طرفداری | توماس رونسرو، یکی از معروفترین روزنامهنگاران هوادار لوس بلانکوس، با انتشار یک مقاله تند به عملکرد ضعیف رئال مادرید مقابل سلتاویگو واکنش نشان داده است.
رئال مادرید دوقطبی. دیگر کمکم نمیفهمم تیم این فصل چه میکند؛ تیمی پر از باتلاقها و دامهایی که اجازه نمیدهند هواداران حتی دو روز پشتسرهم حال خوب و خوشی داشته باشند. فتح سن مامس فقط یک سراب بود. همه ما فریب خوردیم. چون هنوز ذهنیت بچهگانه دارم، چند روزی را با رؤیای تیمی سپری کردم که پس از ۳۶ روز تبعید اجباری، با بازگشت به برنابئو، تشنه برای تسخیر قلب سکوها با فوتبالی نفسگیر وارد زمین شود. همان راکاندرولی که وعده داده شده بود اما هرگز عرضه نشد.
تصور میکردم برنابئو غرق در جشن خواهد شد؛ با گلهای شایسته عرصه در موزه کیلیان امباپه، دریبلهای وینیسیوس که مدافعان را مثل مخروط رد میکند و اضافه شدن جود بلینگام به حملات با قدرت اژدهایی هزارسر. چرند بود. من یک احمق تمامعیار هستم. در زمان ما، فوتبال با شور و حرارت در سکوها زندگی میشد و بازیکنان آن شور جمعی را میگرفتند. به خیابانها قدم میگذاشتند و شوروحرارت وایکینگی را حس میکردند. اما حالا آنها در دنیایی موازی زندگی میکنند؛ دنیایی سرد و تهی از احساس.
دو روز استراحتی که ژابی بهعنوان پاداش پیروزی بزرگ در بیلبائو به آنها داد، بهجای انگیزه، آنها را از کار جدا کرد و باعث شد مقابل سلتای شیردلِ خیرالدس با تمام توان وارد زمین نشوند؛ تیمی که شجاعانه و بدون ترس بازی میکند. در حالی که من رؤیای یک پیروزی کوبنده برای طراحی حمله به سیتیِ گواردیولا را میدیدم، ظاهرا ستارهها و ابرستارههای خیالیام مشغول پلی استیشن بازی کردن بودند، رقصهای بهظاهر ریتمیک در تیکتاک منتشر میکردند و در یک خاموشی مطلق بهسر میبرند که واقعیت تلخ را پنهان میکند. این رئالمادرید هیچ نوع فوتبالی بازی نمیکند.
فقدان رهبران به چشم میآید. در سالهای اخیر، تقریباً تمام چهرههای کلیدی را که این تیم را پادشاه بیچونوچرای اروپا کرده بودند، از دست دادهایم. اول په په رفت. بعد رونالدو. سرخیو راموس و مارسلو نیز رفتند. کاسمیرو، کروس، بنزما، مودریچ، ناچو، خوسلو، لوکاس واسکز را هم به اینها اضافه کنید. حالا چه کسی قرار است در رختکن داد بزند و همه را به خود بیاورد؟ تنها کسی که میبینم چنین اقتداری دارد کاپیتان بزرگ، دنی کارواخال است، اما او روی سکوها، با لباس شخصی، ایستاده بود و به همتیمیها روحیه میداد؛ میدانست آنها دارند نصف قهرمانی لیگ را دور میاندازند. شاهد حرفم این است که شوامنی بهترین بازیکن تیم بود؛ و این یعنی بقیه عملکرد بسیار ضعیفی داشتند. تا دقیقه ۶۵، در شرایط ۱۱ به ۱۱، بدون اینکه حتی عرق کنند در زمین قدم میزدند. وقتی فران گارسیا اخراج شد و همهچیز بر ضدشان شد، تازه جرقه زدند و مثل حیوانات وحشی دویدند و جنگیدند. آیا واقعاً لازم بود یک ساعت از بازی را با وجود اینهمه اهمیت، هدر بدهند؟
هفتم دسامبر. بدترین بخش ماجرا نگاه به اتفاقاتی است که در دیگر بازیهای این روز افتاد. هرگز الکلاسیکوی برنابئو (۷ دسامبر ۱۹۹۶) را فراموش نمیکنم؛ با استادیومی غرشکنان و عملکردی یکپارچه از تیم کاپلّو، که با گل خیرهکننده میاتوویچ مهر تأیید خورد. در آن زمان، بارسلونا زیر فشار تماشاگران و زیر سایه هیرو که در دفاع یک تایتان بیبدیل بود، خرد شد. ۲-۰ و شبی خوش. همانطور که شب ۷ دسامبر ۱۹۸۵ شبی خوش بود؛ دقیقاً ۴۰ سال پیش. همین سلتاویگو آن روز حریف ما بود. مادرید ۴-۰ برد؛ با گلهای هوگو سانچز، خوانیتو و سانتیانا. چهار روز بعد، آنها مونشن گلادباخ را با نمایشی تاریخی و فراموشنشدنی حذف کردند. آن مادرید قلب داشت، غرور داشت و فوتبالی بزرگ. مادرید امروز اما مادریدی مدرن است؛ با جوانهایی حتی مدرنتر و خط میانیای که یک بازیساز کم دارد تا به بازی معنا بدهد.
حالا منچسترسیتی در راه است. چون ذاتاً بیش از حد خوشبین هستم، دوباره فکر میکنم شب بزرگی مقابل سیتی گواردیولا خواهیم داشت و بالاخره از این تیم لذت خواهیم برد؛ تیمی که انگار باید دهنفره شود تا ارزش پیراهن یاد بازیکنانش بیفتد.



