بازیگری که دهه‌ها در حال گرم کردن بوده و حالا پای به میدان گذاشته و توپ را با تمام قدرت به بیرون می‌فرستد. او سزاوار همه‌ ستایش‌ها برای این اجرای درخشان و مهارنشدنی است.

ايتن هاوك

همشهری آنلاین: در فیلم «ماه آبی» ساخته‌ ریچارد لینکلیتر، که پس از نخستین نمایش در برلین و حالا در جشنواره‌های تلیوراید و تورنتو واکنش‌های پرشوری برانگیخته، ایتن هاوک در نقش «لورِنتز هارت» فرو می‌رود؛ نابغه ریزنقش، عذاب‌کشیده و الکلی‌ای که می‌توانست ترانه‌هایی بنویسد که هیچ‌کس قادر به نوشتن‌شان نبود. با آن فرق سر کم‌مو و شانه‌زده‌شده، این نوع انتخاب بازیگر روی کاغذ نباید جواب بدهد، اما جواب می‌دهد، و آن هم چه باشکوه.

فیلم ما را برای یک شب در سال ۱۹۴۳ با او حبس می‌کند؛ شبی که هارت می‌بیند شریک قدیمی‌اش، ریچارد راجرز (با بازی اندرو اسکات، مغرور و درخشان)، با همکاری ترانه‌سرای جدیدش، آسکار همرشتاین (سایمون دلینی، مؤدب و بی‌آزار)، با نمایش «اوکلاهاما!» پیروزمندانه بر صحنه ظاهر می‌شود.

ایده ساده است: هارت در بارِ می‌نشیند، پشت هم می‌نشیند و جوک‌های نیش‌دارش را ردیف می‌کند. اما نبوغ فیلم در این است که نشان می‌دهد این شوخی‌ها چطور تلخ می‌شوند و روان او چگونه به تدریج در نفرت از خود فرومی‌پوسد.

در ظاهر، هاوک برای این نقش مناسب نیست؛ او بیش از حد بلندبالا، آفتابی‌مزاج و اهل تگزاس است، اما شگفت‌انگیز ظاهر می‌شود. او تلخی هارت را هم رقت‌انگیز و هم هیجان‌انگیز می‌سازد؛ سقوط یک مست را بدل به نمایشی کاباره‌ای از دل جهنم می‌کند. در کارنامه‌ای پر از نقش‌های درخشان، این می‌تواند بهترین بازی حرفه‌اش باشد.

ریچارد لینکلیتر «ماه آبی» را با لطیف‌ترین میزان کارگردانی می‌سازد، گویی می‌داند که خودِ موضوع به قدر کافی سنگین است و نیازی به دخالت کارگردانی پررنگ ندارد. او حالا دو فیلم موفق در همین سال ارائه داده: دیگری «موج نو» است.

و با این حال، چیزی که از فیلم با خود بیرون می‌بری خودِ هاوک است: موذی، خردشده، متکبر ــ بازیگری که دهه‌ها در حال گرم کردن بوده و حالا پای به میدان گذاشته و توپ را با تمام قدرت به بیرون می‌فرستد. او سزاوار همه‌ ستایش‌ها برای این اجرای درخشان و مهارنشدنی است.

پیشنهادی باخبر