حمله پوپولیستهای چپگرا به نخبگان مالی و سرمایهداری | پیامدهای اقتصادی موج جهانی سیاستهای پوپولیستی چیست؟

به گزارش اقتصادنیوز، روند افزایش پوپولیسم در جهان روندی شگفتآور است. محققان «موسسه تونی بلر» دریافتند که پوپولیسم در سیاست در 30 سال گذشته در سراسر جهان پنج برابر شده است.
بنا بر گزارش محمدحسین باقی در هفته نامه تجارت فردا؛ بگذارید کمی به عقب برویم. در سال 2018، گاردین روندی شگفتانگیز را مشاهده کرد؛ کلمه «پوپولیسم» در صفحات آنها در سال ۲۰۱۶، 10 برابر بیشتر از سال ۱۹۹۸ ظاهر شد. طبق ارزیابی «گوگل آنالیتیکس»، علاقه جهانی به پوپولیسم در نوامبر ۲۰۱۶ به بالاترین حد خود رسید و در ژانویه ۲۰۱۷ از روند سال 2016 دوباره پیشی گرفت. در اینجا چند مسئله بررسی میشود: پوپولیسم چیست، تاثیرات آن بر سیاست کدام است و مهمتر از آن، تاثیرات پوپولیسم بر اقتصاد چگونه است؟
اول) چرا پوپولیسم اهمیت دارد؟
«ویلیام گالستون»، دانشمند علوم سیاسی، ممکن است به شما بگوید که «پوپولیسم دشمن کثرتگرایی است» یا اینکه «یک واکنش دموکراتیک غیرلیبرال به لیبرالیسم غیردموکراتیک» است. ممکن است برای برخی این حرفها بیمعنی به نظر برسد. پوپولیسم یعنی این دیدگاه که «مردم واقعی» یک کشور مورد حمله نخبگان و نهادهای لیبرالی قرار گرفتهاند که بهدنبال کنترل روند دموکراتیک هستند. پوپولیسم میتواند در کشورهایی رشد کند که اقتصاد روبهزوال، ترس از امنیت یا نارضایتی از منافع خاص وجود دارد.
پوپولیسم بهعنوان یک جنبش، بهطور سیستماتیک خودیها را شناسایی میکند، از غیرخودیها مشروعیتزدایی و بحرانها را تشدید میکند. بااینحال، فاقد یک وضعیت نهایی مشخص است. «عزیز حق» و «تام گینزبرگ»، استادان حقوق دانشگاه شیکاگو، استدلال میکنند که «پوپولیسم کاریزماتیک» و «زوال حزبی» علت اصلی فرسایش دموکراتیک هستند. این دو نویسنده تعدادی از راههایی را که پوپولیسم از طریق آنها دموکراسی را تضعیف میکند، شناسایی کردند؛ از جمله سوءاستفاده از اصلاحات قانون اساسی، حمله به تفکیک قوا، حمله به بازیگران مستقل لیبرال و حمله به نهادهایی که بخشی از حوزه عمومی مانند روزنامهنگاری، دانشگاهها و حسابرسیهای مالیاتی هستند.
ظهور پوپولیسم راستگرا در ایالاتمتحده با انتخاب دونالد ترامپ، بسیاری از روندهای بیانشده در کتابهای درسی را منعکس میکند. پوپولیسم در ایالاتمتحده امروز ریشه در احساسات ضدمهاجرتی و ضدنخبگان دارد که طبقه متوسط سفیدپوست را خشمگین و هرگونه مخالفتی مانند مخالفت رسانهها را بیاعتبار میکند. پوپولیسم توجه زیادی به خود جلب کرده است و دلیل هم دارد: پوپولیسم یک تهدید وجودی مشروع برای دموکراسی لیبرال به شکلی که ما میشناسیم، محسوب میشود. از طریق دانش، مصالحه و شمولیت اقتصادی در میان طبقات و فرهنگها، میتوان بذرهایی را که نارضایتی میکارند، له کرد تا از دموکراسیها در سراسر جهان محافظت شود.
