قلم، دوربین و مسیری برای الهامبخشی به نسل جدید
نرگس آبیار نخستین تجربه سریالی خود را با «سووشون» آغاز کرد و با این انتخاب نشان داد که علاقهمند به بازآفرینی آثار ادبی در قالب تصویری است و میخواهد ادبیات و سینما را به هم پیوند دهد.
دومین تجربه سریالی او «بامداد خمار» تجربهای مهم است؛ سریالی اقتباسی از رمان فتانه حاج سید جوادی که در دهه هفتاد خوانندگان فراوانی داشت. آبیار در اینجا با انتخاب اثری عامهپسند اما پرچالش نشان داد که چگونه میتوان فضایی عاشقانه را در خدمت بررسی ساختارهای طبقاتی و تضادهای سنت و مدرنیته قرار داد. او از متن اولیه بهره میگیرد اما نه برای بازتولید ساده آن بلکه برای بازنمایی لایههای اجتماعی و نوشتن تصویری پیامدهای تاریخی و تضاد طبقاتی.
از آنجا که آبیار همیشه علاقهمند به پیوند میان ادبیات و تصویر بوده است، ورود او به عرصه سریالسازی را باید ادامه طبیعی این مسیر دانست. اقتباسهای ادبی برای او نه صرفاً فرصت استفاده از یک متن موفق برای جذب مخاطب بلکه میدان کارآزمایی برای بازخوانی و بازآفرینی متن در نسبت با زمانه است.
نکتهای که در بررسی روند آثار نرگس آبیار باید برجسته شود توجه مستمر او به اقتباس ادبی به عنوان رویکردی پژوهشی-خلاقانه است. آبیار اقتباس را مثل یک گفتوگو میان نوشتار و تصویر میبیند؛ گفتوگویی که در آن متن اصلی همواره موضوع تأویل است و فیلم یا سریال حاصل متن جدیدی است که به همان اندازه به متن مبدأ وفادار میماند که مستقل و خودبسنده میشود. این روش باعث میشود آثاری که از متنهای مکتوب فراهم میشوند هم برای خوانندگان کتاب جذاب باشند و هم برای مخاطبان تازهای که متن را نخواندهاند. به عبارت دیگر اقتباس در کار او نه سد راه خلاقیت است و نه تنها وسیلهای برای جذب مخاطب؛ بلکه خود میدان خلق معناست.
در نقد هنری نسبت به «بامداد خمار» که این روزها در حال پخش است، میتوان نکات متعددی را برشمرد؛ نخست آنکه این مجموعه موفق شده است فضای رمان را بدون از دست دادن حس زمانه به قاب تبدیل کند؛ او زبان تصویری را با مدد موسیقی، نورپردازی و بازیهایی که از دل متن بیرون زدهاند به خونی تازه در رگ داستان بدل کرده است.
بازیگران جوان که در ترکیب با چهرههای شناخته شده قرار گرفتهاند به سریال توان و پویایی بخشیدهاند و در عین حال فضای اجتماعی قصه را قابل لمس و باورپذیر کردهاند.
دوم آنکه کارگردانی نرگس آبیار در مدیریت ریتم سریال و نگهداشتن کشش روایت با وجود طول فرم قابلتحسین است؛ او میداند چگونه نقطههای اوج و فرود را در طول یک مجموعه تقسیم کند تا مخاطب نمایشخانگی که به سرعت بهدنبال محرکهای جدید است؛ درگیر و وفادار بماند.
اما در میان این تحسینها آنچه بیش از همه قابل اعتناست توانش در قراردادن مضمون عاشقانه در پهنه نقد اجتماعی است. «بامداد خمار» نه فقط یک قصه عشقی است؛ بلکه مطالعهای بر تعلقات طبقاتی، علقههای سنتی و فشارهایی است که بر انتخابهای فردی تحمیل میشود. «بامداد خمار» این مسئله را بدون شعارزدگی و با زبانی تصویری که از جزئیات زندگی روزمره استخراج میشود روایت میکند؛ جزئیاتی که گاه در سکوت یک نگاه یا در قاب یک غذا یا پیکره یک خانه مفهوم مییابند. این نوع از روایتپردازی است که اثر را از سطحیّت داستانسرایی فراتر میبرد و تماشاگر را به تأمل وا میدارد.
در عرصه رسانهای امروز ایران حضور این کارگردان با سابقه در پلتفرم نمایش خانگی پیامهای متعددی دارد. از یک سو نشاندهنده تغییر جغرافیای مصرف فرهنگی است؛ از سوی دیگر علامت روشنی است از اینکه فیلمسازان مهم ملی آمادگی آن را دارند که بهجای انحصار صرف در سینما تجربههای تلویزیونی و نمایشخانگی را بهعنوان فضاهایی جدی برای روایت خود انتخاب کنند. این تغییر به جوانان علاقهمند به سینما و تولید محتوا میگوید که مرز میان فرمهای مختلف قابل گذر است و دستیابی به مخاطب وسیعتر از طریق پلتفرمها نه تنها یک گزینه تجاری است بلکه عرصه عملی تحقق داستانهای بلند و پیچیده نیز هست.
