به گزارش مشرق، بهزاد نصیری، فعال رسانه در مطلبی در تلگرام نوشت:

درک سیاست خارجی ایالات متحده در دوران ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ مستلزم یک بازنگری تاریخی در گذار نظام بین‌الملل و موقعیت آمریکا در آن است. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده معمار و ضامن اصلی نظم لیبرال بین‌المللی بود؛ سیستمی بر اتحادهایی چون ناتو و نهادهای چندجانبه چون سازمان ملل و سازمان تجارت جهانی و یک پیش‌فرض کلی مبنی بر اینکه رهبری آمریکا، هرچند گاهی پرهزینه، برای ثبات جهانی و منافع بلندمدت خود آمریکا ضروری است. این نظم دهه‌ها، چه در دوران دوقطبی جنگ سرد و چه در دوران تک‌قطبی پس از فروپاشی شوروی، چهارچوب اصلی روابط بین‌الملل را تشکیل می‌داد. بااین‌حال، در آستانه قرن بیست ویکم، این نظم با چالش‌های جدی مواجه شد.

‌گذار نظام بین‌الملل با ظهور قدرت‌های جدیدی چون چین، بازگشت روسیه‌ مدعی و خستگی فزاینده‌ افکار عمومی غرب از هزینه‌های جهانی‌شدن و جنگ‌های بی‌پایان در خاورمیانه آغاز شد. در این بستر است که پدیده‌ای به اسم ترامپ ظهور می‌کند؛ او نه آفریننده‌ این‌ گذار، بلکه محصول و درعین‌حال، شتاب‌دهنده‌ آن است. شعار «اول آمریکا» (America First) در واقع طغیانی علیه همان نظمی بود که آمریکا خود بنا کرده بود. سیاست خارجی آمریکا در دوره دونالد ترامپ دچار آشفتگی علنی است؛ او نظم پیشین آمریکا دررابطه‌با دیگر کشورها را برهم زد و تأسف‌بارتر اینکه نتوانست و یا تلاشی نکرد تا نظم جدیدی ایجاد کند و صرفاً موجب بی‌اعتمادی عمیق سایر کشورها، اعم از دوست و دشمن، به آمریکا شد.

تلاش‌های بسیاری صورت‌گرفته است تا اقدامات ترامپ را در قالب دکترین «مرد دیوانه» صورت‌بندی کنند؛ استراتژی که توسط ریچارد نیکسون برای وادارکردن دشمنان به تسلیم از طریق تظاهر به عدم تعادل و غیرقابل‌پیش‌بینی بودن، استفاده می‌شد. دونالد ترامپ نیز همچون دوره نخست حضورش در قدرت، باتکیه‌بر این دکترین، سعی در مدیریت سیاست خارجی آمریکا دارد. او تحریک می‌کند، نصیحت می‌کند و مهم‌تر از همه، سردرگمی و آشفتگی ایجاد می‌کند. دونالد ترامپ در عرصه سیاست خارجی و امنیتی، خود را به‌عنوان فردی غیرقابل‌پیش‌بینی به نمایش می‌گذارد؛ اما در اصل سؤال واقعی این است که رئیس‌جمهور آمریکا در مناطق بحرانی چه اهدافی را دنبال می‌کند و آیا اصلاً استراتژی خاصی فراتر از غرایز شخصی و تاکتیک‌های معامله‌گرایانه دارد؟ شواهد بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهند پاسخ منفی است. به نظر می‌رسد رئیس‌جمهور آمریکا هیچ طرح و برنامه منسجمی برای ایفای نقش در این عرصه پیچیده ندارد. سیاست خارجی دونالد ترامپ به‌وضوح بر اساس قاعده و منطق سیاسی سنتی آمریکا که در هر دو حزب جمهوری‌خواه و دموکرات ریشه دوانده بود، پیش نمی‌رود.