دوم) ما علیه آنها؛ مردم علیه نخبگان
تعریف و اندازهگیری «پوپولیسم» چالشبرانگیز است، اما تعریف سایر مفاهیم سیاسی مانند «نهادها»، «قطبیسازی» یا «دموکراسی» که بهطور گسترده در علوم اجتماعی استفاده میشوند نیز چالشبرانگیز است. «موریتز شولاریک»، «کریستوف تربش» و «مانوئل فونکه» از موسسه اقتصاد و علوم سیاسی کیل در مقالهای نوشتند، اصطلاح پوپولیسم اولینبار در اواخر قرن نوزدهم پدیدار شد و از آن زمان در زمینههای تاریخی و جغرافیایی متنوع و از طریق رشتههای مختلف، از جامعهشناسی، علوم سیاسی، تاریخ و انسانشناسی گرفته تا اقتصاد، استفاده قرار شده است. این تنوع طبیعتاً به مفهومسازیهای زیادی منجر شده است. این اصطلاح همچنین اغلب در مطبوعات، معمولاً بدون تعریف روشن و با عبارتهای تحقیرآمیز، استفاده میشود. هدف ما ارائه تعریفی روشن از پوپولیسم است که بر اساس تحقیقات معتبر بنا شده باشد و برای نمونه بزرگی از کشورها و سالها قابلاجرا باشد. برای این منظور، از پیشرفتهایی که تحقیقات در مورد پوپولیسم در طول 20 سال گذشته داشته است، بهره بردیم.
بهطور خاص، در سالهای اخیر اجماع جدیدی در مورد چگونگی تعریف پوپولیسم، بهعنوان یک سبک سیاسی که بر تضاد ادعایی میان «مردم» در مقابل «نخبگان» متمرکز است، به وجود آمده است. این تعریف اکنون از سوی بیشتر پژوهشگران برجسته پوپولیسم بهکار برده میشود. این تعریف، یا حداقل عنصر اصلی آن، یعنی لفاظی ضدساختاری، اکنون از سوی اکثر اقتصاددانانی که امروزه روی پوپولیسم کار میکنند نیز استفاده میشود. مثلاً، رودریک توضیح میدهد که مضمون متحدکننده رهبران پوپولیست این است که آنها «جهتگیری ضدساختاری، ادعای صحبت از طرف مردم در برابر نخبگان» را به اشتراک میگذارند. بهطور مشابه، روویرا کالتواسر استفاده از تعریف اجماع در علوم سیاسی را برای بررسی پیامد اقتصادی پوپولیسم پیشنهاد میکند، که دقیقاً همان کاری است که ما در اینجا انجام میدهیم.
بر اساس تعریف رایج در علوم سیاسی، ما آن رهبری را پوپولیست تعریف میکنیم که جامعه را به دو گروه مصنوعی -«مردم» در مقابل «نخبگان»- تقسیم و سپس ادعا کند که تنها نماینده «مردم واقعی» است. پوپولیستها مبارزه ادعایی مردم («ما») علیه نخبگان («آنها») را در مرکز مبارزات سیاسی و سبک حکومت خود قرار میدهند. بهطور دقیقتر، پوپولیستها معمولاً «مردم» را اکثریتی رنجکشیده، ذاتاً خوب، بافضیلت، اصیل، عادی و معمولی به تصویر میکشند که اراده جمعی آنها در رهبر پوپولیست تجسم یافته است. در مقابل، «نخبگان» اقلیتی ذاتاً فاسد، خودخواه و قدرتطلب هستند که بهطور منفی بهعنوان همه کسانی که «مردم» نیستند تعریف میشوند. این تعریف مزایای متعددی دارد: میتوان آن را در طول زمان و مناطق مختلف (مثلاً در آمریکای لاتین دهه ۱۹۴۰ و همچنین در اروپای دهه ۲۰۱۰) به کار برد؛ به ویژگیهای نهادی (مثلاً سیستمهای ریاستجمهوری در مقابل پارلمانی) وابسته نیست؛ و به مرحله توسعه اقتصادی یا اجتماعی بستگی ندارد (برای اقتصادهای نوظهور و پیشرفته نیز کاربرد دارد).
همچنین، این تعریف در مورد پوپولیستهای چپ و راست نیز صدق میکند. بهطور خاص، این تعریف محدود به رهبران چپگرا که دستور کار توزیع مجدد را دنبال میکنند (همانطور که اغلب در آمریکای لاتین یافت میشود) نیست. برای روشن شدن موضوع، نتایج سیاستی مانند سیاستهای اجتماعی یا کسری بودجه فزاینده، برای طبقهبندی یک رهبر بهعنوان پوپولیست یا غیرپوپولیست استفاده نمیشوند. بنابراین، این رویکرد گستردهتر از رویکرد دورنبوش و ادواردز (۱۹۹۱) است که پوپولیسم را «یک دیدگاه سیاستی در مدیریت اقتصادی که بر رشد اقتصادی و توزیع مجدد درآمد تاکید میکند و خطرات تورم و تامین مالی کسری را نادیده میگیرد» تعریف میکنند. در اینجا، سیاستمداران چپگرا تنها در صورتی بهعنوان پوپولیست کدگذاری میشوند که گفتمان پوپولیستی «ضدساختاری» را در پیش بگیرند. به همین ترتیب، ما رهبران راستگرا را که از الگوی جدی «مردم در مقابل نخبگان» پیروی میکنند، حتی اگر سیاستهای اقتصادی ارتدوکس را اتخاذ کنند، پوپولیست مینامیم. مثلاً، «رجب طیب اردوغان» در ترکیه (البته در سالهای اولیه. او بعدها به اقتدارگرایی روی آورد)، «آلبرتو فوجیموری» در پرو یا «ویکتور اوربان» در مجارستان، که همگی سیاستهای اقتصادی مناسب برای تجارت را دنبال کردند و بر دورههای طولانی ثبات اقتصاد کلان نظارت داشتند.
