سرباز، دزد، پدر و مرد؛ «بامنشین» یک تراژدی ضد جنگ
فیلم سینمایی «بامنشین» بر مبنای زندگی جفری منچستر ساخته شده؛ سربازی سابق که پس از بازگشت از خدمت درگیر بحرانهای اقتصادی و روانی میگردد و دست به رشتهای از سرقتهای مشابه میزند، در نهایت دستگیر میشود و به زندان میافتد اما با یک فرار زیرکانه خود را از حصار نظام قضایی بیرون میکشد و ماهها در یک فروشگاه اسباب بازی در شارلوت مخفی میماند تا از دستگیری دوباره بگریزد. همین بخش از زندگی او فرار، مخفیشدن و تلاش برای بازسازی نوعی زندگی هسته اصلی فیلم را شکل میدهد.
رویکرد کارگردان، درک سیانفرانس به این روایت بیش از آنکه جنایی باشد روانشناختی است او کمتر به ساز و کارهای پلیسی یا جزئیات فنی سرقتها میپردازد و بیشتر به پیامدهای بازگشت یک انسان جنگ دیده به جامعهای چشم میدوزد که ساز و کارهای حمایتی خود را سالها پیش فرسوده کرده است.
فیلم از خلال شخصیت جفری، حکایت کهنه سربازانی را بازتاب میدهد که پس از خروج از ارتش با خلأ هویتی، بیکاری و فروپاشی خانواده دست و پنجه نرم میکنند و چون توان بازگشت به زندگی عادی را ندارند در حاشیه جامعه سرگردان میمانند. جفری مجرمی حرفهای نیست بلکه محصول ناکار آمدی ساختارها است؛ انسانی که پس از دستگیری اولیه و فروپاشی زندگی خانوادگیاش در زندان با تکیه بر همان قدرت مشاهده که دوست ارتشیاش یادآوری میکند برنامه فرار را میچیند و سپس در یک فضای پنهان و ابتدایی در فروشگاه اسباب بازی، جهانی کوچک برای خود میسازد.
این جهان کوچک یکی از استعارههای کلیدی فیلم است. مخفیگاه جفری در فروشگاه اسباب بازی همچون سلولی خود ساخته است؛ فضایی که در آن او میکوشد همه چیز را تحت کنترل داشته باشد. دوربینهای کودک که برای زیر نظر گرفتن کارمندان نصب میکند بیش از آنکه ابزار مراقبت باشند نشانه وسواس انسان منزوی برای تسلط بر محیط است. این تصویر، خوانشی چند لایه ایجاد میکند، فروشگاهی بزرگ که در آن جفری بدون دیده شدن حرکت میکند نماد جامعهای است که فرد بحران زده را نمیبیند؛ انسانی که میان ردیفهای اسباببازی هم زمان کودکانهترین و تلخترین شکل انزوای خود را تجربه میکند. سیانفرانس این فضا را به درستی تبدیل به آینه روانی شخصیت کرده است؛ مکانی که مرز میان پناهگاه و زندان را نامرئی میکند.
اما فیلم در نقطه مقابل این دستاوردها، مشکلات ساختاری قابل توجهی دارد. ریتم روایت با وجود ظرفیت دراماتیک فراوان کند و نوسانی است. سیانفرانس میکوشد سبک آرام و تأملی خود را حفظ کند، اما این رویکرد در مواجهه با سوژهای که به طور طبیعی ظرفیت ایجاد تعلیق و کشمکش دارد به گسستهای روایی منجر میشود. لحظات کلیدی از جمله ملاقات جفری با لی یا بحرانهای اخلاقی که در مسیر ایجاد رابطه برای او پیش میآید اغلب آن عمقی را که از درامی چنین مبتنی بر روان انسان انتظار میرود پیدا نمیکنند. در نتیجه رابطه عاشقانه فیلم بیشتر به سطحیترین شکل ممکن تنزل مییابد و هرگز به بخش ارگانیک و ضروری روایت بدل نمیشود.
