به گزارش خبرآنلاین، سابقه کنسرسیوم هستهای به دوره پهلوی میرسد وقتی هنری کیسینجر به پادشاه پهلوی پیشنهاد همکاری ایران و عربستان را طرح کرد که البته محمدرضا پهلوی به سبب رقابتی که با سلطنت سعودی داشت به آن روی خوش نشان نداد. سپس در سال ۱۳۸۴ حسن روحانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، در دیداری با ملک عبدالله، پادشاه عربستان سعودی، آن را طرح کرد که پادشاه عربستان آن را نپذیرفت.
روحانی بعداً در مذاکرات بار رئیسجمهور آفریقای جنوبی این پیشنهاد را در قالب کنسرسیوم ایران - آفریقای جنوبی- الجزایر مطرح کرد که رئیسجمهور آفریقای جنوبی موافقت سران انگلیس، فرانسه و آلمان را هم گرفت و پیشنهاد کرد هند و برزیل هم به این کنسرسیوم افزوده شوند.
اما برجام به حق غنیسازی هستهای در خاک ایران دست یافت و به کنسرسیوم نیازی نشد. اکنون اما ولیعهد عربستان سعودی، بن سلمان، از این پیشنهاد استقبال میکند و اماراتیها هم به این طرح ملحق شدهاند که میتواند سیاست هستهای و نیز منطقهای ایران را بر هم منطبق سازد و با توجه به شکافی که میان آمریکا و اسرائیل به وجود آمده است و در سفر ترامپ به کشورهای حاشیه خلیج فارس هم تشدید شد، یک تحول در سیاست خاورمیانهای آمریکا باشد.
بدینترتیب به نظر میرسد صورتی از توافق در دسترس است که از توافق هستهای فراتر است و در واقع محور ایران - عرب - غرب جایگزین محور اسرائیل -عرب - غرب میشود و دشمنی استراتژیک به دوستی راهبردی بدل میشود و این خشم اسرائیل را برانگیخته است. در واقع تجارت بر جای سیاست مینشیند و با وجود اختلافات ایدئولوژیک، پیوندهای استراتژیک پدیدار میشود.
آگاهی نو ادامه داده است: در توصیف این توافق گفتهاند که این «برجام برعکس» است که اگر در برجام تا پایان یک دوره ده ساله فرایند غروب شکل میگرفت و پرونده هستهای ایران عادیسازی و امنیتیزدایی میشد، در توافق جدید به تدریج با کاهش سطح غنیسازی هستهای به کف مورد نیاز برای نیازهای فناوری هستهای در ایران میرسد، ضمن آنکه اصل غنیسازی، چه در دانش دستیابی به آن و چه در تحقیق و توسعه و چه در تجارت و بازاریابی، حفظ میشود.
درواقع اگر برجام را به عنوان پیمان به رسمیت شناخته شدن دانش و فناوری هستهای در ایران با ملی شدن صنعت نفت ایران در دوره دکتر محمد مصدق مقایسه کنیم که به ملی شدن صنعت هستهای ایران انجامید، میتوانیم تشکیل کنسرسیوم هستهای را با تأسیس کنسرسیوم صنعت نفت در ایران پس از دوران مصدق مقایسه کنیم که در نهایت از آن پرونده امنیتیزدایی کرد و با شریک ساختن غرب، زمینه توسعه ایران را فراهم ساخت.
«برجام برعکس» این مزیت تبلیغاتی را برای ترامپ دارد که به توافقی ورای برجام دست یافته تا خروجش از برجام را توجیه کند و برای ایران این مزیت را دارد که با مشارکت آمریکا به فناوریهای جدید دست یابد و با مشارکت اعراب از همپیمانی آنان و اسرائیل جلوگیری کند و این چیزی است که اسرائیل را خشمگین کرده است.
در واقع ایران یک بازی برد – برد با آمریکا را پیشنهاد کرده است که میتواند بلیت ترامپ را برای دریافت جایزه صلح نوبل و سپس تداوم ریاستجمهوری حتی در دوره سوم برنده سازد.
همچنان که با همین بلیت مسعود پزشکیان هم میتواند دوباره رئیسجمهور شود اما فعلاً بازیگران میانی دو نفر هستند: استیو ویتکاف و سیدعباس عراقچی. ویتکاف که به روایت وزیر خارجه قطر هر چه آنان از اسرائیل میخواستند را در جریان مذاکرات صلح غزه از او گرفتند. تاجری یهودی که برخلاف مارکو روبیو طرفدار مصالحه با ایران است و چه بسا با عزل محتمل وزیر خارجه آمریکا موقعیت او در دولت ترامپ با صلح در غزه، اوکراین و مصالحه با ایران تقویت هم بشود.
همچنان که اگر سیدعباس عراقچی در این مذاکرات کامیاب شود آینده سیاسی درخشانی خواهد داشت. چنانکه جان کری در آمریکا، جواد ظریف در ایران و حتی محمد البرادعی در مصر در چنین موقعیتی بودند اما شکست مذاکرات سبب هزیمت سیاسی ایشان شد.
بر همین اساس سیدعباس عراقچی سعی میکند واقعبینتر باشد. احتمال شکست مذاکرات را قبل از آغاز آن اصلاً نادیده نگیرد و با احتیاط زیر پنجاه درصد صحبت کند و شرطی شدن اقتصاد کشور به مذاکرات را غیرمنطقی بداند و با یادآوری تجربه برجام یادآوری کند که اداره اقتصاد کشور برعهده وزارت اقتصاد است نه وزارت امور خارجه و درباره نتایج مذاکرات تذکر بدهد که موفقیت آن را موفقیت نظام سیاسی بدانید و شکست آن شکست تیم مذاکرات و نه بیشتر. و در کنار این فروتنی سیاسی بکوشد یادآوری کند که در پی چهرهسازی یا برندسازی از خود یا وزارت امور خارجه نیست.
اما چهرهها را تاریخ میسازد و نه رسانهها و تاریخ به ما میگوید که اگر سیدعباس عراقچی موفق به مصالحه با آمریکا شود به تاریخ پیوسته است؛ چه رئیسجمهور آینده ایران بشود و چه چنین خیالی را در سر نپروراند. او اکنون چه بخواهد و چه نخواهد مرد شماره ۲ کابینه است.