به همین دلیل است که باگذشت زمان، سیاست خارجی منظم و منسجمی از وی تاکنون مشاهده نشده است. آشفتگی، هرج‌ومرج و سردرگمی عمیق در سیاست‌های اتخاذ شده ایالات‌ متحده در عرصه جهانی موج می‌زند و نابسامانی‌های جدی و تناقضات آشکار میان مواضع کاخ سفید و سایر نهادهای تعیین‌کننده در سیاست خارجی آمریکا (مانند وزارت خارجه یا پنتاگون) به امری روزمره تبدیل شده است. این هرج‌ومرج قطعاً پیامدهای ژئوپلیتیکی عمیقی دارد. استفان والت، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه هاروارد، این وضعیت را به شکلی تکان‌دهنده توصیف می‌کند: «بیایید صادق باشیم؛ مقاومت در برابر دیدن ویدئوی سقوط یک هواپیما یا فروریختن یک ساختمان کار ساده‌ای نیست.

همان کشش تلخ و هولناک را می‌توان در پیگیری سیاست خارجی دولت ترامپ نیز احساس کرد. ما در ردیف نخست نشسته‌ایم و نظاره‌گر بزرگ‌ترین سقوط داوطلبانه‌ یک قدرت بزرگ در تاریخ معاصر هستیم؛ فروپاشی تدریجی اما تکان‌دهنده‌ جایگاه و نفوذ ژئوپلیتیکی آمریکا. صحنه‌ها هم‌زمان هراس‌انگیز و خیره‌کننده‌اند؛ بااین‌حال، تقریباً هیچ نگاهی نمی‌تواند از این نمایش چشم بپوشد و عجیب‌تر آنکه هنوز چیزی از آغاز ماجرا نگذشته است.» این توصیف والت، به هسته‌ اصلی ماجرا می‌پردازد: فرسایش اعتبار آمریکا که طی دهه‌ها انباشته شده بود. نگاهی به سیاست خارجی دولت دونالد ترامپ نشان می‌دهد او هیچ دستاورد پایداری در زمینه دیپلماسی نداشته است و نیز مملو از کارهای نیمه‌تمام است که عملاً بیشتر به تخریب روابط آمریکا با دیگر کشورها پرداخته است.

یکی از بارزترین نمونه‌ها، جنگ تجاری فاجعه‌بار او بود. درست است که واکنش اولیه بازارها ممکن بود آرام به نظر برسد؛ اما مالیات بستن بر واردات، به‌ویژه علیه متحدان سنتی، پیامدهای روشنی داشت: کندشدن رشد اقتصادی در داخل و خارج، افزایش تورم، فشار بر تولیدکنندگان آمریکایی به دلیل بالارفتن هزینه مواد اولیه وارداتی و برانگیخته‌شدن خشم گسترده در میان کشورهایی که زمانی متحدان نزدیک واشنگتن بودند؛ اما تناقض آشکار اینجا بود، دولتی که از یک‌سو متحدانش در ناتو را به افزایش هزینه‌های دفاعی فرامی‌خواند، از سوی دیگر با سیاست‌های تجاری تهاجمی خود، بنیان اقتصاد همان متحدان را تضعیف می‌کرد. بدتر از آن، استفاده ابزاری از تعرفه‌ها برای تنبیه رهبرانی که صرفاً موجب رنجش شخصی رئیس‌جمهور حساس آمریکا شده‌اند، چهره‌ای قلدرمآب و کینه‌جو از ایالات متحده به نمایش گذاشت که اعتماد به رهبری آمریکا را به‌شدت خدشه‌دار کرد.