علاوه بر این، تمرکز بر «مردم در مقابل نخبگان» همچنین به تمایز پوپولیستهای تمامعیار (که بر تضاد میان این دو گروه تاکید دارند) از سیاستمداران کاریزماتیک که از لفاظیهای سادهانگارانه یا تقابلی برای جذب تودهها استفاده میکنند، کمک میکند. برای نمونه، تونی بلر و مارگارت تاچر در بریتانیا، ولادیمیر پوتین در روسیه، رونالد ریگان در ایالاتمتحده و نیکلا سارکوزی در فرانسه. این رهبران غیرپوپولیست شناخته میشوند، زیرا تضاد میان مردم و نخبگان در مرکز دستور کار سیاسی آنها نیست. آنها درحالیکه برای مردم جذاب هستند، بهندرت (اگر نگوییم هرگز) از لفاظیهای ضدساختاری یا ضدنخبگان استفاده میکنند.
این تعریف گاهی با سایر ویژگیهای رهبری که در آثار قبلی برای تعریف پوپولیستها استفاده شده است، همپوشانی دارد، برای مثال: 1- سبک و کاریزمای شخصیتگرایانه/پدرسالارانه؛ 2- تصویر بیرونی؛ 3- ادعای رهبری یک «جنبش» فراتر از سیاستهای سنتی؛ 4- تمایل به سادهسازی بیشازحد مشکلات پیچیده؛ 5- استفاده از زبان تهاجمی، قطبیساز و تحریکآمیز؛ 6- تمایل به بهرهبرداری آشکار از نارضایتیهای فرهنگی یا اقتصادی؛ 7- اقتدارگرایی؛ 8- توسل به جهانبینیها و بومیگرایی و هویت ملیگرایانه/روستایی/دروننگر (گاهی اوقات نوستالژیک)؛ 9- درخواست دموکراسی مستقیم از طریق همهپرسی؛ 10- همدردی با نظریههای توطئه؛ 11- ارتباط/پیوند مستقیم با رایدهندگان، بهویژه از طریق رسانههای جمعی/اجتماعی؛ 12- مشتریمداری/حمایتطلبی؛ و 13- مردانگی/قدرتطلبی. یکی دیگر از ویژگیهای مهم پوپولیسم که بسیاری از نویسندگان بر آن تاکید دارند، ضدیت با کثرتگرایی است. درحالیکه بسیاری از پوپولیستها در نمونه ما انواع مختلفی از این ویژگیها را نشان میدهند، از آنها برای اهداف کدگذاری استفاده نمیشود؛ همچنین به این دلیل که تعیین دقیق آنها در موارد مختلف دشوار است.
پوپولیسم چپگرا و راستگرا
برای تمایز بین پوپولیستهای راستگرا و چپگرا، ما دوباره تحقیقات در علوم سیاسی و اقتصاد سیاسی را دنبال میکنیم. بهطور خلاصه، تفاوت در این است که پوپولیست به چه کسی حمله میکند: نخبگان اقتصادی یا خارجیها و اقلیتها، و نخبگان سیاسی که از آنها محافظت میکنند. ویژگی تعیینکننده پوپولیستهای چپگرا این است که ضدنخبهگرایی آنها عمدتاً در چهارچوب اقتصادی قرار میگیرد.
پوپولیستهای چپگرا اغلب به نخبگان مالی، سرمایهداری و الیگارشی که ظاهراً کشور را به بهای مردم غارت میکنند، حمله میکنند. آنها اغلب علیه جهانی شدن، بانکها و صندوقهای پوشش ریسک، شرکتهای چندملیتی و موسسههای مالی بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول یا بانک جهانی تجمع میکنند. درعینحال، آنها تمایل دارند سیاستهای مداخلات دولتی و بازگشت به ملیگرایی اقتصادی را مطالبه کنند. بنابراین، لفاظیهای قطبیکننده آنها بر بُعد مالی و اقتصادی متمرکز است، درحالیکه از نظر فرهنگی، پوپولیستهای چپگرا به فراگیر بودن و طرفداری از چندفرهنگی بودن تمایل دارند.
