
حسن کامشاد تا جایی که توانسته بیتعارف و صریح درباره آدمها حرف زده و نشان داده علاوه بر ترجمه در نوشتن نیز انسانی یگانه است. او که یکی از نزدیکترین دوستان شاهرخ مسکوب، پژوهشگر و نویسنده معروف ایرانی، بود و همیشه در آثارش از رفیقش یاد میکرد و حتی بعد از مرگ دوست دیرینهاش، سرپرستی آثارش را بر عهده گرفت و برخی کتابهای مسکوب با نظارت او چاپ شدند. او کتاب «حدیث نفس» را نیز به مسکوب تقدیم کرد و نوشت: «به یاد شاهرخ مسکوب که هرگه قلم برداشتم پشت سرم ایستاده بود و قلم را ره مینمود.»
از زندگی
نام اصلیاش سیدحسن میرمحمد صادقی بود و متولد چهارم تیر ۱۳۰۴ در اصفهان. پس از دریافت دیپلم متوسطه در سال ۱۳۲۴ به دانشکده حقوق دانشگاه تهران رفت و اینکه چگونه در اولین سال تحصیل نامش از محمد میرصادقی به حسن کامشاد تغییر کرد یکی از خواندنیترین روایتهای زندگینامه اوست. در این رابطه نوشته یک روز همراه دوستی به اداره ثبت احوال اصفهان رفته و زمانی که دوستش در حال انجام کاری بود، از پیرمردی که در آنجا چرت میزده پرسیده چگونه میتوان نام فامیل را عوض کرد. پیرمرد هم به او گفته چون اسم شما سهکلمهای است پس میتوانی آن را عوض کنی و از او خواست ده اسم فامیل معرفی کند. کامشاد نیز به نام مستعار بامشاد در روزنامه «ایران بامداد» علاقهمند بود. علاوه بر بامشاد، ۹ اسم دیگر بر وزن بامشاد از جمله کامشاد را روی کاغذ نوشت و همراه درخواستش به پیرمرد داد. یک سال بعد به همان اداره رفت و سراغ درخواستش را از همان پیرمرد که همچنان مشغول چرت زدن بود گرفت و پیرمرد نیز با دیدن او گفت «آقای کامشاد کجایی که من ۳ماهه که به دنبال شما میگردم.» و از آن روز به بعد نامش به حسن کامشاد تبدیل شد. او میگفت بعدها فهمیدم نویسنده مطالب بامشاد اسماعیل پوروالی بوده است.
پرواز ناگهانی به کمبریج
یکی از کسانی که که نقش مهمی در زندگی حسن کامشاد داشت ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز مشهور، بود. کامشاد در کتابش بارها از او نام برد و تعریف کرده که بعد از فارغالتحصیلی در سال ۱۳۲۷با پادرمیانی گلستان در شرکت نفت مشغول و با او همکار شده تا اینکه بعد از ۲۸مرداد شرایط زندگی تغییر میکند و دوستانش مدام بازداشت و دستگیر میشوند. میگوید در همان دوران، یعنی در سال ۱۳۳۳، گلستان یک روز از او پرسید اگر در گیرودار این روزها که دوستان شما به زندان میافتند و خطر بازداشت شما هست، کسی بیاید و بگوید مایلاید به دانشگاه کمبریج بروید و آنجا زبان و ادبیات فارسی تدریس کنید چه میکنید؟ کامشاد هم که فکر میکرد گلستان دارد شوخی میکند و سربهسر او میگذارد، چیزی نگفت اما گلستان آن روز سوالش را چند بار تکرار کرد و او بار آخر در جواب گفت با کمال میل قبول میکنم و دستش را هم میبوسم. اینچنین بود که گلستان او را به پروفسور لیوی که استاد زبان فارسی دانشگاه کمبریج بریتانیا بود و دنبال دستیاری ایرانی برای تدریس زبان فارسی در دانشگاه میگشت، معرفی کرد و حسن کامشاد یک هفته بعد از آن به لندن رفت.
او همزمان با تدریس، تحصیلات خود را ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه کمبریج شد و پس از فارغالتحصیلی بهعنوان استاد زبان فارسی در همان دانشگاه به تدریس پرداخت و همچنین استاد مدعو دانشگاه کالیفرنیا هم شد. البته او اگرچه در دوران جوانی تحت تاثیر جو موجود و دوستان نزدیکش به حزب توده پیوست، اما بعدها نسبت به آن دچار تردید شد و نقل میکنند که کتاب «استالین مخوف» نوشته مارتین ایمیس را به خاطر همان تردیدها ترجمه و چاپ کرده است که در آن به کشتارهای دوران استالین و زندگی زیر سایه کمونیسم پرداخته میشود.
از حسن کامشاد میتوان بهعنوان یکی از آخرین بازماندگان نسل حیرتانگیز غولها نام برد. آثار او در ترجمه و تالیف هویت خاصی داشت که هر کدام تاثیر عمیقی گذاشتهاند. بهعنوان مثال کتاب «پایهگذاران نثر جدید فارسی» پایاننامه او در دوره دکترا بود که بعدها بهصورت کتاب چاپ شد و هنوز یکی از مهمترین منابع در زمینه نویسندگی در ایران است.
دلبسته اصفهان و غمگین از غربت
حسن کامشاد پنج سال در دانشگاه کمبریج تدریس کرد؛ شهری که به گفته خودش بعد از اصفهان، دلبسته آن شد و برخی از بهترین سالهای عمرش را در آنجا گذراند.
او پس از پایان تحصیلات در مقطع دکتری در انگلستان به ایران بازگشت و سالها دوباره در شرکت ملی نفت به کار پرداخت تا اینکه از طرف این شرکت در سال ۱۳۵۴ به لندن منتقل شد و آنجا نیز پس از بازنشستگی اجباری که بعد از انقلاب به او تحمیل شد، به تالیف و ترجمه پرداخت.
حسن کامشاد در گفتهها و نوشتههایش همیشه از غربت گلایه داشت و با تمام وجود از اصفهان و سالهای تحصیل در مدرسه کنار دوستان نزدیکش، مصطفی رحیمی و شاهرخ مسکوب، با حسرت و دریغ یاد میکرد. با اینکه انسانی طناز و شوخ بود اما غربت به تم اصلی زندگیاش بدل شد و سرانجام هم در غربت فوت کرد.