صحبت می‌کند، بوی پیروزی نمی‌دهد و پرسشی قدیمی را دوباره زنده کرده: چقدر می‌توان به وعده‌های قدرت‌های بزرگ اعتماد کرد؟

به گزارش خبرگزاری ایمنا، فاطمه کاوند کارشناس مسائل بین الملل در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده است، نوشت:

«صلحی که امروز جهان درباره آن صحبت می‌کند، بوی پیروزی نمی‌دهد و پرسشی قدیمی را دوباره زنده کرده: چقدر می‌توان به وعده‌های قدرت‌های بزرگ اعتماد کرد؟ طرح صلح پیشنهادی دولت جدید آمریکا، به ویژه رویکرد دونالد ترامپ، در ظاهر با شعار پایان جنگ و کاهش رنج مردم مطرح شد، اما بسیاری از تحلیلگران معتقدند این طرح نه صلح، بلکه مصالحه‌ای اجباری است که فشار اصلی آن بر دوش طرف ضعیف‌تر است. اوکراین حالا باید انتخاب کند: مقاومت و ادامه جنگ بدون تضمین حمایت غربی یا پذیرش طرحی که بخش‌هایی از کشور را عملاً به روسیه واگذار می‌کند.

این وضعیت ممکن است در نگاه نخست بخشی از پیچیدگی سیاست مدرن به نظر برسد، اما در سطحی عمیق‌تر، بازتاب یک الگوی تاریخی است؛ کشورهای کوچک بارها قربانی شکاف میان وعده‌های بزرگ غرب و عمل‌گرایی بی‌رحمانه قدرت‌های غربی شده‌اند. از جنگ جهانی دوم تا جنگ ویتنام، از بحران کردهای سوریه تا افغانستان و امروز اوکراین، این الگو بارها تکرار شده است و نشان می‌دهد چگونه اتکا به وعده‌های قدرت‌های بزرگ می‌تواند سرنوشت یک ملت را به بازیچه‌ای در میدان ژئوپولیتیک تبدیل کند.

در سال‌های نخست جنگ اوکراین، دولت‌های غربی با لحن قاطع و پرطمطراقی اعلام کردند که «تا آخر» پشت اوکراین خواهند ایستاد. رئیس‌جمهور آمریکا گفت «روسیه نباید پیروز شود»، رهبران اتحادیه اروپا وعده دادند «کمک‌ها تا زمانی که لازم باشد ادامه می‌یابد» و ناتو از «آینده روشن اوکراین در ساختارهای غربی» سخن گفت. اما تاریخ بارها نشان داده چنین وعده‌هایی تا وقتی معتبرند که هزینه‌های سیاسی، اقتصادی و نظامی برای غرب پایین باشد. با طولانی شدن جنگ، افزایش هزینه‌ها، تغییر دولت در واشنگتن و خستگی عمومی در اروپا، ناگهان همان شعارها رنگ باختند. طرح صلح جدید آمریکا، که عملاً پذیرش اشغال برخی مناطق و محدودیت‌های امنیتی برای اوکراین را تجویز می‌کند، هیچ شباهتی به وعده‌های سال ۲۰۲۲ ندارد. این چرخش نه اولین بار است و نه آخرین بار خواهد بود. در واقع، غرب همواره میان «ارزش‌ها» و «منافع» حرکت می‌کند و در بزنگاه‌های تاریخی ثابت شده که منافع بر ارزش‌ها اولویت دارد.

برای فهم بهتر آنچه امروز بر اوکراین می‌گذرد، باید سراغ تاریخ رفت؛ جایی که نمونه‌های مشابه با دقت شگفت‌انگیزی تکرار شده‌اند. در سال‌های پیش از جنگ جهانی دوم، چکسلواکی یک دموکراسی نسبتاً قوی و متحد نزدیک غرب بود. انگلیس و فرانسه بارها اعلام کرده بودند که از استقلال این کشور حمایت می‌کنند، اما وقتی فشار آلمان نازی افزایش یافت و هزینه برخورد با هیتلر بالا رفت، همان قدرت‌های غربی به چکسلواکی گفتند: «برای جلوگیری از جنگ، بهتر است بخشی از خاک خود را واگذار کنید.» نتیجه توافق مونیخ این شد که چکسلواکی منطقه مهم سودِت را از دست داد بدون اینکه حتی یک گلوله شلیک شود. غرب اعلام کرد «صلح برقرار شد»، اما این صلح چند ماه بیشتر دوام نداشت. هیتلر تشویق شد، اشتهایش بیشتر شد و سرانجام تمام چکسلواکی و سپس اروپا را در جنگ فرو برد. چکسلواکی فهمید که اتکا به «تضمین‌های سیاسی» بدون قدرت واقعی، فقط یک نماست. امروز اوکراین دقیقاً در چنین وضعیتی قرار گرفته است.