این بی‌اعتمادی صرفاً در حوزه اقتصاد باقی نماند؛ بلکه به ساختارهای اتحادهای امنیتی نیز سرایت کرد. این نگاه‌های نامتعارف، در ولع عجیب‌وغریب برای تصاحب گرینلند و یا اظهارنظرهای تحقیرآمیز در مورد کانادا به اوج خود رسید. هیچ سیاست‌مدار عاقلی در جهان مدرن، پیشاپیش و علناً اعلام نمی‌کند که قصد دارد خاکی را تصرف کند که آشکارا در مالکیت کشور دیگری است، آن هم کشوری که متحدی دیرینه در ناتو محسوب می‌شود. میل عجیب او به تصاحب گرینلند، اقدامی که نه منطق راهبردی روشنی داشت و نه توجیه اقتصادی پذیرفته‌شده‌ای، روابط با دانمارک، یکی از دوستان دیرینه آمریکا در اروپا را به‌شدت زیر سؤال برد. طبق نظرسنجی آن زمان یک روزنامه‌ دانمارکی، ۴۱ درصد از مردم آن کشور ایالات متحده را یک تهدید تلقی می‌کردند. به طور مشابه، مطرح‌کردن ایده‌ الحاق کانادا و هم‌زمان تحمیل تعرفه‌های تنبیهی علیه اوتاوا، نه‌تنها در سیاست داخلی کانادا تأثیر منفی گذاشت؛ بلکه جامعه‌ای را که بیش از یک قرن یکی از بهترین همسایگان آمریکا بوده است، برای همیشه دلخور و بیگانه با سیاست‌های آمریکا کرد که نشان‌دهنده رفتار امپریالیستی و پاترنالیستی ترامپ است به سیستم جهانی.

این اقدامات، مزیت تاریخی و ژئوپلیتیکی آمریکا را نیز هدف قرار داد. مزیت بزرگ آمریکا همواره در این بود که به دلیل فاصله‌ جغرافیایی با اوراسیا و عدم داشتن جاه‌طلبی ارضی در آن قاره، می‌توانست نقش موازنه‌گر برون‌مرزی را ایفا کند. همین ویژگی سبب می‌شد بسیاری از کشورهای مهم ترجیح دهند به‌جای رقابت، با واشنگتن همسو شوند تا علیه آن صف‌آرایی کنند. به همین دلیل، نظام اتحادهای تحت رهبری آمریکا گسترده‌تر، نیرومندتر و ثروتمندتر از بلوک رقیب بود؛ اما ترامپ این مزیت تاریخی را به‌راحتی بر باد داد. به‌عنوان‌مثال، درگیری‌های شخصی و تجاری او با نارندرا مودی، نخست‌وزیر هند و بی‌توجهی به ظرافت‌های دیپلماتیک، دهلی‌نو را به سمت رقبای آمریکا مانند روسیه و چین سوق داد و این یعنی نابودی نزدیک به سه دهه تلاش دیپلماتیک آمریکا برای تبدیل هند به وزنه‌ای استراتژیک در برابر قدرت روبه‌رشد پکن.

در مواجهه با بحران‌های جاری نیز، رویکرد ترامپ ترکیبی از ساده‌لوحی خطرناک و نمایش شخصی بوده است. دررابطه‌با جنگ اوکراین، توهم ترامپ در این بود که می‌تواند با فشار بر رهبران اوکراین برای منافع شخصی و باج دادن به ولادیمیر پوتین، جنگ را یک‌باره تمام کند. نشست ضعیف و بی‌برنامه‌ او با پوتین در آلاسکا بار دیگر همین واقعیت را یادآوری کرد؛ ترامپ نه یک مذاکره‌کننده‌ کارکشته؛ بلکه سیاست‌مداری شتاب‌زده و ناشی است که بیش از آنکه به صلح پایدار بیندیشد، به‌دنبال جلب‌توجه رسانه‌ای و نمایش شخصی است. همین الگو در مورد کره شمالی نیز تکرار شد؛ مذاکرات پر سروصدایی که در دوره اول ریاست‌جمهوری او نیمه‌تمام رها شد و اکنون بار دیگر شاهد تمایل ترامپ برای ازسرگیری دوباره مذاکرات با پیونگ‌یانگ هستیم. حتی در مورد ونزوئلا یا تهدید به تهاجم نظامی علیه نیجریه، شاهد بلوف‌هایی بودیم که بیش از آنکه نشانه‌ قدرت باشد، نشانه‌ آشفتگی در تصمیم‌گیری است. ترامپ به شخصه از گرفتار شدن در جنگ‌های بی‌پایان جدیدی که جورج بوش در آن غرق شد و باراک اوباما نیز نتوانست کاملاً از آن بگریزد، پرهیز دارد. بااین‌حال، او شیفته‌ نمایش‌های کوتاه‌مدت هوایی علیه دشمنان است؛ از همکاری نزدیک با رژیم صهیونیستی در اقدام نظامی علیه ایران تا حملات به حزب‌الله در لبنان و حوثی‌ها در یمن و تهدیدهای گاه‌وبی‌گاه علیه عراق؛ اما چیزی که عیان است، این است که چنین اقداماتی هیچ دستاورد راهبردی واقعی و پایداری به همراه نداشته است و صرفاً به بی‌ثباتی بیشتر دامن‌زده است.

