اگزیستانسیالیسم چیست؟
اگزیستانسیالیسم را بهتر است نه یک مکتب فلسفی منسجم، بلکه رویکردی مشترک در میان گروهی از متفکران دانست که بر پرسشهایی درباره وجود انسان تمرکز داشتند. گرچه این نوع پرسشها را میتوان تا فلسفه رواقی در دوران هلنیستی ردیابی کرد، اگزیستانسیالیسم به عنوان جریان فکریای که مجموعهای از موضوعات مشترک را بررسی میکند، معمولاً از قرن نوزدهم با آثار سورن کییرکگور و فردریش نیچه آغاز میشود.
آنچه این متفکران را به هم پیوند میدهد، توجه عمیق به این پرسش است که «ما که هستیم؟» و «چگونه باید در جهانی ناپایدار و متغیر زندگی کنیم؟». این پرسشها در نیمه نخست قرن بیستم، بهویژه در دوران فعالیت فکری سارتر و کامو، اهمیت بیشتری یافتند؛ آن هم در دورهای که اروپا با تغییرات پرشتاب و اضطرابآوری روبهرو بود.
زندگینامه ژانپل سارتر
ژانپل سارتر در سال ۱۹۰۵ در پاریس به دنیا آمد و تا سال ۱۹۸۰ زندگی کرد. او کودکی خود را تجربهای «خفهکننده» توصیف میکرد، زیرا پس از مرگ پدرش، بیشتر دوران کودکیاش را تنها در خانه و در کنار کتابها گذراند، تحت سرپرستی مادر و پدربزرگ و مادربزرگش.
سارتر تحصیلات عالی خود را در رشته فلسفه در مدرسه معتبر «اِکول نرمال سوپریور» در پاریس پی گرفت و سپس برای ادامه مطالعات خود به آلمان رفت. در آنجا با پدیدارشناسی ادموند هوسرل و مارتین هایدگر آشنا شد؛ آشناییای که تأثیر عمیقی بر فلسفه او داشت.
در طول جنگ جهانی دوم، او به اسارت نیروهای آلمانی درآمد. خود او گفته است که این دوره فرصتی دیگر برای مطالعه عمیق آثار هایدگر فراهم آورد. پس از آزادی و بازگشت به پاریس، با ادعای بیماری از خدمت نظامی معاف شد و به جنبش مقاومت فرانسه پیوست. در همین دوره بود که برای نخستین بار با آلبر کامو آشنا شد. آن دو در آغاز دیدگاههای سیاسی مشترکی داشتند، اما این همفکری دیری نپایید و اختلافات نظری آنها در نهایت به پایان رابطهشان انجامید.
آلبر کامو را بیشتر بشناسید
آلبر کامو در الجزایر متولد شد و در فرانسه درگذشت. او بین سالهای ۱۹۱۳ تا ۱۹۶۰ زندگی کرد. هم سارتر و هم کامو در نوشتههای خود نقشهای متعددی ایفا کردند؛ از جمله رماننویس، مقالهنویس و نمایشنامهنویسی. با این حال، برخلاف سبک زندگی طبقه متوسطی که سارتر تجربه کرده بود، کامو در خانوادهای فقیر و کارگری رشد یافت. هر دو اما وجه اشتراک مهمی داشتند: پس از مرگ پدرانشان، توسط مادران و مادربزرگهایشان بزرگ شدند.
کامو در بزرگسالی به داشتن روابط متعدد عاشقانه شهرت داشت. گرچه به لحاظ فکری به ازدواج باور نداشت، اما دو بار ازدواج کرد و در عین حال به خیانتهای زناشویی خود نیز شناخته میشد. گفته میشود که یکی از همسران او به دلیل آسیبهای روانی ناشی از این خیانتها، دست به خودکشی ناموفقی زده است.
تجربه زندگی در الجزایر تحت اشغال فرانسه، تأثیر عمیقی بر شکلگیری دیدگاههای سیاسی کامو داشت و او را در تقابل با سارتر قرار داد. همین تفاوتهای سیاسی یکی از اصلیترین دلایل اختلاف میان آن دو بود. در حالی که سارتر بعدها کمونیسم را بهترین راهحل برای معضلات زمان خود دانست و از آن حمایت کرد، کامو دقیقاً در نقطه مقابل ایستاد و از منتقدان سرسخت این ایدئولوژی شد.
کامو و پوچی
مانند سایر فیلسوفانی که در دستهبندی «اگزیستانسیالیست» قرار میگیرند، کامو نیز در فلسفهاش به وضعیت زیسته انسان توجه داشت. اما مسیری که او در ادامه پیمود، تمرکز بر مفهوم «پوچی» بود؛ به همین دلیل برخی اندیشمندان او را نه یک اگزیستانسیالیست، بلکه نمایندهای از «فلسفهی پوچی» میدانند.
هر دو متفکر، سارتر و کامو، خداناباور بودند و این دیدگاه زیربنای مهمی برای تکوین فلسفهشان فراهم کرد. هر دو معتقد بودند که خداناباوری آزادی ریشهای و بنیادی برای انسان به همراه میآورد. با این حال، کامو در برخورد با دین، رویکردی بهمراتب ملایمتر و کمتر خصمانه نسبت به سارتر داشت.
نیستی یا پوچی؟
هر دو فیلسوف، وجود انسان را بهگونهای «ارتباطی» میدیدند؛ به این معنا که هستی ما اساساً در رابطه با دیگران شکل میگیرد. این وضعیت میتواند منجر به نوعی از خودبیگانگی شود که چالشبرانگیز و آسیبزا است. با این حال، برداشت آنها از پیامدهای این وضعیت متفاوت بود. سارتر معتقد بود که این وضعیت انسان را با مفهوم «نیستی» روبرو میسازد، در حالی که کامو آن را منشأ ورود «پوچی» به زندگی انسان میدانست.
