پایان «ارزش احساسی» لحظه‌ای ناب از جادوی خالص سینماست؛ صحنه‌ای طولانی و بی‌کلام که در آن منشأ آن تروما بیان نمی‌شود، اما ما در جریان زیرپوستیِ یک لحظه‌ عمیق از درک متقابل میان پدر و دختر شریک می‌شویم.

ارزش احساسي

همشهری آنلاین: یواخیم تریه کاملاً با این واقعیت کنار نیامده که فیلم مدعی اسکارش، «ارزش احساسی»، برچسب ملودرام بخورد. البته او از ابتدا هم با این ایده که روزی فیلمی بسازد که بتوان آن را ملودرام تعبیر کرد، راحت نبود. این فیلم‌ساز که خود را یک «پانک ضدفرهنگ» توصیف می‌کند، در پادکستی گفت تصمیمش برای پرداختن به یک داستان احساسی خانوادگی، سخت‌ترین انتخاب حرفه‌ای‌اش بوده است. تریه گفت: «با این یکی واقعاً خودم را در موقعیت خطرناکی گذاشته‌ام. تمام تلاشم را کرده‌ام تا به جاهایی بسیار لطیف و مهربان عشق، ارتباط و قطع ارتباط بروم، تا واقعاً به صمیمیت این روابط نفوذ کنم، و در تمام این فرایند به‌شدت مضطرب بوده‌ام و مدام از خودم پرسیده‌ام: “نکند زیادی باشد؟”»

ششمین فیلم این فیلم‌ساز برجسته نروژی وارد قلمرویی می‌شود که اغلب آدم‌ها آن را برای جلسات درمانی کنار می‌گذارند: فضای ناگفته در روابط والد و فرزند، و زخم‌هایی که هرگز درباره‌شان صحبت نمی‌شود اما به نسل بعد منتقل و حمل می‌شوند. این ایده که تروماهای حل‌نشده پدر، کارگردان مشهور سینما گوستاو بورگ با بازی استلان اسکاشگورد، توسط دختران جداافتاده‌اش حمل می‌شود ــ به‌ویژه دختر بازیگرش نورا با بازی رناته راینس‌وه ــ چالشی اساسی در فیلمنامه‌نویسی برای تریه ایجاد کرد.

فیلم‌های قبلی او روایت‌هایی چندشخصیتی داشتند که میان زاویه‌دیدها جابه‌جا می‌شدند، اما «ارزش احساسی» آن چیزی بود که تریه از آن به‌عنوان نخستین «داستان چندآوایی» خود یاد می‌کند. تریه گفت: «در این روایت چندشخصیتی، بیش از هر کاری که تا حالا کرده‌ام، سعی داشتم یک قوس احساسی واحد در کل داستان بسازم. این یک موازنه‌ فوق‌العاده پیچیده است، و از نظر تماتیک، وقتی به پایان رسیدیم فهمیدیم که واقعاً فیلم را پیدا کرده‌ایم.»

پایان «ارزش احساسی» لحظه‌ای ناب از جادوی خالص سینماست؛ صحنه‌ای طولانی و بی‌کلام که در آن منشأ آن تروما بیان نمی‌شود، اما ما در جریان زیرپوستیِ یک لحظه‌ عمیق از درک متقابل میان پدر و دختر شریک می‌شویم. تریه در این پادکست درباره‌ پایان‌بندی، ساختار روایی رسیدن به آن لحظه، و قدرت چهره‌ انسان بر پرده‌ بزرگ صحبت کرد.

فیلم گوستاو با عنوان «دلتنگ خانه»