دراین‌بین اما بحث ایران حائز اهمیت دوچندان است. خروج یک‌جانبه از برجام در دور اول ریاست‌جمهوری و خیانت به میز دیپلماسی در دوره دوم، نمونه‌ کامل سیاست‌های نیمه‌تمام، آشفته و مخرب اوست. در مورد ایران به نظر می‌رسد که در دولت ترامپ سردرگمی مطلق وجود دارد. سیاست آمریکا در قبال ایران منسجم نیست و تناقض‌های آشکاری در این سیاست دیده می‌شود؛ شاید بیراه نباشد که گفته شود آمریکا اصلاً در قبال ایران سیاست مدونی جز تحریم‌کردن ندارد که آن هم در دستیابی به اهداف اعلام‌شده‌اش ناکام مانده است. بنابراین، ریشه‌ این آشفتگی را باید در درون خود کاخ سفید جست‌وجو کرد. عجیب نیست که سیاست خارجی دولت ترامپ پر از لغزش و خطاست؛ چراکه او عمداً افرادی را به کار گماشته که نه تجربه‌ اداره‌ سازمان‌های بزرگ دیپلماتیک یا نظامی را دارند و نه دانش لازم برای مسئولیت‌های خطیرشان. تنها ملاک انتخابشان به‌جای شایستگی حرفه‌ای، صرفاً وفاداری شخصی و کورکورانه بوده است.

ترامپ وفاداری و چاپلوسی را بر شایستگی، تجربه و صداقت ترجیح می‌دهد. اکنون که مدتی از حضور ترامپ در کاخ سفید گذشته است، بسیاری بر این باورند که اساس سیاست‌ورزی ترامپ در سیستم بین‌المللی، آشفته‌سازی و زخمی‌کردن روابط آمریکا با کشورها و سپس تلاش برای چیدن میوه مطلوب خود از این شیوه سیاست‌ورزی بوده است. البته تاریخ نشان داده که ترامپ، جز در موارد معدود، هرگز آنچه که می‌طلبید را از اجرای این سیاست خارجی به دست نیاورده است. میراث این دوران، فراتر از چند تصمیم غلط، یک آسیب عمیق به اعتبار جهانی آمریکا بوده است. ازاین‌پس، دیپلمات‌ها و رهبران خارجی، حتی متحدان آمریکا، کمتر به واشنگتن گوش خواهند داد و به وعده‌هایش اعتماد خواهند کرد، چون می‌دانند پشت ادعاهای آمریکا ممکن است چیزی جز یک نمایش مضحک و زودگذر نباشد. شاید در ظاهر سکوت کنند و چاپلوسی را در پیش گیرند؛ اما در دلشان خوب می‌دانند که ممکن است دوباره با یک سیرک طرف باشند، نه یک دولت باثبات و قابل‌اتکا.

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

پیشنهادی باخبر