در مقابل، پوپولیستهای راستگرا بیشتر گفتمان پوپولیستی خود را در چهارچوب فرهنگی قرار داده و گروه سومی را هدف قرار میدهند: خارجیها و اقلیتهای قومی و مذهبی که ظاهراً هویت و فرهنگ ملی را تهدید میکنند. آنها اغلب «نخبگان» (که در درجه اول نخبگان سیاسی هستند) را به محافظت از این اقلیتها در برابر اراده «مردم» متهم میکنند. با انجام این کار، پوپولیستهای راستگرا، درست مانند همتایان چپگرای خود، احساسات ضدنخبهگرایانه، مخالفت با سیستم و دفاع از مردم عادی را پرورش میدهند. پوپولیستهای راستگرا اغلب بیگانههراسی قومی-ملی را تقویت میکنند، بر زوال فرضی ارزشهای سنتی تاکید میکنند و به سیاستهای محافظهکارانه و قانون و نظم متوسل میشوند. علاوه بر این، پوپولیستهای راستگرا اغلب (اما نه همیشه، بهویژه در مورد برخی از جنبههای جهانی شدن/یا امور مالی) سیاستهای اقتصادی لیبرال را ترویج میکنند و از مقررات مناسب برای کسبوکار، مالیاتهای پایین و یک دولت رفاه محدود حمایت میکنند.
سوم) پوپولیستها رونق اقتصادی کوتاهمدتی ایجاد میکنند
لفاظیهای «ضدساختاری» سیاستمداران پوپولیست در دهه گذشته بهطور غیرمعمولی با موفقیت مواجه بوده است. سیاستمدارانی که در ادبیات علوم سیاسی پوپولیست توصیف میشوند، در حال حاضر در کشورهایی مختلف از جمله برزیل، مجارستان، هند، لهستان، ترکیه، بریتانیا و نیز در ایالاتمتحده حکومت میکنند.
چه پیامدهای اقتصادی را میتوانیم از موج جهانی سیاستهای پوپولیستی در سالهای اخیر انتظار داشته باشیم؟ اقتصادها در کوتاهمدت و میانمدت تحت حاکمیت پوپولیستی چگونه عمل میکنند؟ یک دیدگاه گسترده آکادمیک این است که رهبران پوپولیست برای اقتصاد مضر و بهسرعت «خودویرانگر» هستند. آثار تاثیرگذار ساکس (۱۹۸۹) و دورنبوش و ادواردز (۱۹۹۱) در مورد پوپولیسم آمریکای لاتین در دهههای ۱۹۶۰، ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، یک «چرخه پوپولیستی» را شناسایی کرد. رهبران پوپولیست با استفاده از سیاستهای مالی انبساطی، رونق کوتاهمدت ایجاد میکنند که درنهایت به یک بحران اقتصادی و سیاسی منجر میشود.
دورنبوش و ادواردز معتقدند که «ویژگی خودویرانگر پوپولیسم بهویژه از کاهش شدید درآمد سرانه آشکار میشود». پس از یک سرخوشی ناگهانی و شیرین، تولید زیر فشار سیاستهای کلان اقتصادی ناپایدار سقوط میکند و پوپولیست قدرت را از دست میدهد. مقالات جدیدتر اغلب این دیدگاه را پذیرفته و تاکید میکنند که پوپولیسم از نظر اقتصادی پرهزینه است و البته تحلیلگران مالی و بانکداران مرکزی در مورد خطرات اقتصادی پوپولیسم نیز هشدارهایی دادهاند. بااینحال، فراتر از نمونه آمریکای لاتین، کار دقیق بسیار اندکی در مورد پیامدهای کلان اقتصادی پوپولیسم، بهویژه در اقتصادهای پیشرفته، وجود دارد. پوپولیسم، مانند بحرانهای مالی، پدیدهای فرض میشد که فقط در کشورهای در حال توسعه رخ میدهد. بیشتر کارها در مورد پیامدهای پوپولیسم از دهه ۱۹۹۰ بهصورت روایی بوده و بر پیامدهای سیاسی تمرکز دارد. شواهد کمّی از تاریخ اقتصادی کمیاب است.
طبق تعریف رایج امروزی، پوپولیسم یک سبک سیاسی تعریف میشود که بر مبارزه فرضی «مردم در مقابل حاکمیت» متمرکز است. پوپولیستها روایت «مردم در مقابل نخبگان» را در مرکز دستور کار سیاسی خود قرار میدهند و سپس ادعا میکنند که فقط نماینده «مردم» هستند. این تعریف به طرزی فزاینده غالب شده و اکنون بهطور گسترده از سوی اقتصاددانان نیز به کار برده میشود. رهبران پوپولیست ادعا میکنند که نماینده «مردم عادی واقعی» در برابر «نخبگان» دغلکار هستند و بدین ترتیب جامعه را به دو گروه به ظاهر همگن و متخاصم تقسیم میکنند.
