جواب نه فردین به اشرف پهلوی و علت همبازی‌نشدنش با بهروز وثوقی

جواب نه فردین به اشرف پهلوی و علت همبازی‌نشدنش با بهروز وثوقی

بعد اصرار که کرد گفتم به اشرف بفرمایید من زن و بچه دارم و اهل این‌حرف‌ها نیستم. تهدید کردند که زن و بچه‌هایم را تبعید می‌کنند. باز قبول نکردم. ده پانزده روزی خبری نشد تا موقعی که با میثاقیه مشغول کارهای سلطان قلب‌ها بودم. خانمی تلفن کرد که جشن تولد پسرش علی است ...

به گزارش ایسنا، تابناک نوشت:

پس از پیروزی انقلاب اسلامی تعدادی از بازیگران و هنرپیشه‌های سینمای پیش از انقلاب مهاجرت کرده و از ایران رفتند. تعدادی هم مهاجرت نکردند و در ایران ماندند. از این‌تعداد، برخی به فعالیت در سینما و تلویزیون ادامه دادند و برخی دیگر نتوانستند به فعالیت در حوزه پیشین خود بپردازند و وارد کارهای دیگر شدند. 

محمدعلی فردین یکی از بازیگران مهم سینمای پیش از انقلاب است که پرچمدار نوعی از سینما با نام سینمای فردینی است و پس از انقلاب با وجود ماندن در ایران و عدم مهاجرت، در فیلم سینمایی یا مصاحبه‌ای شرکت نکرد. به هیاهو و جنجال هم نپرداخت و تا زمان درگذشتش، پایگاه مردمی طرفداران و مخاطبان سینمای خود را حفظ کرد. 

این‌بازیگر که به‌عنوان کارگردان و تهیه‌کننده هم در سینما فعالیت می‌کرد، پیشینه‌ای ورزشی دارد و در رشته کشتی با ورزشکارانی چون غلامرضا تختی، عباس زندی و ... دوست و همکار بوده است. خاطرات و تاریخ شفاهی او از این‌جهت، بخشی از تاریخ سینمای ایران را در بر می‌گیرد که نکات و ناگفته‌هایی را در خود جا داده است. در سلسله‌مطالبی که پس از این‌ منتشر می‌کنیم، به گفته‌ها و ناگفته‌های خاطرات او در کتاب «سینمای فردین به روایت محمدعلی فردین» می‌پردازیم که دربرگیرنده گفتگوهای فردین با عباس بهارلو است. این‌کتاب سال‌هاست در بازار نشر حضور ندارد و یک اثر قدیمی محسوب می‌شود که آخرین چاپش مربوط به سال ۱۳۹۳ است. 

***

بخشی از خاطرات فردین در گفتگویش با بهارلو مربوط به یکی از بازیگرانی است که نه با پیروزی انقلاب، بلکه مدتی پیش از وقوع انقلاب از کشور خارج شد و طی سال‌های گذشته حرکات و تبلیغاتی درباره دوری‌اش از وطن منتشر می‌شد و خودش نیز به این‌گونه موضوعات دامن می‌زد. بهروز وثوقی که با فیلم‌هایی چون «قیصر»، «گوزن‌ها» و بازی در آثار کارگردانانی چون مسعود کیمیایی به خاطر سپرده شده، روابطی با دربار پهلوی و اشرف پهلوی داشته که فردین در بیان تاریخ شفاهی خود، گوشه‌ای از این‌ارتباط را بیان می‌کند.

فردین می‌گوید پس از بازی در فیلم «گنج قارون»، کار او در سینما با یک‌سری مسائل سیاسی تداخل پیدا کرد و روزنامه‌های آن‌روز فیلم‌های او را با عنوان «فیلم‌های آبگوشتی» خطاب و علیه آن‌ها جار و جنجال به پا کردند. او پس از بیان تردید برای بیان واقعیت می‌گوید علتش مساله او، بهروز وثوقی و دربار بوده است. 

روایت این‌ماجرا از صفحه ۲۸۳ تا ۲۸۶ کتاب «سینمای فردین به روایت محمدعلی فردین» از این‌قرار است:

«اشرف خواسته بود که مرا ببیند، با وساطت ملوک خواجه نوری هر روز صبح ساعت نه و ده زنگ می‌زدند و من هربار طفره می‌رفتم که امروز کار دارم و فردا فیلمبرداری. بعد اصرار که کرد گفتم به اشرف بفرمایید من زن و بچه دارم و اهل این‌حرف‌ها نیستم. تهدید کردند که زن و بچه‌هایم را تبعید می‌کنند. باز قبول نکردم. ده پانزده روزی خبری نشد تا موقعی که با میثاقیه مشغول کارهای سلطان قلب‌ها بودم. خانمی تلفن کرد که جشن تولد پسرش علی است و او گریه می‌کند که بایستی در جشن تولدش «علی بی‌غم» حضور داشته باشد.

غروب روز بعد کادویی گرفتم و رفتم به آدرسی که داده بود؛ غافل از این‌که خانه خاله شاه است. باغ بزرگی بود. وارد خانه که شدم فقط سه چهار تا زن دیدم و بچه‌ای هم وجود نداشت. نیم‌ساعتی گذشت. به تعداد مهمان‌ها اضافه می‌شد، همه زن. همراه این‌ها هم بچه‌ای نبود. تا این‌که ملوک خواجه نوری و دخترش ژاله آمدند. خواستم از آن‌جا بیرون بیایم نگذاشتند. ساعت ده و نیم، یازده شب شده بود. خواجه نوری گفت که خوب است قبل از رفتن شما این‌کیک را برداریم و به بیمارستان به عیادت یکی از فامیل‌های ما برویم که بیمار است. رفتیم به بیمارستانی که در میدان تجریش بود. سوار آسانسور شدیم و به طبقه چهارم رفتیم.