در «ارزش احساسی» عنوان تک‌کلمه‌ای سوئدی فیلمنامه‌ گوستاو را می‌بینیم که تریه گفت ترجمه‌اش می‌شود «اشتیاق برای خانه»؛ و «دلتنگی برای خانه» معادل کم‌ظرافت‌تر انگلیسی آن است. تریه توضیح داد که گوستاو را از زاویه‌ دید نورا به تماشاگر معرفی کرده؛ به‌عنوان «پدری شکست‌خورده» که برای مراسم خاکسپاری مادرشان به خانه‌ای بازمی‌گردد که سال‌ها پیش رهایش کرده بود. نورا تلاش گوستاو برای ساخت اولین فیلمش بعد از ۱۵ سال ــ آن هم با بازی خودش ــ را امتداد همان خودمحوریِ نارسیسیستی می‌بیند که او را به پدر بدی تبدیل کرده بود. چیزی که نورا نمی‌بیند این است که این «دلتنگی برای خانه» در واقع تلاش گوستاو برای مواجهه با زخم‌هایی است که از بزرگ‌شدن در همان خانه به‌جا مانده؛ جایی که مادرش در زمان جنگ شکنجه و اسیر شد و در نهایت دست به خودکشی زد. به گفته‌ تریه، نورا تا پایان فیلم متوجه نمی‌شود که ساختن این فیلم در واقع نوعی «فروتنی» از سوی گوستاو در نقش پدر است.

تریه گفت: «چیزی که برایم جالب بود این بود که ورق را برگردانم و بفهمم این فیلمی که او ساخته، در اصل یک نامه‌ عاشقانه است. چون او در زندگی اجتماعی‌اش زبانی ندارد تا به دخترش بگوید: “من تو را می‌بینم و فکر می‌کنم همان تنهایی‌ای را حمل می‌کنی که من دارم. این برایم یک معماست. بیا با هم کشفش کنیم و فیلمی بسازیم، چون این بهترین کاری است که از دستم برمی‌آید.”»

به گفته‌ تریه، کشف این پایان‌بندی برای او و ‌فیلمنامه‌نویس همکارش اسکیل ووگت نقطه‌ عطفی حیاتی بود، چون نشان داد می‌توانند «تمِ درهم‌تنیدگیِ امر خیالی و امر واقعی در زندگی آدم‌های خلاق» را یکی کنند. تریه توضیح داد: «فهمیدیم می‌توانیم بیانِ تنهایی عمیق و ناگفته‌ گوستاو را به تأمل او درباره‌ خودکشی مادرش و نگرانی‌اش از ناتوانی در برقراری ارتباط با دخترش گره بزنیم ــ و در عین حال تجربه‌ دختر از حمل عجیب بار سه نسل را ــ همه را به‌شکلی خاموش و زخم‌خورده در همان فیلمی که او می‌سازد، ادغام کنیم.»

ازو و نقش خواهر کوچک‌تر

این به آن معنا نیست که گوستاو هنگام شروع ساخت فیلم، چنین هدف روشنی دارد. تریه گفت: «به‌عنوان یک هنرمند، تصور می‌کنم برای گوستاو، هدفِ خلق یک اثر همیشه از ابتدا روشن نیست.» داستان دو هنرمند که هر دو از تروما و ارتباطش با هنرشان فرار می‌کنند، چالش روایی دیگری ایجاد کرد: این‌که چطور فیلمی ساخت که به‌طور ارگانیک به آن نقطه‌ گشایش در صحنه‌ فیلم‌برداری برسد. تریه گفت: «از نظر ساختاری، چطور همه‌ این‌ها را می‌چینیم؟ چطور زاویه‌دیدهای مختلف را متعادل می‌کنیم؟ چطور تصویری سینمایی از آن فضای ناگفته‌ میان‌شان می‌کشیم؟ چون این آدم‌ها بسیار بلیغ‌اند و می‌توانند حرف بزنند، اما هم‌زمان به‌شدت از اصل ماجرا طفره می‌روند.»

تریه پاسخ را با مطالعه‌ فیلم‌سازانی یافت که آثارشان به جنبه‌های ناگفته‌ روابط خانوادگی می‌پرداخت. به‌ویژه کهن‌الگوی خواهر یا دختر کوچک‌تر در فیلم‌های یاسوجیرو ازو او را به شخصیت آگنس با بازی اینگا ایبسداتر لیله‌آس رساند. تریه توضیح داد: «خواهر کوچک‌تر، نگاه او ــ و ماندن روی سکوت سر میز ــ کسی که گوش می‌دهد و مشاهده می‌کند، و این‌که تماشاگر به‌تدریج بفهمد او بیش از بقیه می‌بیند، اما چطور می‌تواند این حس عشق را منتقل کند؟»