در پایان جنگ جهانی دوم، لهستان انتظار داشت که متحدانش — انگلیس، آمریکا و شوروی — از بازیافتن استقلالش حمایت قاطع کنند، اما در کنفرانس یالتا، بدون حضور لهستان، قدرت‌های بزرگ بر سر آینده این کشور معامله کردند؛ بخشی از خاک لهستان به شوروی داده شد و یک دولت دست‌نشانده کمونیست بر سر کار آمد. این تجربه تاریخی یک حقیقت تلخ را آشکار کرد: در معادلات قدرت، صدای ملت‌ها کمتر از میز مذاکره وزنی دارد.

آمریکا سال‌ها به ویتنام جنوبی تضمین داد که از سقوط آن جلوگیری خواهد کرد. رؤسای‌جمهور متعدد آمریکا گفتند «تا پایان می‌مانیم»، اما با تغییر دولت در واشنگتن و فشار افکار عمومی، سیاست ۱۸۰ درجه تغییر کرد. توافق پاریس منجر به خروج سریع نیروهای آمریکایی شد و تنها دو سال بعد سایگون سقوط کرد. تجربه ویتنام نشان داد که اتکا به حمایت خارجی هیچ‌گاه پایدار نیست؛ زیرا سیاست خارجی آمریکا تابع انتخابات داخلی است، نه تعهدات خارجی.

وقتی داعش به قدرت رسید، آمریکا و کشورهای غربی نیروهای کرد سوریه را بهترین شریک زمینی خود دانستند، اما در سال ۲۰۱۹، با یک تصمیم سیاسی در واشنگتن، حمایت کاهش یافت و بخش‌های گسترده‌ای از مناطق کردنشین به ترکیه واگذار شد، بدون هیچ هشدار یا مشورت. این نمونه، مانند همیشه، این واقعیت را تأیید کرد که کشورهای کوچک ابزار هستند، نه هدف.

غرب بیست سال به افغانستان وعده ساختن نظامی دموکراتیک، ارتش قدرتمند و آینده‌ای روشن داد، اما ناگهان خروج نیروهای آمریکایی بدون آماده‌سازی لازم باعث شد دولت افغانستان در مدت بسیار کوتاهی فرو بپاشد. آنچه باقی ماند، ناامیدی عمیق از حمایت خارجی بود. در افغانستان هم مانند دیگر موارد، سیاست خارجی آمریکا نه از ثبات برخوردار بود و نه از اصل‌گرایی؛ بلکه از تغییر رئیس‌جمهور، سیاست داخلی و محاسبات هزینه–فایده تأثیر می‌گرفت.

اگر این رویدادها را کنار هم بگذاریم، به تصویری واحد می‌رسیم. امروز اوکراین در شرایطی قرار دارد که نمی‌تواند بر وعده‌های غرب تکیه کند؛ زیرا اتحادیه اروپا با بحران اقتصادی و انرژی روبه‌روست، آمریکا تغییر دولت داده و اولویت‌های ترامپ داخلی است نه خارجی، افکار عمومی غرب دیگر علاقه جدی به جنگ ندارد و هزینه ادامه جنگ برای غرب از لحاظ سیاسی و مالی سنگین شده است. در چنین شرایطی، طرح صلح پیشنهادی آمریکا عملاً یک پیام روشن دارد: «یا صلح تحمیلی را بپذیر، یا حمایت ما کاهش خواهد یافت.» این دقیقاً همان الگوی چکسلواکی، لهستان، ویتنام و دیگر موارد است.