سالن و راهرو بیمارستان خلوت بود و هیچ جنبنده‌ای نبود. داخل یکی از اتاق‌ها شدیم که یک‌نفر روی تخت خوابیده بود و کنارش هم اشرف نشسته بود. حساب شده مرا به آن‌جا کشانده بودند. سلام کردم و اشرف دعوت کرد که بنشینم. در مورد دستمزد من و بهروز وثوقی و ایرج قادری پرسید. بعد در کمال وقاحت کلمه‌ای گفت که نمی‌شود این‌جا بگویم. با عصبانیت در را باز کردم و رفتم. در نیمه راه خواجه‌نوری مرا سوار کرد و به خانه اول رساند و اتومبیلم را سوار شدم و رفتم. چند روز بعد چندبار خواجه‌نوری تلفن کرد. صدایش را که می‌شنیدم قطع می‌کردم. تا این‌که یک‌روز ظهر که برای ناهار به خانه می‌رفتم، سر راهم قرار گرفت و شروع به صحبت کرد که تو اهل خانواده‌ای و من تاکنون برای پرنسس چنین و چنان کرده‌ام و از آمریکا چندتا هنرپیشه برای او آورده‌ام و عذرخواهی کرد. گفت که کلید باغش را آورده تا مواقع فیلمبرداری از آن‌جا استفاده کنم. کلید را نگرفتم، ولی شماره تلفنش را گرفتم تا مواقعی که احتیاج دارم به او زنگ بزنم.

دوسه ماهی گذشت تا یک‌روز بهروز وثوقی پرسید که من چنین برخوردی با اشرف داشته‌ام؟‌ گفتم که چه‌کسی به او گفته، گفت: ژاله خواجه نوری. هشدار دادم درست است که او در زندگی‌اش مسپولیتی ندارد ولی‌ آن‌ها او را آلوده می‌کنند. گفت که حواسش جمع است. مدتی بعدتر بهروز را در سندیکای هنرمندان دیدم و گفت که بعد از ژاله با اشرف آشنا شده است. مدت زیادی بهروز با اشرف بود و با دربار ارتباط پیدا کرد. از این به بعد بود که در روزنامه‌ها به من پریدند و قضیه «فیلم‌های آبگوشتی» از این‌جا شروع شد، و اسم بهروز را هم از این به بعد سر زبان‌ها انداختند. همین‌طور در فستیوال‌هایی که بهروز جایزه می‌گرفت بدون ارتباط با این‌ماجرا نبود.

این هم گذشت تا یک‌روز صبح ساعت چهار و نیم پنج صبح از جلسه فیلمبرداری برمی‌گشتم، اتومبیلی جلوم بود که بهروز در آن نشسته بود و سرش را از پنجره بیرون آورده بود. پس از یک شب‌زنده‌داری آن‌موقع صبح با سر و وضعی آشفته رهایش کرده بودند تا به خانه‌اش برود. یک‌شب دیگر در یک‌میهمانی او را در وضعی آشفته‌تر دیدم. اگر انقلاب نشده بود شاید بهروز از دست رفته بود. سینمایی هم که در قلهک داشت با تبانی اشرف به وزارت فرهنگ و هنر فروخت. بهروز چهار ماه قبل از انقلاب می‌دانست که قرار است انقلاب بشود. همه ما تعجب می‌کردیم با وجود این که کار او در سینما در حال اوج‌گرفتن بود چرا زندگی‌اش را فروخت و رفت.» 

یکی از سوالات عباس بهارلو از محمدعلی فردین این است که چرا هیچ‌وقت با بهروز وثوقی همبازی نشده است؟

فردین این‌سوال را این‌گونه جواب می‌دهد: 

«یکی از ایرادات من تو کار سینما این بود که تحت تاثیر عواطف درونی خودم بودم. شاید این‌کاراکتر فردین که در سینما به وجود آمد بی‌تاثیر از خصوصیات اخلاقی خود من نبود. بهروز با این‌که هنرپیشه بسیار قوی و خوبی بود و از بازی و کارش لذت می‌بردم، به هیچ‌وجه شخصیت و زندگی خصوصی‌اش را قبول نداشتم. براساس آن ضرب‌المثل قدیمی خودمان دوست داشتم آدم‌ها به جایی آویزان نباشند. بهروز یک‌مدت آویزان می‌شد به خانم پوری بنایی، یک‌مدت به گوگوش و این‌ها را از بین می‌برد، یک‌مدتی هم آویزان شد به اشرف. این‌ها را نردبان ترقی خودش کرده بود و اهل خانه و زندگی نبود. یک‌بار حمید قنبری شاهد بود که در خانه هنرمندان چه‌طور با او حرف زدم.

من هجده سالم بود که ازدواج کردم و هنوز هم با همسرم زندگی می‌کنم. برای همین به رغم این‌که از بازی او خوشم می‌آمد نمی‌توانستم با او کار مشترک داشته باشم. علی عباسی خیلی اصرار داشت که قصه‌ای بنویسند و ما در کنار هم بازی کنیم و من می‌گفتم که محال است. تو وجود و اخلاقم نبود. شاید من هم اگر پشتوانه کار ورزشی نداشتم همین‌طور می‌شدم. من وقتی به سینما آمدم مثل خیلی‌ها گمنام نبودم. در عرصه ورزش به موفقیت جهانی هم دست یافته بودم.» (صفحه ۲۸۹ به ۲۹۱)

انتهای پیام