آگنس نقطه‌ مقابل خواهر و پدرش است؛ کسی که تصمیم گرفت مسیر هنری را دنبال نکند (با وجود این‌که در کودکی در یکی از تحسین‌شده‌ترین فیلم‌های پدرش بازی کرده بود) و در عوض خانواده‌ای برای خودش بسازد. از همین زاویه است که او می‌تواند آن چیزی را ببیند که هر دوی آن‌ها را آزار می‌دهد. تلاش آرام و عاشقانه‌ این شخصیت کم‌حرف برای وصل‌کردن نقطه‌ها، موتور روایی‌ای شد که تریه به آن نیاز داشت.

تریه گفت: «سعی دارم داستانی چندآوایی‌تر بسازم و امیدوارم کمی هم تماشاگر را غافلگیر کنم. و قلب داستان واقعاً بر دوش خواهر کوچک‌ترِ مهربان است، با بازی اینگا لیله‌آس؛ کسی که در ابتدا بیشتر ناظر است، اما بعد تبدیل می‌شود به بخش بسیار مهمی از حل‌وفصلِ حداقلیِ آشتی‌ای که این‌جا پیشنهاد می‌کنیم.»

سکوت و چهره

تریه در بحث درباره‌ پایان‌بندی گفت که در طول دوران کاری‌اش همیشه تلاش کرده به سمت این لحظات طولانیِ بی‌کلام حرکت کند، به‌ویژه در پایان فیلم‌ها. دومین فیلم بلندش، «اسلو، ۳۱ اوت»، این ایده را به نهایت رساند و با نزدیک به ۳۰ دقیقه بدون دیالوگ به پایان رسید. تریه گفت: «ما طوری به آن می‌رسیم که امیدوارم تماشاگر حس کند اطلاعات کافی برای تفسیر دارد، تا سکوت واقعاً عمق پیدا کند.» دلیل علاقه‌ تریه به این لحظات بزرگِ خاموش این است که آن‌ها بر چیزی تکیه دارند که به‌باور او بزرگ‌ترین ابزار فیلم‌ساز است.

او گفت: «می‌شود درباره‌ فضا، نور و حال‌وهوا حرف زد، اما در نهایت، چهره‌ انسان چیزی است که بیشترین هیجان را به من می‌دهد. من عاشق نمای نزدیکم و بازیگران را برای نمای نزدیک انتخاب می‌کنم. واقعاً برایم مهم است که بازیگرها بتوانند آن کاری را بکنند که فقط در سینما ممکن است: صمیمیتی تهاجمی. این‌که به آن‌ها طوری نگاه کنیم که در زندگی واقعی نمی‌توانیم. برای همین است که به سینما می‌روم. اجازه داری شدیدا به هم زل بزنیم، طوری که هیچ انسان عاقلی با انسان دیگری این کار را نمی‌کند، و واقعاً چهره‌ کسی را بشناسی، بخوانی‌اش و با او همدلی کنی.»

یکی از چشمگیرترین جنبه‌های فیلمنامه‌ «ارزش احساسی» این است که بستری می‌سازد تا راینس‌وه و اسکاشگورد بتوانند عمق احساسات پیچیده‌ شخصیت‌ها را تنها با چهره‌هایشان منتقل کنند. تریه گفت: «این‌که بعد از آن لحظه به هم نگاه می‌کنند، در حالی که می‌دانند اصلاً بلد نیستند حرف بزنند، اما چیزی هست که تماشاگر اجازه دارد خودش تفسیرش کند ــ این‌که لابد چیزی جلو رفته، چیزی در آن روند متقابلِ طولانیِ نگاه‌ها در پایان اتفاق افتاده است.»

تریه گفت هنگام تدوین «ارزش احساسی» از چند نفر شنیده که باید پایان را کوتاه‌تر کند و نگاه‌های خاموش راینس‌وه و اسکاشگورد را به‌شدت کم کند، اما به این نتیجه رسید که چنین کاری از او برنمی‌آید. آن‌جا چیزهای زیادی وجود داشت که نمی‌شد حذف‌شان کرد.

پیشنهادی باخبر