ما این تعریف اجماعی مدرن از پوپولیسم را به تاریخ -از سال ۱۹۰۰- اعمال میکنیم و تقریباً ۱۵۰۰ رهبر را از آن زمان بهعنوان پوپولیست یا غیرپوپولیست طبقهبندی میکنیم. ما ۷۷۰ کتاب، فصلهای کتاب و مقاله در مورد پوپولیسم از تمام علوم اجتماعی، شامل بیش از ۲۰ هزار صفحه مطالعات موردی در مورد سیاستمداران پوپولیست، جمعآوری و دیجیتالی کردیم. این مجموعه دادهها، حقایق جدیدی را در مورد ظهور پوپولیسم آشکار میکند: 1- پوپولیسم در سطح دولتهای مرکزی در سال ۲۰۱۸، پس از یک روند افزایشی ۳۰ساله، به بالاترین حد خود رسید. 2- پوپولیسم ماهیتی سریالی دارد. کشورهایی که در طول تاریخ یک رهبر پوپولیست داشتهاند، احتمال بیشتری دارد که شاهد به قدرت رسیدن یک رهبر یا حزب پوپولیست دیگر باشند (نمونههای اخیر شامل ایتالیا و مکزیک میشود). 3- بسیاری از پوپولیستها پس از یک بحران یا رکود اقتصادی کلان، مطابق با پیامدهای سیاسی بحرانها به قدرت میرسند. 4- بسیاری از پوپولیستها در بقا یافتن در قدرت و شکلدهی سرنوشت سیاسی کشور خود برای یک دهه یا بیشتر موفق هستند. بهطور متوسط، تعداد سالهای قدرت پوپولیستها دو برابر غیرپوپولیستهاست (هشت سال در مقابل چهار سال). 5- تعداد کمی از پوپولیستها به روشهای معمول، مثلاً با انتخابات، از قدرت خارج میشوند. شیوههای خروج اغلب شامل مقدار زیادی درام سیاسی است: رسواییهای بزرگی که به استیضاح یا استعفا منجر میشوند، بحرانهای قانون اساسی و امتناع از کنارهگیری، و همچنین کودتا، خودکشی یا تصادفهای مرگبار. 6- رهبران پوپولیست چپگرا و راستگرا الگوهای مشابهی از ورود، بقا و خروج را نشان میدهند و سهم آنها در نمونه تقریباً برابر است.
تجزیهوتحلیل ما نشان میدهد که همه رهبران پوپولیست پس از چند سال تصدی قدرت، «خود را نابود» نمیکنند و آسیب اقتصادی ناشی از حکومت پوپولیستی معمولاً شدید است. وقتی صحبت از تخمین اثرات علّی رهبری پوپولیستی بر اقتصاد میشود، هیچ استراتژی کاملی وجود ندارد. پوپولیسم هزینههای اقتصادی زیادی دارد. طی ۱۵ سال، تولید ناخالص داخلی سرانه و مصرف، بیش از ۱۰ درصد کاهش مییابد. علاوه بر این، بهرغم ادعای آنها مبنی بر پیگیری منافع «مردم عادی» در برابر نخبگان، توزیع درآمد بهطور متوسط بهبود نمییابد.
چهارم) پوپولیستها اقتصاد را تضعیف میکنند
در طول چند دهه گذشته، پوپولیستها در فهرستی طولانی از کشورها به قدرت رسیدهاند. ایتالیا «سیلویو برلوسکونی» را انتخاب کرد و ترکیه «رجب طیب اردوغان» را به قدرت رساند. ونزوئلا ابتدا «هوگو چاوس» و اکنون «نیکلاس مادورو» را دارد. همسایهاش، برزیل را، تا سال ۲۰۲۳ «ژائیر بولسونارو» اداره میشد. رئیسجمهور فعلی آرژانتین، «خاویر میلی»، آنارکو-کاپیتالیست، آشکارا یک پوپولیست است.
ایالاتمتحده در سال ۲۰۱۶ و بار دیگر در سال 2024 دونالد ترامپ را به قدرت رساند. رهبران پوپولیست از طیفهای سیاسی مختلفی هستند. چاوس و مادورو سوسیالیست هستند، درحالیکه میلی و ترامپ محافظهکارند. گاهی اوقات، رهبران از دستهبندی ساده چپ و راست سرپیچی میکنند. وجه مشترک همه آنها، تمایل به تحکیم قدرت با استفاده از یک پیام یکسان و خشمگین است. پوپولیستها خود را بیگانگانی که برای تودهها میجنگند، و نماینده «مردم واقعی» در برابر نخبگان فاسد معرفی میکنند.
