تحلیل جواد کاشی از سیاست معاصر ایران؛ سیاست باید از دل زندگی واقعی برخیزد، نه ایدئولوژی یا فهرست مطالبات

جواد کاشی در یادداشت تازه خود می‌گوید سیاست ایران با تراکم آرمان‌ها و مطالبات جزئی از زندگی واقعی جامعه فاصله گرفته و تنها با تمرکز بر کنش جمعی و رهایی اجتماعی می‌توان سیاستی زندگی‌آفرین و ملموس ساخت.

جواد کاشی

رویداد۲۴| جواد کاشی در یادداشتی تحلیلی می‌گوید آرمان‌های کلان و مطالبات جزئی در سیاست ایران نتوانسته‌اند جامعه را بسازند و سیاست واقعی باید از دل زندگی اجتماعی و اکنون برخیزد، نه از دل ایدئولوژی یا وعده‌های آینده.

در ادامه متن منتشر شده در کانال تلگرامی جواد کاشی را مطالعه می‌کنید؛

از طلا بودن پشیمان گشته‌ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید!

(گذار از یوتوپیا و آرمان به سوی واقعیت)

احسان مزدخواه (دانشجوی دکتری علوم سیاسی) در گفتمان سیاسی معاصر ایران، یک سو تفاهم بنیادین در فهم مسئله وجود داشته است: گمان می‌رفت مسئلهٔ جامعه فقدان «آرمان‌های بزرگ» است و بنابراین راه نجات، تولید آرمان‌های تازه است. اما نتیجه، نه احیای سیاست که انباشت و تراکم آرمان‌ها بود؛ تراکمی که نه تنها به تقویت معنا و کنش جمعی نیانجامید، بلکه به تدریج امر اجتماعی را به حاشیه راند. هر آرمان تازه بر شانهٔ آرمان‌های پیشین سوار شد و هر دو بر حیات اجتماعی سایه افکندند. این وضعیت در نهایت، بذرهای فراموشی جامعه را کاشت.


بیشتر بخوانید: همبستگی برای ستیز به تدریج لاغر می‌شود و زوال می‌یابد| حیات بشری در گرو همبستگی برای صلح است


همان‌طور که دکتر کاشی گرامی در آخرین یادداشت تحلیلی‌شان نشان می‌دهند، آرمان‌ها در ادعا نمایندهٔ «عموم» و «جامعه» هستند، اما در لحظهٔ احراز و نمایندگی، جانب قدرت را می‌گیرند. در واقع، آرمان‌ها از همان لحظهٔ تولد حامل «منطق استثنا» هستند؛ منطقی که به قدرت اجازه می‌دهد به نام «خیر جمعی» از چارچوب‌های معمول عبور و استانداردهای اخلاقی متفاوتی را در مورد خود اعمال کند. به این ترتیب، آرمان‌ها نه در دل جامعه، بلکه در دل سازوکارهای قدرت احراز می‌شوند. این ساختار، «موقعیت اجتماعی» را به «استثنا» تبدیل می‌کند و سیاست را از دل استثنا و نه از دل زندگی اجتماعی برمی‌سازد. از همین روست که هیچ آرمانی هرگز به معنای واقعی احراز نمی‌شود: زیرا لحظهٔ احراز، لحظهٔ تسلط است.

در تقابل میان «آرمان» و «ایدهٔ رهایی اجتماعی»، همواره آنچه تعلیق شده، رهایی واقعی جامعه از تمامی آرمان‌های دست‌نایافتنی بوده است. آرمان‌ها وعده می‌دهند اما کارکرد‌شان تعلیق است؛ وعده می‌دهند اما تحقق را به فردایی نامعلوم حواله می‌دهند. این همان چیزی است که عابدالجابری از آن با تعبیر «قیاس غائب بر شاهد» یاد می‌کند: جامعه نه بر اساس آنچه هست، بلکه بر اساس آنچه نیست و قرار است باشد مورد داوری و سیاست‌ورزی قرار می‌گیرد. این «غائب‌سازی» امر اجتماعی، جامعه را از فهم لحظهٔ اکنون، از درک رنج‌ها و نیازهای واقعی، و از امکان شکل‌گیری آزادی و سعادت این‌جهانی محروم می‌کند.به همین دلیل، سیاستی که خود را وقف آرمان‌های بزرگ می‌کند، در عمل سیاست تعلیق تصمیم می‌شود. آینده‌نگری ایدئولوژیک جایگزین واقع‌نگری اجتماعی می‌شود و جامعه به فردایی حواله داده می‌شود که همواره از راه می‌رسد، اما هیچ‌گاه فرا نمی‌رسد.

در این میان، اصلاح‌طلبی به جای آرمان‌های کلان، «مطالبات» را وارد میدان کرد. این تغییر ظاهراً جامعه را از قید دیگر آرمان‌ها رها کرد، اما از سوی دیگر، امر اجتماعی را به پاره‌پاره‌ای از منافع صنفی و جزئی تقلیل داد. مطالبه‌محوری اگرچه قدرت اخلاقی آرمان‌ها را مهار کرد، اما نتوانست چیزی در اندازهٔ «زیست جمعی» تولید کند. در غیاب ایده‌ای از «سیاست به‌مثابه زندگی»، مطالبات بدل به فهرستی از منافع قابل معامله شدند. آنچه غایب ماند، همان جمع‌بودگی اجتماعی بود؛ چیزی که نه آرمان‌های کلان حفظش کردند و نه مطالبات جزئی احیایش کردند. در چنین وضعیتی نه آرمان توانست احراز شود و نه مطالبه توانست جامعه بسازد در حالیکه فقط در این میان، امر اجتماعی مدفون شد.

راه برون‌رفت، نه آرمانی‌سازی بیشتر است و نه مطالبه‌سازی بیشتر؛ بلکه بازگشت به سیاست به‌مثابه زیست اجتماعی است؛ سیاستی که از دل زندگی واقعی برمی‌خیزد، نه از دل ایدئولوژی و نه از دل فهرست مطالبات. این سیاست، «سیاست زندگی‌آفرین» است: سیاستی که خیر و سعادت را در زندگی این‌جهانی و در لحظهٔ اکنون می‌بیند؛ سیاستی که مردم را به آینده حواله نمی‌دهد؛ سیاستی که نه «غائب» بلکه «شاهد» را مبنا قرار می‌دهد.

سیاست زندگی‌آفرین و نه صرفا آرمان‌ساز سه ویژگی مهم و بنیادین دارد: نخست، درک لحظهٔ اکنون و رهایی از آینده‌گرایی یوتوپیایی؛ دوم، بازگرداندن امر اجتماعی به مرکز سیاست؛ سوم، تعهد به تولید سعادت این‌جهانی، نه وعده‌های پسافردایی.آرمان‌های کلان، هرچند جذاب و الهام‌بخش، در عمل بارها و بارها ثابت کرده‌اند که به‌محض برخورد با مسئلهٔ نمایندگی، به منطق قدرت درمی‌غلتند. مطالبات نیز بدون افق معنایی مشترک، به کنش جمعی تبدیل نمی‌شوند. اما آنچه می‌تواند سیاست را دوباره زنده کند، احیای جامعه است. جامعه به‌عنوان واقعیتی زنده، متکثر، و دارای ظرفیت‌های درونی برای خلق ارزش، نه جامعه به‌عنوان ابژهٔ مهندسی ایدئولوژیک.

پیشنهادی باخبر