اشک‌های کرمان برای محسن میرشکار، آتش‌نشانی که برای نجات دیگران جان داد

اشک‌های کرمان برای محسن میرشکار، آتش‌نشانی که برای نجات دیگران جان داد

ایسنا/کرمان جمعه ۷ آذر، کرمان یک جوان ۳۴ ساله را از دست داد؛ محسن میرشکار، آتش‌نشان آرام و متینی که در عملیات نجات دو شهروند گرفتار در چاه پروژه فاضلاب شهری دچار گازگرفتگی شد و جان خود را فدا کرد. حالا دختر و پسر کم سن و سالش مانده‌اند و شهری که امروز زیر بار این داغ سنگین خم شده است.

هوای کرمان صبح یک‌شنبه ۱۰ آذر سنگین بود؛ مثل بغضی که شهر در گلو نگه داشته باشد. از همان لحظه که مردم برای مراسم تشییع جمع شدند، صدای گریه چند زن از گوشه‌ و کنار شنیده می‌شد. اما فاصله‌ای بود بین من و آن‌ها؛ فاصله‌ای که از شدت داغ جوانی برمی‌خاست.

یک زن را که چند نفر بازوانش گرفته بودند، با گریه و ناله وارد جمعیت کردند. توان نزدیک شدن به او را نداشتم، اما صدایش چنان می‌لرزید که انگار همه میدان را تکان می‌داد.

تابوت محسن میرشکار را بر دوش وارد شهرداری کردند. بر سکوی مراسم گذاشته شد و همان لحظه صدای شیون بلند شد. یکی از آتش‌نشان‌ها، از همکاران نزدیک محسن کنار تابوت زجه می‌زد و با مشت به سکو می‌کوبید. دو نفر زیر بازویش را گرفتند و بیرون بردند. قرآن‌خوانی با صدای ناله مردم در هم آمیخته بود.

کنار تابوت، یک زن طاقت نیاورد، جلو آمد، بر سرش می‌کوبید و مادر... مادر... صدا می‌زد و بین یا حسین گفتن‌هایش در هم می‌شکست.

خانواده‌اش مادر، پدر، همسر، خواهر و برادر همه آمده بودند؛ آمده بودند تا آخرین بار بوسه‌ای بر تابوت قهرمانشان بزنند.

شاخه‌ گلایول‌های سفید یکی‌یکی آورده و روی تابوت گذاشته می‌شد. کم‌کم تابوت در میان گل‌ها گم شد.

گروه دمام‌زنی شروع کرد. مداح می‌خواند و جمعیت بر سینه می‌زد. آنچه دیدنش تحمل را سخت‌تر می‌کرد، حضور نیروهای هلال احمر بود؛ هم‌لباس‌های آتش‌نشان‌ها نبودند، اما هم‌دل و هم‌درد بودند. آنان که همیشه برای نجات مردم می‌دوند، این‌ بار برای بدرقه یک ناجی آمده بودند.

دو نفر از همکاران محسن آن‌قدر گریه می‌کردند که شانه‌هایشان می‌لرزید.

مجری مراسم از خاطراتش گفت؛ از آرامش و متانت محسن، از اینکه هیچ‌وقت صدایش را بالا نبرده بود. هر جمله‌ای که می‌گفت، جمعیت بیشتر می‌گریست.

تابوت را دوباره بر دوش گرفتند تا به سمت مصلای بزرگ امام علی(علیه السلام) کرمان حرکت کنند.

در مسیر تشییع، مردم گل‌ها را روی تابوت می‌ریختند و مداح نوحه یا حسین، یا حسین را تکرار می‌کرد. دمام‌زن‌ها جلوی تابوت حرکت می‌کردند؛ ضرباهنگ‌شان مثل قلبی بود که با هر ضربه، نبودن محسن را بیشتر حس می‌کرد.

در نزدیکی مصلی، تابوت را روی خودرویی که با گل و عکس مزین شده بود قرار دادند تا مسیر باقی‌مانده را طی کند. مداح در طول مسیر شعر می‌خواند:

رفیق شهیدم، رفیق باصفا، میون جمع ما و…

و هر بار که جمعیت یا اباعبدالله می‌گفت، موجی از اشک و سوگ در خیابان می‌پیچید.

به گزارش ایسنا، محسن میرشکار ۹ سال سابقه کار داشت؛ پدری بود برای یک دختر و یک پسر کوچک. پدری که قرار بود این پاییز سی و چهارمین سال زندگی‌اش را تمام کند، اما فصل زندگی‌اش پیش از برگ‌ریز پاییز تمام شد.