پوپولیسم در حال اوج گرفتن است. اگرچه در مورد تاثیرات پوپولیسم بر سیستمهای سیاسی کشورها و میزانی که باعث فروپاشی دموکراتیک میشود، در سالهای اخیر بهطور گسترده بحث شده است، اما پیامدهای اقتصادی آن کمتر مطالعه شده است. پوپولیستها چه سیاستهای اقتصادی را دنبال میکنند و با چه نتایجی؟ برای پر کردن این شکاف، ما یک مطالعه جامع از رهبری پوپولیستی در سراسر جهان انجام دادیم. یک مجموعه داده شامل ۱۲۰ سال تاریخ و ۶۰ کشور ایجاد و ۵۱ رهبر پوپولیستی را شناسایی کردیم. ما آنها را کسانی میدانیم که درگیری میان «مردم» و «نخبگان» را در مرکز مبارزات انتخاباتی یا حکومت خود قرار میدهند. سپس سیاستهای اقتصادی که آنها دنبال کردند و پیامدهای آن را بررسی کردیم.
یافتهها ناامیدکننده بود. اگرچه، در ظاهر رهبری پوپولیستی ممکن است اثرات اقتصادی متفاوتی داشته باشد، اما دریافتیم که بیشتر پوپولیستها اقتصاد یک کشور را، بهویژه در درازمدت، تضعیف میکنند. آنها این کار را تا حد زیادی با تضعیف حاکمیت قانون و از بین بردن نظارتها و توازنهای سیاسی انجام میدهند. مطالعه ما روشن کرد که اگرچه پوپولیستها ممکن است خود را راهحل مشکلات یک کشور معرفی کنند، اما تمایل دارند زندگی را بدتر کنند. بهعبارت دیگر، پوپولیستها به «مردم واقعی» که ادعا میکنند میخواهند نجاتشان دهند، آسیب میرسانند.
در طول تاریخ مدرن، پوپولیسم دو موج اصلی را تجربه کرده است. موج اول در دهه 1930، طی «رکود بزرگ» و پیامدهای آشفتهاش رخ داد. در طول جنگ سرد، پوپولیسم فروکش کرد، اما پس از سقوط دیوار برلین در سال 1989، پوپولیسم با شدت بیشتری بازگشت. امروز، جهان دوباره در عصر پوپولیسم است. رکورد بالایی در سال 2018 به ثبت رسید، بهطوریکه 16 کشور از 60 کشور مورد بررسی ما که بیش از 30 درصد از تولید ناخالص داخلی جهان را تشکیل میدهند، پوپولیستها اداره میکنند. امروزه، پوپولیستها هنوز بر بیش از 12 کشور حکومت میکنند. اگرچه پوپولیستها فراتر از طیف ایدئولوژیک هستند، اما تفاوتهای قابلتوجهی میان پوپولیستهای چپگرا و راستگرا وجود دارد. پوپولیستهای راستگرا بر اختلافات قومی و فرهنگی تاکید میکنند و نخبگان را به تبانی با اقلیتها و مهاجران و اولویت دادن به منافع خود بر منافع «مردم واقعی» متهم میکنند. در جناح چپ، پوپولیستها به نخبگان اقتصادی و مالی به دلیل غارت کشور به قیمت از دست دادن جمعیت کارگر محلی حمله میکنند. پوپولیسم چپگرا عمدتاً داستانی مربوط به اواسط قرن بیستم است که در دهه اول قرن بیستویکم احیای کوتاهی را تجربه کرد. اما پوپولیسم راستگرا در دوران اخیر بهشدت افزایش یافته است.
در هر دو مورد، پوپولیسم پدیدهای سریالی است. در کشورهایی که قبلاً پوپولیستها اداره کردهاند، احتمال بیشتری برای به قدرت رسیدن دوباره دارند. آرژانتین -زادگاه اولین رهبر پوپولیست مدرن، هیپولیتو یریگوین- از سال ۱۹۰۰ تقریباً ۴۰ درصد از تاریخ خود را تحت حاکمیت پوپولیستها گذرانده است. ایتالیا ۲۹ درصد از آن دوره را تحت رهبری پوپولیستی سپری است. اسلواکی را از زمان استقلال در سال ۱۹۹۳، تقریباً ۶۰ درصد مواقع پوپولیستها اداره کردهاند. بخشی از دلیل این پایداری این است که پوپولیستها از نظر سیاسی جان سالم بهدر میبرند. آنها بهندرت سریع یا به خودی خود ناپدید میشوند. در عوض، آنها هر کاری از دستشان بربیاید انجام میدهند تا شانس خود را برای حفظ قدرت افزایش دهند، چه از طریق استراتژی اصلیشان که ایجاد قطببندی و تحریک است و چه از طریق روشهایی جدیتر مانند قوانین انتخاباتی جدید، تصرف رسانهها و ارعاب قوه قضائیه و مخالفان.