برای تحلیل عمیق‌تر، باید به منطق غرب در سیاست خارجی پرداخت؛ منطقی که سه ویژگی مهم دارد. نخست اینکه سیاست خارجی غرب ارزش‌محور نیست، بلکه مصلحت‌محور است. غرب همیشه در سخن از دموکراسی، آزادی و حقوق بشر دفاع می‌کند، اما وقتی پای منافعش وسط باشد، این ارزش‌ها اولین چیزهایی هستند که کنار گذاشته می‌شوند. مصالح اقتصادی، رقابت با روسیه و چین، فشار داخلی، بودجه نظامی و حتی انتخابات داخلی برای غرب بسیار مهم‌تر از اصول اخلاقی هستند. دوم اینکه سیاست خارجی آمریکا تابع رئیس‌جمهور است، نه ساختار ثابت. در بسیاری از کشورها سیاست خارجی ثبات دارد، اما در آمریکا، تغییر دولت = تغییر سیاست. نمونه‌ها شامل خروج اوباما از عراق، ورود ترامپ به جنگ تجاری با چین، خروج ترامپ از افغانستان و توافق با طالبان، بازگشت بایدن به سیاست‌های سنتی ناتو و حالا بازگشت ترامپ و طرح صلحی که خلاف وعده‌های دولت قبل است، است. برای یک کشور کوچک، چنین نوسانی خطرناک است، زیرا نمی‌داند چهار سال بعد چه خواهد شد. سوم اینکه ارزش کشورها برای غرب یکسان نیست. قدرت‌های بزرگ دوست دارند از متحدان خود حرف بزنند، اما واقعیت این است که کشورهای کوچک تا وقتی مهم هستند که هزینه کمی داشته باشند، سود ژئوپولیتیک زیادی داشته باشند و بتوانند ابزار فشار علیه دشمنان غرب باشند. وقتی این شرایط از بین می‌رود، همان متحدان به‌سرعت به بار اضافی تبدیل می‌شوند.

اوکراین در سال ۲۰۲۲ تصور کرد حمایت بی‌قید و شرط غرب یک واقعیت دائمی است. این تصور بر چند محور قرار داشت: تصویر رسانه‌ای جهانی که غرب اوکراین را به‌عنوان «خط مقدم دموکراسی» نشان داد؛ حمایت‌های نظامی پرحجم شامل ارسال تسلیحات، وعده‌های ناتو و کمک‌های مالی؛ و شدت انزجار جهانی از حمله روسیه که بیشتر برای حفظ نظم جهانی بود تا دفاع از اوکراین. اوکراین یک نکته مهم را ندید: غرب فقط تا وقتی حمایت می‌کند که جنگ برایش هزینه ایجاد نکند. اکنون پس از سه سال جنگ، غرب خسته است؛ قیمت انرژی بالا رفته، تورم در اروپا افزایش یافته، انتخابات در آمریکا تغییر کرده و افکار عمومی می‌گوید «جنگ ما نیست». در نتیجه، اوکراین برای غرب دیگر یک دفاع اخلاقی نیست، بلکه یک بار هزینه‌زا است.

پذیرش طرح صلح چند پیامد مهم دارد: از دست رفتن بخش‌هایی از خاک اوکراین، کاهش قدرت نظامی و امنیتی، عدم امکان پیوستن به ناتو، پیروزی ژئوپولیتیک روسیه و ناامیدی داخلی و بحران سیاسی؛ ملت اوکراین سال‌ها جنگیده‌اند و حالا ممکن است پایان جنگ را نه پیروزی، بلکه مصالحه اجباری ببینند.

تاریخ یک پیام بزرگ دارد که بارها و بارها تکرار شده: هیچ کشوری نمی‌تواند امنیت و استقلال خود را بر پایه وعده‌های قدرت‌های بزرگ بنا کند. از چکسلواکی ۱۹۳۸ تا افغانستان ۲۰۲۱ و اوکراین امروز، الگو یکسان است: وعده‌های بزرگ داده می‌شود، کشور کوچک امیدوار می‌شود، هزینه برای قدرت‌های بزرگ بالا می‌رود، حمایت کاهش می‌یابد، مصالحه‌ای اجباری پیشنهاد می‌شود و کشور کوچک مجبور به انتخابی دردناک می‌شود. این چرخه تا زمانی ادامه دارد که کشورهای کوچک به جای تکیه بر درون، به بیرون تکیه کنند.

ماجرای اوکراین تجربه‌ای جدید نیست، بلکه نسخه‌ای تازه از الگوی تاریخی وعده‌های بزرگ و سرنوشت‌های کوچک است. غرب در طول تاریخ نشان داده که سیاستش نه اخلاق‌محور است و نه تعهدمحور؛ بلکه صرفاً تابع هزینه–فایده و مصلحت‌سنجی است. هر کشوری که تمام امنیت خود را بر این وعده‌ها بنا کند، دیر یا زود در لحظه‌ای حساس تنها می‌ماند. صلح تحمیلی امروز، نه فقط نقطه پایان جنگ اوکراین، بلکه درسی بزرگ برای همه ملت‌هاست: اتکا به قدرت‌های خارجی هرگز جایگزین قدرت داخلی، استقلال راهبردی و تکیه بر توان ملی نمی‌شود.»

پیشنهادی باخبر