و حالا دو کودک، همسری داغدار و شهری که هیچ‌گاه نامش را از یاد نخواهد برد؛ شهری که امروز با غرور و اندوه، یک قهرمان واقعی را بدرقه کرد.

مصلای بزرگ امام علی(علیه السلام) حال‌ و هوایی دیگر داشت؛ بوی اسپند در هوا پیچیده بود و گروه موزیک با نواختن مارش عزا به استقبال شهید قهرمان شهر آمده بود.

پدرِ محسن، مردی که کوه صبر و آرامش نامیده می‌شد، توان راه رفتن نداشت. زانوهایش زیر بار این داغ می‌لرزید و هر لحظه می‌خواست خم شود. چند نفر زیر بازوانش را گرفته بودند و آهسته همراهی‌اش می‌کردند، اما نگاهش به تابوت بود؛ نگاهی که انگار ۱۰۰۰ سال پیرتر شده بود.

مادر، همسر و دیگر اعضای خانواده نیز همین حال و روز را داشتند؛ هر کدام به‌نوعی در میان ازدحام جمعیت، زیر بار غم جوانی که زود پر کشیده بود، فرو می‌ریختند.

جمعیت با لا اله الا الله گفتن، پیکر را بر دوش وارد مصلی کرد. صداها یکپارچه شده بود؛ موجی از ذکر و گریه بلند شد.

داخل مصلی زیارت عاشورا در حال خوانده شدن بود. صدای سوزناک زیارت در بلندگوها پیچیده و با قدم‌های مردمی که یکی‌یکی وارد شبستان می‌شدند در هم تنیده بود. بسیاری هنوز اشک می‌ریختند، بسیاری زیر لب ذکر می‌گفتند و عده‌ای دست بر سینه، گام‌به‌گام، آرام و با احترام تابوت را بدرقه می‌کردند.

مصلی کم‌کم پر می‌شد؛ پر از مردمی که آمده بودند تا آخرین نماز را پشت پیکر محسن میرشکار بایستند، تا نشان دهند قهرمانان بی‌ادعا در دل این شهر تنها نیستند.

محسن، فرزند دلیر سیستان و بلوچستان بود و از اول صبح، مهمانانی از آن دیار دور برای بدرقه‌اش به کرمان آمده بودند؛ مردمانی که با چهره‌هایی غمگین و چشمانی اشک‌آلود، کنار جمعیت ایستاده بودند تا بگویند قهرمانان رنگ و جغرافیا نمی‌شناسند.

حجت‌الاسلام‌ والمسلمین احمد شیخ‌بهایی نماینده مردم کرمان در مجلس خبرگان رهبری پشت تریبون قرار گرفت و در سخنان خود به خانواده داغدار، همکاران آتش‌نشان و مردم کرمان تسلیت گفت و تأکید کرد: این‌که در این مراسم از همه سطوح حضور دارند از مسئولان عالی‌رتبه تا نیروهای شهرداری نشان می‌دهد که فرزندان این کشور در هر جایگاهی که باشند با جدیت و پشتکار برای خدمت آماده‌اند، حتی تا پای جان.

سپس جمعیت آرام‌تر شد. صف‌ها بسته شد. همه ایستادند تا آخرین وداع، با نماز بر پیکر شهید محسن میرشکار رقم بخورد؛ قهرمانی که به‌جای پایان پاییز سی‌وچهارم، به آرامش بی‌پایان پیوست.

اشک‌های کرمان برای محسن میرشکار، آتش‌نشانی که برای نجات دیگران جان داد

با پایان نماز، زمزمه‌های آرام فاتحه بار دیگر در صحن مصلی پیچید. لحظه‌ای بعد، تابوت آرام بر دوش آتش‌نشانان و همراهانش بلند شد؛ سنگین نه از وزن چوب و پارچه، بلکه از غم شهری که قهرمانش را بدرقه می‌کرد.

پیکر شهید به‌سوی گلزار شهدای کرمان حرکت داده شد؛ جایی که قرار بود آرامگاه ابدی او باشد. مسیر، آمیخته‌ای بود از اشک، نوحه و ذکر.

کاروان آرام‌آرام از میان جمعیت و به سمت گلزار حرکت کرد؛ جایی که قرار بود محسن میرشکار، آتش‌نشان جوانی که جانش را بی‌هیچ چشم‌داشتی برای نجات دیگران فدا کرد، در آنجا آرام بگیرد، آرامشی که شاید پاداش سال‌ها بی‌خوابی، خطر، دود و آتش باشد.

و شهر کرمان در سکوتی سنگین، قهرمانش را تا آخرین خانه بدرقه کرد.

انتهای پیام