در نتیجه، پوپولیستها بهطور متوسط شش سال در قدرت هستند، درحالیکه حاکمان غیرپوپولیست سه سال در قدرت هستند. احتمال انتخاب مجدد پوپولیستها بسیار بیشتر است، با احتمال ۳۶ درصد، در مقایسه با تنها ۱۶ درصد برای غیرپوپولیستها؛ شکافی که با محبوبیت آنها و همچنین مهارتشان در جدا کردن خود از اهرمهای دموکراسی توضیحدادنی است. برلوسکونی، نخستوزیر سابق ایتالیا و یک غول رسانهای میلیاردر را در نظر بگیرید که با ژست گرفتن بهعنوان یک سیاستمدار ضدتشکیلات حاکم در پی رسواییهای فساد در کشور در اوایل دهه 1990 به قدرت رسید. برلوسکونی را که اغلب مخالفان و رسانههای بینالمللی به دلیل رسواییهای بهظاهر بیپایانی که مشخصه دوران او در انظار عمومی بود، بهعنوان «دلقک» میشناختند. با وجود این، بیش از هر نخستوزیر دیگری در تاریخ پس از جنگ ایتالیا در قدرت ماند. او در سال 2011 از سمت خود کنارهگیری کرد و نزدیک به دو دهه به تناوب بر کشور حکومت کرد، اما سیاست ایتالیا همچنان براساس تصویر پوپولیستی او شکل گرفته است. بسیاری از جانشینان او پوپولیست بودهاند، از جمله نخستوزیر فعلی، جورجیا ملونی، که کمپین ضدمهاجرتی [و ضداروپایی او] بهشدت از کتاب راهنمای پوپولیستی الهام گرفته است.
خانهخرابکنها
با وجود دوام پوپولیسم، تحقیقات سیستماتیک اندکی در مورد چگونگی توسعه و عملکرد اقتصادها هنگام به قدرت رسیدن پوپولیستها انجام شده است. اما یافتن نمونههایی از پوپولیستهایی که باعث آسیب اقتصادی میشوند، آسان است. برگزیت -که بوریس جانسون، سیاستمدار پوپولیست، قهرمان اصلی آن بود- فاجعه اقتصادی به بار آورد. «بریتانیای جهانی» که هواداران برگزیت تصور میکردند، از آن زمان تاکنون از همتایان خود عقب مانده و اقتصاد آن در هشت سال گذشته پنج درصد کمتر از کشورهای مشابه رشد کرده است. جدا شدن اقتصاد بریتانیا از بازار واحد اروپا به کاهش تجارت، سرمایهگذاری و مصرف منجر شده است. سیاستهای برلوسکونی در ایتالیا نیز به همین ترتیب شایسته نمراتی ضعیف است. از زمان ورود او به صحنه سیاسی ایتالیا، اقتصاد با رشد کُند تولید ناخالص داخلی و بهرهوری، دچار رکود شد؛ از سال ۲۰۰۰، میانگین نرخ رشد اقتصادی سالانه در حدود نیم درصد گیر کرد. سیستم آموزشی همچنان در بحران است و درخشانترین ذهنهای کشور مهاجرت کردند.
نمونههای دراماتیکتری را میتوان در آمریکای جنوبی یافت. چاوس و مادورو با هم ونزوئلا را که زمانی صادرکننده ثروتمند نفت بود، ظرف ۲۰ سال به یک «فقیرخانه» تبدیل کردند. حمایتگرایی، خویشاوندسالاری و ملیسازی صنایع نفت، معدن، امور مالی، مخابرات و کشاورزی، در میان سایر بخشها، یک فاجعه اقتصادی بیسابقه در یک کشور مدرن زمان صلح ایجاد کرد که موجب قحطی، بحرانهای پزشکی و مهاجرت گسترده به خارج از کشور شد. در آرژانتین، رئیسجمهور «نستور کرشنر» و جانشین و همسرش، «کریستینا فرناندز د کرشنر»، نیز کشور خود را از پرتگاه مالی نجات دادند. چند سال رشد مبتنی بر صادرات، تورم افسارگسیخته و ورشکستگی ملی را بهدنبال داشت. اما عملکرد اقتصادی رهبران پوپولیست به این راحتی قابلتعمیم نیست.
ایالاتمتحده در دوران دولت اول ترامپ شاهد نرخ رشد اقتصاد قابلمقایسه با دوران ریاستجمهوری قبلی بود (در دولت دوم او اگرچه شباهتهایی با دوران اولش دیده میشود، اما برای ارزیابی بهتر، نیازمند گذشت زمان است). دیگر پوپولیستها، مانند نارندرا مودی، نخستوزیر هند، اردوغان در ترکیه و ویکتور اوربان، نخستوزیر مجارستان، نیز در دوران تصدی خود تا حدودی به موفقیت اقتصادی دست یافتند.
