به گزارش خبرگزاری ایمنا، برای پوشش یک برنامه جدید آفیش شدم؛ ذهنیتی از برنامه پیش رو ندارم، فقط میدانم موضوع برنامه کتاب است اما این که چه چیزی باشد از دل این برنامه در بیاورم دقیق نمیدانم؛ سخنرانی، نشست یا برنامهای دیگر؟
به خیابان آمادگاه رسیدم؛ روبهروی هتل عباسی، طبقه دوم کتابفروشیِ «کتاب کمند، کمند»!
در نخستین نگاه، پیرمردی خوشرو و بَشّاش توجه مرا جلب کرد؛ در میان گفتوگو با بازدیدکنندگان چنان گرم و صمیمی بود که گویی همه را سالهاست میشناسد. او صمصام شریعت، صاحب این کتابفروشیِ صمیمی و پراحساس بود.
پیش از آغاز رسمی سخنانش، مهربانی و فروتنیاش دل همه ما را با خود همراه کرده بود؛ و هنگامی که صحبت را آغاز کرد، این جذابیت دوچندان شد.

صمصام شریعت اظهار کرد: اگر قرار بود برای زندگیام نامی برگزینم، آن را «عشق» میگذاشتم؛ زیرا ما انسانها یکدیگر را دوست داریم.
وی افزود در زندگی آموختهام که از دیگران انتظار نداشته باشم و همین، سبکبالم کرده است.
شریعت درباره نام کتابفروشی نیز توضیح داد: وقتی اینجا را افتتاح کردیم، چون در طبقه بالا بودیم، گاهی باید برای مشتریها کمند میانداختیم! برای همین نامش را گذاشتیم «کتاب کمند، کمند».
وی شریعت در پایان سخنانش گفت: پنجاه سال سختی کشیدم و به این باور رسیدم که «مهم این است که مهم نیست؛ باید زیست، چارهای هم نیست، همین که هست قشنگترین است… قدرش را بدانید»
فضای کتابفروشیِ آقای صمصام، درست مانند خود او، گرم و دلنشین است؛ از انارهای آویخته در میان قفسهها تا هوای بیرون، آمیخته با صدای نسیم، پرواز کبوتران، حال خوش رهگذران، چشمانداز هتل عباسی، مسجد رنگارنگ چهارباغ و معماری روحنواز محله… همه و همه دقیقاً همان گوشهی آرامی است که انسانها در شلوغی شهر به دنبالش میگردند؛ همان خلوتِ دلنشین اصفهانِ جان.

شاید همین برنامه خبری، دری تازه به رویم گشود تا بیش از پیش با فضاهای مطالعاتی و کتابخوانی شهرم آشنا شوم؛ تا بازگردم و بهره ببرم و تویی که این گزارش را میخوانی نیز بیایی و این حس زنده و عمیق را تجربه کنی.
حالِ آن لحظهها در واژهها نمیگنجد. با اطمینان میتوان گفت هرکس دقایقی در چنین فضایی تنفس کند، دلبسته میشود. افسوس که کاش مسئولان و به تعبیر رضا امیرخانی، «مسئولین سهلتی و نفتی» توجه و حمایت بیشتری داشتند.
در هیاهوی کار و روزمرگی، گاه چنان غرق میشویم که از زیباییهای ساده اما ژرف زندگی از کتابها، از کتابفروشانِ پربار که خود گاه کتابی از خاطرات و تجربهاند بیبهره میمانیم. و این در حالی است که به قول امام علی، هر لحظه زندگی ارزشی چون طلا دارد.
در ادامه مراسم تصمیم گرفته شد عنوان «آقای کتاب» به صمصام شریعت اهدا شود؛ عنوانی که بیشک درخور اوست.

نماینده فرهنگ و ارشاد اسلامی که در برنامه حضور داشت تأکید کرد: برخی کتابفروشان فراتر از فروشندهاند؛ مشاورانی آگاه برای مخاطب. اما آقای صمصام خودِ کتاب است و عنوان «آقای کتاب» شایسته ایشان است.
او همچنین گفت: «برنامه چهارشنبههای کتابگردی فرصتی برای ترویج مطالعه است؛ حضور مردم در کتابفروشیها حتی اگر کتابی هم خریداری نکنند حال انسان را خوب میکند.»
پس از بازدید از کتابفروشی کتاب کمند، به چند کتابفروشی دیگر رفتیم و در پایان به کافهکتاب اصفهان سر زدیم.
آنجا جمعی از دغدغهمندان حوزه کتاب درباره نگرانیها، فرصتها، تهدیدها و موضوعاتی چون مقابله با کتابهای تقلبی سخن گفتند.
در میانه صحبتها، آقای رستمی یکی از دغدغهمندان حوزه کتاب جملهای گفت که در ذهنم حک شد: «میدانیم شاید این کارها به جایی نرسد؛ اما همین تلاشها برای ما نقطه امیدی در امروز است.»
این جمله تلنگری جدی بود… چرا باید چنین باشد؟! نقش مسئولان کجا دیده میشود؟! کجا هستند و چه میکنند؟!
بهدرستی اشاره شد که نگاه استانداری و شهرداری به این حوزه دور و کماثر است؛ شاید ارشاد امیدی باشد، اما داوری نهایی را عمل مشخص خواهد کرد… اینکه آیا همان «نفتی» ها شدهاند یا نه.
افرادی که دل در گرو کتاب دارند، با جان و دل نگران وضعیت کتابخوانیاند و امروز اداره ارشاد برای آنها روزنهای از امید شده است.
صاحب کافهکتاب نیز گفت: «جامعه مدرن یعنی جامعهای کتابخوان، تحصیلکرده، دانا و راهبر… نگذاریم ایران ویران شود.»
تمام سخنانشان سرشار از تجربه، بلوغ و زیست اصیل با کتاب بود.
کافهکتاب مرا به نکتهای زیبا رساند؛ جایی که دهههای مختلف پیش از پنجاه تا نسل امروز، در کنار هم نشسته بودند و ترکیبی دلنشین ساخته بودند: کافه + کتاب؛ تصویری از پیوند نسلها در سایه فرهنگ.



