بابا، من نمی‌ترسم فقط کمی نگرانم

کمبود شدید غذا، دارو، خدمات درمانی، تعطیلی مراکز بهداشتی و آموزشی و بمباران‌های مداوم، زندگی کودکان غزه را به کابوسی مداوم تبدیل کرده است.

به گزارش سرویس ترجمه خبرگزاری ایمنا، جنگ غزه کودکان را بیش از هر گروه دیگری آسیب‌پذیرتر کرده است و آن‌ها با دشواری‌هایی روبه‌رو شده‌اند که بزرگسالان کمتر تجربه می‌کنند. کودکان در این شرایط، علاوه‌بر آسیب‌های جسمی، با اختلال در دسترسی به خدمات درمانی و آموزشی، گرسنگی، سوءتغذیه و تماشای صحنه‌های دلخراش روبه‌رو می‌شوند. این تجربیات پیامدهای روانی و احساسی عمیقی دارند که هم در کوتاه‌مدت و هم در بلندمدت بر زندگی آن‌ها تأثیرات منفی می‌گذارد. گرچه کودکان از ظرفیت بالایی برای تاب‌آوری برخوردارند، اما برای بازیابی و رشد سالم، نیازمند حمایت، مراقبت و ابزارهای لازم هستند. تنها راه واقعی برای حفاظت از جان کودکان، پایبندی همه طرف‌های درگیر به قوانین بین‌المللی بشردوستانه و حفاظت از غیرنظامیان و زیرساخت‌های غیرنظامی همچون بیمارستان‌ها و مدارس است. همه طرف‌ها باید بر حفظ امنیت کودکان و خانواده‌ها، تضمین دسترسی آن‌ها به کمک‌های فوری و پایان دادن به ترس و رنج تمرکز کنند.

آخرین وضعیت کودکان در غزه

بر اساس گزارش‌های جدید، حدود ۹۳ درصد کودکان غزه، یعنی نزدیک به ۹۳۰ هزار کودک، به‌دلیل جنگ مداوم و محاصره کامل کمک‌ها و کالاها از اول مارس ۲۰۲۵، در معرض خطر جدی گرسنگی قرار دارند. سازمان‌های بشردوستانه هشدار داده‌اند که بیش از ۷۱ هزار کودک زیر پنج سال و بیش از ۱۷ هزار مادر در معرض سوءتغذیه حاد هستند و نزدیک به ۲۵۰ هزار نفر در غزه شرایطی شبیه قحطی را تجربه می‌کنند.

کودکان و خانواده‌ها برای بقا به اقدامات ناگوار و غیرانسانی روی آورده‌اند، از جمله خوردن خوراک دام، آردهای تاریخ گذشته و حتی آرد مخلوط با خاک. گزارش‌های سازمان نجات کودکان و سازمان جهانی بهداشت نشان می‌دهد که آشپزخانه‌های عمومی تعطیل شده است و امکان رساندن غذا، آب و دارو وجود ندارد و همین امر کودکان را بیش‌ازپیش در معرض گرسنگی و بیماری قرار می‌دهد.

از زمان آغاز محاصره، دست‌کم ۵۷ کودک به‌دلیل سوءتغذیه جان خود را از دست داده‌اند، هرچند این آمار احتمال دارد کمتر از واقعیت باشد و انتظار می‌رود با ادامه بحران افزایش پیدا کند. کمبود غذا، آب سالم و خدمات درمانی موجب شده چرخه‌ای مرگبار شکل بگیرد؛ سوءتغذیه کودکان را ضعیف و آن‌ها را در برابر بیماری‌هایی همچون اسهال، ذات‌الریه و سرخک آسیب‌پذیرتر می‌کند که خود این بیماری‌ها وضعیت تغذیه‌ای آن‌ها را بدتر می‌کند.

بابا، من نمی‌ترسم فقط کمی نگرانم

محاصره موجب شده است که بیمارستان‌ها بدون دارو، سوخت و تجهیزات باقی بمانند و کودکان مبتلا به بیماری‌های مزمن یا آسیب‌دیدگان بمباران‌ها درمان مناسبی دریافت نکنند. سازمان ملل و گروه‌های بشردوستانه وضعیت کنونی را یکی از بدترین بحران‌های گرسنگی و حفاظت کودکان در جهان توصیف کرده‌اند که کودکان را در معرض ترس، آوارگی و خطرات روزانه قرار داده است.

تأثیرات بلندمدت این بحران بر کودکان غزه بسیار نگران‌کننده است. سوءتغذیه در این سطح موجب اختلال در رشد جسمی، کاهش توانایی‌های شناختی و مشکلات مزمن سلامتی می‌شود. تعطیلی مدارس و مراکز درمانی همراه با فشارهای روانی مداوم در نهایت آینده یک نسل کامل را تهدید می‌کند.

در این میان، داستانی از نانا، دختر هفت‌ساله‌ای از غزه و پدرش که از کارکنان سازمان نجات کودکان است، روایتگر بخشی از واقعیت تلخ کودکان در مناطق درگیر سرزمین‌های اشغالی فلسطین است.

بابا، من نمی‌ترسم فقط کمی نگرانم

کودکان بهای سنگینی برای جنگی می‌پردازند که هیچ نقشی در آغاز آن نداشته‌اند

پدر نانا می‌گوید: «همیشه وقتی نانا به طرفم می‌دوید و فریاد می‌زد بابا، احساس امنیت می‌کرد، اما با صدای غرش هواپیماها و انفجارها که همچون کابوسی وحشتناک در آسمان محله‌مان می‌چرخیدند، همه‌چیز تغییر کرد. در یکی از حملات، ناگهان آسمان با نوری شدید روشن شد، همه به زمین افتادیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم و در میان نفس‌های بریده، نانا آرام به من گفت: دوستت دارم بابا.»

تاریکی شب با بوی باروت و خون به جهنمی واقعی تبدیل شد. در دل تاریکی، وقتی دختر کوچکم را در آغوش گرفته بودم، او با شجاعتی ساختگی و صدایی لرزان گفت: «بابا، من نمی‌ترسم، فقط کمی نگرانم!» من تلاش کردم با آغوشم به او آرامش بدهم، گرمای بدن کوچک او را حس می‌کردم، انگار یکی شده بودیم. اما حس ناتوانی، بدترین احساسی بود که داشتم.

پس از موجی از بمباران‌های شدید، نانا نقاشی‌ای کشید که در آن خانه‌ای بود با باغچه، خورشیدی خندان و آسمانی صاف و عاری از هواپیماها. او حتی پرنده‌ای در آسمان نکشید؛ شاید حالا از پرنده‌ها هم می‌ترسد. اما ابرها در نقاشی‌اش هویدا بود. شاید آسمان بدون پرنده برایش امن‌تر است.

نانا شروع کرد به توضیح برنامه‌هایش، «اگر زنده ماندیم»، همیشه کنار هم بمانیم و به خانه عمه و پدربزرگ برویم. اما نانا نمی‌داند که خانه عمه‌اش دیگر وجود ندارد و خانه پدربزرگش با تمام خاطرات، شادی‌ها، جمع‌های خانوادگی، تولدها و اشک‌ها به تلی از آوار تبدیل شده است.

من سعی کردم منبع قدرت برای خانواده باشم، اما بارها گریه کردم؛ یک‌بار، دوبار، سه‌بار. با هم گریه کردیم، برای گذشته و حال. اما برای آینده گریه نکردیم، چون نمی‌دانستیم که آیا جایی در آن خواهیم داشت یا نه.

بابا، من نمی‌ترسم فقط کمی نگرانم

پیشنهادی باخبر