تحقیقات ما با کندوکاو در میان این حکایتها، به یک نکته مشترک دست یافت. برای انجام این کار، از الگوریتمی استفاده کردیم که روندهای اقتصادی یک کشور را قبل و بعد از ظهور یک پوپولیست با کشورهای مشابه که از سوی پوپولیستها اداره نمیشوند، مقایسه میکرد. در مجموع، دریافتیم که پوپولیستهای در قدرت، بهویژه در میانمدت و بلندمدت، آسیبهای اقتصادی قابلتوجهی ایجاد میکنند. پس از ۱۵ سال، تولید ناخالص داخلی در کشورهای تحت حاکمیت پوپولیستها بهطور متوسط ۱۰ درصد کمتر از کشورهای غیرپوپولیست است. دو توضیح اصلی برای اینکه چرا پوپولیستها برای رشد اقتصاد مضر هستند، وجود دارد. یکی از آنها حمایتگرایی است. پوپولیستها شعارهای ملیگرایانه سر میدهند و همانطور که پیشبینی میشود، پس از رسیدن به قدرت، ملیگرایی اقتصادی را اجرا میکنند. چه در جناح چپ و چه در جناح راست، پوپولیستها تعرفهها را اعمال میکنند و توافقنامههای تجاری کمتری را دنبال میکنند و در نتیجه جریان کالاها و خدمات را کند میکنند. آنها همچنین موانعی را برای سرمایهگذاری خارجی ایجاد و رشد اقتصاد را تضعیف میکنند.
دلیل دوم اساسیتر است. رهبران پوپولیست در تلاشهای خود برای ماندن در قدرت، حاکمیت قانون را تضعیف میکنند. آنها از زیر پا گذاشتن هنجارها و قوانین حقوقی و تضعیف نهادهای دموکراتیک، اخراج قضات یا آغاز تحقیقات در مورد کسبوکارهایی که مانع آنها میشوند، ابایی ندارند. شاخصهای استاندارد برای آزادی قضایی، انتخاباتی و رسانهای پس از به قدرت رسیدن پوپولیستها به طرز قابلتوجهی کاهش مییابد (نمونههای این رویکرد را میتوان در دولت دوم ترامپ دید). همانطور که سالها تحقیق نشان داده است، تضعیف نهادها بهنوبه خود برای رشد اقتصاد، سرمایهگذاری و رفاه مضر است. دلیلش این است که نهادهای دموکراتیک کارآمد، قوه مجریه را محدود کرده و جامعه مدنی (از جمله شرکتها) را از دخالتهای خودسرانه محافظت میکنند، که برای سرمایهگذاری، نوآوری و رشد مهم است.
بنابراین، تاریخ اقتصادی پوپولیسم از سال ۱۹۰۰ به بعد روشن میکند که دولتهای پوپولیستی معمولاً مخرب هستند. رهبران پوپولیست ممکن است وعده حمایت و حفاظت از مردم عادی را بدهند، اما اغلب برعکس عمل میکنند. کشورهای آنها شاهد کاهش رشد اقتصاد و آزادیهای سیاسی هستند. پوپولیستها ممکن است با قطبی کردن رایدهندگان و دستکاری نظام سیاسی به نفع خود، به هر حال بتوانند قدرت را حفظ کنند. اما نمیتوانند ادعا کنند که راهحلهایی برای مشکلات اقتصادی دارندو
نتیجهگیری
وقتی پوپولیستها به قدرت میرسند، میتوانند آسیبهای اقتصادی و سیاسی پایداری وارد کنند. کشورهایی که از سوی پوپولیستها اداره میشوند، بهطور متوسط شاهد کاهش بسیار تولید ناخالص داخلی سرانه واقعی هستند. سیاستهای تجاری حمایتگرایانه، پویایی بدهی ناپایدار و فرسایش نهادهای دموکراتیک بهعنوان وجوه مشترک پوپولیستهای در قدرت برجسته هستند. با نگاهی به آینده، یک خطر بزرگ، ماهیت سریالی پوپولیسم است. دادههای تاریخی که ما جمعآوری کردهایم نشان میدهد که پوپولیسم یک پدیده پایدار است و کشورهایی مانند آرژانتین و اکوادور از سال ۱۹۱۶ شاهد رهبری پوپولیستی گاهبهگاه بودهاند. پرسش اصلی این است که آیا کشورهای پیشرفته در آینده سرنوشت مشابهی خواهند داشت و شاهد «پوپولیسم سریالی» برای سالها و دهههای آینده خواهند بود یا خیر. متاسفانه، با توجه به تاریخ، این سناریو بعید نیست.