برای نسل جوانی که میخواهد راه این کارگردان را دنبال کند در این مسیر چند نکته عملی و هنری قابل استخراج است؛ نخست پیوند زدن دانش ادبی با زبان تصویر؛ یعنی نوشتن و خواندن بهعنوان زیربنایی برای فیلمسازی. دوم صبر و تدبیر در پیشبرد مسیر حرفهای؛ آبیار مسیرش را مرحله به مرحله پیمود از داستان نویسی، مستند و فیلم کوتاه آغاز کرد و سپس به سینمای بلند گذر کرد و در نهایت وارد سریالسازی شد. سوم جسارت در انتخاب موضوعات دشوار و توانایی پرداختن انسانی به آنها؛ او نشان داد که میتوان به موضوعات حساس پرداخت و در عین حال انسانی و همدل باقی ماند. و چهارم توجه مستمر به اقتباس و بازآفرینی متون ادبی؛ اقتباس برای او نه کوتاهترین مسیر رسیدن به شهرت بلکه یک روش کارآمد برای خلق آثار عمیق و ماندگار بوده است.
داستان مسیر حرفهای نرگس آبیار نه تنها حکایت یک گذار تدریجی از داستاننویسی، مستند و فیلم کوتاه به سینمای بلند و سپس سریالسازی است، بلکه روایت پیوند هنر فیلم با ادبیات و اقتباس ادبی است؛ پیوندی که آبیار به عنوان بنیان زیست هنری خود پذیرفته و در آثارش به صورت مداوم تکرار کرده است. اگر بخواهیم سیر پیشرفت او را در یک نگاه بازنویسی کنیم باید از آن آغاز ساده و البته مصمم یاد کنیم؛ از قصهگویی و مستندسازی تا قلم زدن در سینما بهعنوان امتداد ادبیات.
او پیش از آنکه به سینما وارد شود با ادبیات پیوند داشته است؛ او نویسندهای است که با روایتپردازی آشناست و این آشنایی در شیوه شکلگیری فیلمهایش هویدا میشود. این سابقه ادبی تنها به داشتن ذوق نوشتاری محدود نیست؛ آبیار خود رمانی نوشت و دستکم در مورد فیلم شاخصش «شیار ۱۴۳» به اقتباس از متنهایی نزدیک به زبان نوشتار خود دست زد؛ رویکردی که نشان میدهد او اقتباس را نه صرفاً انتقال از متن به تصویر بلکه بازنوشت ادبی و سینمایی یک جهان داستانی میداند.
این نکته مهم است که بسیاری از فیلمسازان در اقتباس از رمان یا روایت مکتوب صرفاً متن را به قالب تصویری ترجمه میکنند اما آبیار هم متن را میخواند هم آن را بازآفرینی میکند و هم فضای میان کلمات و قابها را بهعنوان عرصهای برای تأویل اجتماعی و عاطفی میبیند.
حضورش در سینما با فیلمهایی چون «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند» نشان داد که او از ابتدا دنبال زبانی متفاوت بوده است؛ زبانی که هم ریشه در تصویرسازی شاعرانه دارد و هم تعلق خاطرش به مسائل روز جامعه را پنهان نمیکند، اما نقطه عطف رسانهای و اجتماعیاش بیشک «شیار ۱۴۳» است؛ فیلمی که به سرعت از مرزهای جشنوارهای عبور و در میان تماشاگران نیز نفوذ کرد. آنچه درباره «شیار ۱۴۳» قابل تأمل است این است که کارگردان این اثر را از مرز تجربه شخصی و نوشتاری خود عبور داده و آن را در شکل منسجم روایت سینمایی عرضه کرده است؛ اثری که هم ادبی است و هم تصویری، هم ملی است و هم شخصی. این ترکیب موجب شد فیلم فراتر از یک اثر سینمایی بماند و در فضای عمومی خاطرهساز شود.
در ادامه آبیار با «نفس» و سپس «شبی که ماه کامل شد» نشان داد که توان پرداختن همزمان به فضای شاعرانه و پرسشهای جدی اجتماعی و سیاسی را دارد. او در «نفس» به پروسه آفرینش نگاه کودکانه و حافظه تاریخی پرداخت و در «شبی که ماه کامل شد» سراغ موضوعات پیچیدهتر امنیتی و اجتماعی رفت؛ بدون آنکه از حس همدلی انسانی و توجه به جزئیات زیست زیردستها غافل شود. این تلفیق حساسیت انسانی با جسارت روایی او را در موقعیتی قرار داد که هم نگهبان زبان زنانه در سینمای ایران شود و هم صدایی قابل اعتنا در میان کسانی که میخواستند داستانهای جامعه را به شیوهای انسانی و غیرتبلیغی بازگو کنند.
در نهایت میتوان نرگس آبیار را نماد یک فیلمساز متفکر و مدام در حال بازآموزی دانست؛ کسی که از ادبیات تغذیه میکند، از تجربههای زیستی مردم الهام میگیرد و با زبان تصویر روایتهایی میسازد که هم فردیاند و هم اجتماعی. «شیار ۱۴۳» نمونهای بارز از این نسبت ادبی- سینمایی است و «بامداد خمار» ادامهای منطقی در کارنامه او؛ ادامهای که نه تنها مسیر رشد شخص آبیار را نشان میدهد بلکه الگویی عملی برای نوجوانان و جوانانیست که میخواهند در ایران امروز از قلم و تصویر برای گفتن حقیقتهای انسانی استفاده کنند.
انتهای پیام/
پیشنهادی باخبر
تبلیغات