در حوزه بازیگری، چنینگ تیتوم در نقش جفری منچستر بازیای ارائه میکند که میان دو وضعیت در نوسان است: از یکسو او جذابیت ذاتی لازم برای نقش را دارد و از سوی دیگر نتوانسته ظرافتهای لازم برای بروز پیچیدگیهای روانی شخصیت را استخراج کند. تیتوم، جفری را غالباً در مقام یک مرد ساده دل و بیآزار تصویر میکند در حالیکه شخصیت واقعی داستان جایگاهی میان آسیب دیدگی عمیق و هوشمندی جنایی دارد. کریستن دانست، با وجود کوشش برای خلق شخصیتی با گذشته سنگین به دلیل ضعف در شخصیت پردازی، همواره یک قدم از ظرفیتهای بازی خود عقب میماند و «لی» را بیش از حد مینی مالیستی و تک بعدی نگه میدارد. پیتر دینکلیج نیز در نقش مدیر فروشگاه به تیپ فروکاسته میشود و از چارچوب یک شخصیت دارای منطق درونی فراتر نمیرود. این مجموعه باعث شده فیلم بیش از آنکه در ساحت درام شخصیت محور موفق باشد، در سطح بازنمایی کاریکاتورهای انسانی باقی بماند.
به لحاظ بصری، فیلم از سبک کاملاً کنترلشده و مینیمالیستی سیانفرانس بهره میبرد اما این سبک به خودی خود به سینماتوگرافیای انجامیده که تفاوت معناداری با تولیدات تلویزیونی ندارد. قابهای بسته، نورپردازی یکنواخت وعدم استفاده از بافتهای بصری پیچیده، از ساختن جهان سینمایی متمایز جلوگیری میکند. تدوین نیز در بخشهایی فاقد ضرباهنگ لازم است و موسیقی نه تنها بُعد عاطفی روایت را تقویت نمیکند بلکه گاه با تکرار تمها از انسجام احساسی روایت میکاهد.
در سطح تماتیک، فیلم پرسشهای مهمی مطرح میکند اما کمتر به دنبال پاسخ دادن است. مسئله کهنه سربازان، جایگاه بحران اقتصادی در شکلگیری جرم و فروپاشی ساختارهای خانوادگی در جامعه آمریکا در فیلم طرح میشود اما بسط نمییابد. کارگردان قصد داشته در دل یک روایت مبتنی بر واقعیت لایههای انتقادی سیاسی و اجتماعی را بگنجاند اما این تلاش بیشتر به اشارات پراکنده شباهت دارد تا یک ساختار تحلیلی منسجم. در این زمینه، «بامنشین» از ظرفیت دراماتیک شخصیت واقعی خود عقب میماند.
با این همه فیلم در یک نقطه قوت کلیدی میدرخشد، نمایش تراژدی انسانی کسی که نه هیولایی جنایتکار بلکه قربانی چرخهای از بیتوجهی ساختاری است. روایت فرار او و ماهها زندگی مخفیانهاش و تلاشش برای ساختن دوباره خانوادهای جدید این امکان را فراهم میآورد که مخاطب، فراتر از قضاوتهای اخلاقی با سازوکارهای تولید جرم در جامعه معاصر مواجه شود.
«بامنشین» در بهترین لحظات خود به ما یادآوری میکند که جرم، گاهی نه انتخاب که پیامد است؛ محصول شرایطی که انسان را در وضعیتی قرار میدهد که خروج از آن تنها با عبور از خط قرمزهای قانون ممکن میشود.
در نهایت، «بامنشین» فیلمی است با بنیاد روایی پر قدرت اما اجرای سینمایی نامتوازن؛ اثری که از ظرفیتهای روانشناختی و اجتماعی سوژهاش عقب میماند اما همچنان ارزش تحلیلی خود را حفظ میکند. فیلم در آینه زندگی جفری منچستر وضعیت تراژیک انسان پساجنگ را بازتاب میدهد: انسانی که در بازگشت به جامعه بیپناهتر از آن است که دیده شود و گاه تنها در سلول تنگی که خود ساخته احساس امنیت میکند. این نقطه تماس میان واقعیت و استعاره همان جایی است که «بامنشین» در آن بیش از هر بخش دیگر میدرخشد.
انتهای پیام/
پیشنهادی باخبر
تبلیغات




