و به دنبال این بحث سخن از واژههای عامیانه و محلی روستاها به میان آمد و اینکه چقدر میتواند برای معادلیابی واژهها و مصطلحات خارجی به درد نهادهایی مانند فرهنگستان بخورد. خوب محمود خداوندگار استفاده از واژههای محلی در زبان داستان بود که «کلیدر» در این میانه بر صدر مینشیند و البته قدر میبیند! پس تعجبی نداشت که از چنین امری دفاع کند، این به جای خود. تعجب از این بود که میگفت در دهه چهل که سپاه دانش و بهداشت و ترویج و کذا و کذا برای اولینبار به روستاهای کشور اعزام شده بودند، او به جایی یا نهادی پیشنهاد میکند که دولت طی طرحی مشخص از سپاهیان روستانشین بخواهد که واژههای محلی روستای محل خدمت خود را جمع کنند و دولت این واژهها را از آنها بخرد و بعد زیر نظر متخصصان زبان گردآوری و به صورت فرهنگی منتشر کنند.
دیدم اگر چنین اتفاقی میشد چه اتفاقی در فرهنگنویسی فارسی میافتاد که نیفتاد. یادم آمد از پیشنهاد و آغاز طرحی که خود من در مرکز خراسانشناسی دادم برای گردآوری نام جاهای خراسان که اگر به جایی میرسید، چه هنگامهای داشتیم از واژهها و نام جاهای ناب فارسی که امروز بسیاری از آنها به غارت بدسلیقگی و بیتوجهی مسوولان رفته است! آن عزیز (فروغ) گفته بود: «همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد» اما ما پس از آنکه عالمی فکر کردیم هم هیچ اتفاقی نیفتاد! امضای زیبای محمود بر پشت جدیدترین کتابش «در پس آینه»، گفتوگوی لیلی گلستان با دولتآبادی و خانوادهاش پاداش این دیدار دوساعته بود.
محمود مقداری تکیده شده است اما ذهن و زبانش جوان و جوشنده است و هنوز باید منتظر حادثهای در ادب معاصر باشیم. «کلیدر» در سه چهار دهه پیش یک حادثه بود و «کلنل» در دهه اخیر حادثهای دیگر تا این حادثه سوم چه باشد و کی اتفاق بیفتد! ما ملت انتظاریم.»


