در رویداد۲۴ بخوانید:

خودسوزی جوان اهوازی و عدالت گمشده اجتماعی | چرا جامعه ایران به نقطه انفجار روانی رسیده است؟

خودسوزی جوانی اهوازی فقط یک حادثه تلخ نیست؛ آینه‌ای است از جامعه‌ای که در آن ناامیدی و فقر، زندگی را برای جوانان به کابوس بدل کرده است.

خودسوزی

رویداد۲۴| اهواز، شهری با نفت و فقر، ثروت و تبعیض، بار دیگر خبرساز شد؛ نه به‌خاطر توسعه، که به‌خاطر حادثه‌ای ناگوار و تلخ. جوانی ۲۰ ساله در برابر چشمان شهر، در شعله‌های ناامیدی فرو رفت و این اعتراضی بود به زیست ناپذیری در جامعه‌ای که دیگر به حرف مردم گوش نمی‌دهد.

در بسیاری از جوامع، خودسوزی نه نشانه ضعف روانی بلکه بیانی سیاسی از بی‌صدایی است. از تونس تا هند، از فرانسه تا ایران، خودسوزی در شرایطی رخ می‌دهد که انسان احساس می‌کند همه راه‌های گفت‌و‌گو بسته است. این کنش، فریادی است علیه ساختار‌هایی که مردم را به سکوت واداشته‌اند.

در اهواز، خودسوزی آن جوان به‌نوعی دادخواهی بی‌صدا بود؛ فریادی در برابر فقر، بیکاری، تبعیض و بی‌عدالتی. آتش بدن او، استعاره‌ای بود از سوختن امید اجتماعی در میان دیوار‌های بی‌تفاوتی.

آتشی که وجدان جمعی را سوزاند

در ایران، مرگ‌های خودخواسته معمولاً یا سانسور می‌شوند یا با عناوینی مبهم از کنارشان می‌گذرند؛ گویی اگر درباره‌شان حرف نزنیم، مسئله حل می‌شود. اما واقعیت این است که خودسوزی در اهواز نه یک اتفاق ناگهانی، بلکه محصول سال‌ها نادیده‌گرفتن هشدار‌هایی است که جامعه مدام می‌فرستد و ساختار‌ها نمی‌شنوند.

اهواز تنها نیست. این روز‌ها اگر چشم‌ها را کمی باز کنیم، در هر گوشه کشور می‌توان نشانه‌های آشکار فروپاشی امید اجتماعی را دید: جوانانی که بیکارند، تحصیل‌کردگانی که آینده‌شان به تعلیق درآمده، و نسلی که به‌جای مشارکت در ساختن فردا، درگیر جنگ بقاست.

در چنین شرایطی، وقتی جوانی در سکوت تصمیم به خودسوزی می‌گیرد، در واقع دارد با آخرین توان خود می‌گوید: «من دیگر دیده نمی‌شوم.».

اما پرسش اصلی اینجاست: چه کسی قرار است صدای این نسل را بشنود؟

نهاد‌های فرهنگی و اجتماعی که بودجه‌های کلان دارند، چند بار واقعاً پای درد دل جوانان مناطق حاشیه‌ای نشسته‌اند؟ چند مرکز مشاوره روانی ارزان‌قیمت در محله‌های فقیرنشین تأسیس شده؟ چند برنامه واقعی برای گفت‌وگوی میان نسل‌ها وجود دارد؟ پاسخ صادقانه، تقریباً هیچ. 

وقتی جوان احساس کند آینده‌اش به بن‌بست رسیده و هیچ نهاد یا فردی او را نمی‌فهمد، مرگ برایش نه پایان، بلکه تنها راه گفت‌و‌گو می‌شود.

در اهوازِ غنی، اما فقیر، این تراژدی معنای عمیق‌تری دارد. شهری که سهمش از ثروت ملی، دود و ریزگرد و بیکاری است، حالا فرزند خود را در آتش می‌بیند. این آتش نه فقط جسم یک جوان، که وجدان جمعی ما را می‌سوزاند.

ما باید بپذیریم که این خودسوزی، نماد جامعه‌ای است که در آن نهاد‌های گفت‌و‌گو فرسوده شده‌اند. هیچ رابطه‌ای میان نسل حاکم و نسل جوان باقی نمانده؛ رسانه‌ها نمی‌توانند نقش درمانگر را بازی کنند، راه و روشی برای اعتراض نیست، و جامعه هم زیر فشار اقتصادی از درون فروریخته‌اند. طبیعی است که تا وقتی همه راه‌های گفت‌و‌گو بسته شود، خشم و ناامیدی شکل فاجعه‌بار به خود می‌گیرد.

صدای نسلی که به مرز بی‌صدایی رسیده

تا زمانی که سیاست‌گذاری در ایران همچنان بر مبنای کنترل بحران‌ها باشد نه پیشگیری از آنها، چنین فجایعی ادامه خواهد داشت. جامعه‌ای که نمی‌خواهد ریشه‌های درد را ببیند، ناچار است هر چند وقت یک‌بار شاهد تکرار این درد‌ها در شکلی عریان‌تر باشد.

خودسوزی جوان اهوازی را می‌توان به سکوت گذراند، اما آتشی که او روشن کرد خاموش نمی‌شود؛ شعله‌ای است که هر بار یکی دیگر از بی‌پناهان را خواهد سوزاند، تا شاید روزی جامعه به جای فراموش کردن، بخواهد بفهمد.

پیشنهادی باخبر