از نظر سارتر، «نیستی» یا «عدم» شکاف و فاصلهای است که آگاهیِ ذهنی انسان میان خود و اشیای جهان ایجاد میکند. این گسست بنیادین، سرچشمه آزادی رادیکال انسان است، زیرا او را قادر میسازد میان امر ذهنی و عینی تمایز قائل شود. آگاهی انسان از امکانات، یعنی درک چیزهایی که هنوز نیستند اما ممکن است در آینده محقق شوند، همان چیزی است که «نیستی» را در جهان پدیدار میسازد. این پدیده در روابط انسانی نیز نمایان میشود؛ ما دیگران را همچون اشیاء درک میکنیم، زیرا نمیتوانیم مستقیماً ذهنیت آنها را تجربه کنیم، اما فرض میکنیم که آنان نیز ذهنیتی دارند که همانند ما، منبع آزادی و امکانهای بیپایان است.
در مقابل، کامو به جای تأکید بر «نیستی»، بر «پوچی» تمرکز میکند. از نگاه او، زمانی که انسان با جهانی بدون خدای ناظر و فاقد هدف متعالی روبرو میشود، با واقعیتی پوچ مواجه میگردد. زندگی نه از سوی خداوند به عنوان موهبتی الهی داده شده، نه معنا یا هدفی ذاتی دارد. در چنین جهانی، هر کاری که انجام میدهیم از منظری کلان، بیمعنا به نظر میرسد و ادامه دادن به زندگی، خود عملی «پوچ» محسوب میشود. ما از طریق همین تجربهی پوچی است که با جهان و دیگران وارد رابطه میشویم.
رهایی از طریق بدبینی
اگرچه دیدگاههای سارتر و کامو در ابتدا ممکن است بدبینانه به نظر برسند، اما هدف نهایی هر دو، رهایی انسان از طریق تأکید مشترک بر آزادی بنیادین است. در نگاه آنها، انسان ماهیت ثابتی ندارد و هر فرد آزاد است تا معنای زندگی خود را بسازد و به آن شکل دهد. این ایده با جمله مشهور سارتر بیان میشود: «هستی مقدم بر ماهیت است». از دیدگاه کامو نیز، با وجود پوچی زندگی انسانی، نوعی رضایت در پذیرش این واقعیت نهفته است. در مثال معروف او از اسطوره سیزیف، شخصیت اسطورهای محکوم است که تا ابد تختهسنگی را به بالای تپه بغلتاند که هربار به پایین بازمیگردد، اما با پذیرش این چرخه بیپایان، سیزیف به نوعی معنا در زندگیاش دست مییابد.
تفاوتهای میان سارتر و کامو
در حالی که سارتر پذیرای برچسب «اگزیستانسیالیست» بود، کامو با این عنوان مخالفت داشت. همانطور که اشاره شد، فلسفه او بیشتر با عنوان «فلسفه پوچی» شناخته میشود. این تفاوت نگرشی به شکافی عمیق میان دیدگاههای فلسفی آنها انجامید، اما نقطه افتراق اصلی در حوزه دیدگاههای سیاسی آنها شکل گرفت. گرچه تنش میان آنها در طول زمان شکل گرفت، برخی وقایع خاص، این شکاف را برجستهتر کردند.
یکی از این وقایع، انتشار کتاب انسان شورشی توسط کامو بود که در آن بر تمرکز بر زمان حال، پرهیز از خشونت، و ضرورت گفتوگوی باز تأکید داشت؛ رویکردی که در تضاد با نگاه سارتر قرار میگرفت. سارتر، که از حامیان کمونیسم بود، تلاش میکرد اگزیستانسیالیسم را با مارکسیسم ترکیب کند. او معتقد بود مارکسیسم، برخلاف نگاه جبرگرایانه سنتی، بهترین بازتاب وضعیت زیسته جمعی انسانها در آن دوران است.
با این حال، این نگاه با بنیان اگزیستانسیالیستی آزادی رادیکال انسان در تضاد قرار میگرفت. سارتر همچون مارکسیستها باور داشت که آزادی انسانها در نظام سرمایهداری سرکوب شده است؛ جامعه، آزادی طبیعی و کامل افراد را محدود میکند. در چنین چارچوبی، سرمایهداری انسانها را به دو دسته «ما» و «دیگران» تقسیم میکند؛ یعنی فرودستان به عنوان اشیاء سرکوبشده و فرادستان به عنوان فاعلان سرکوبگر. اما چون انسان ذاتاً آزاد است، میتواند در قالب جمعی علیه این ساختارها شورش کند و آزادی جمعی را محقق سازد. همانگونه که سارتر میگوید: «هیچکس آزاد نیست، مگر همه آزاد باشند.»
اهمیت سارتر و کامو در تاریخ فلسفه
با وجود تفاوتهای بنیادی میان سارتر و کامو، و انتقاداتی که میتوان به دیدگاههای هر دو وارد کرد، تأثیر آنان در تاریخ اندیشه فلسفی انکارناپذیر است. آنها مشارکت مهمی در گفتوگوی دیرپای فلسفه داشتهاند.
زمانی که سارتر در سال ۱۹۸۰ درگذشت، بیش از پنجاه هزار نفر در مراسم تشییع پیکر او حضور داشتند. حتی کسانی که آشنایی چندانی با فلسفه ندارند نیز احتمالاً نام «ژانپل سارتر» را شنیدهاند. او در سال ۱۹۶۴ برنده جایزه نوبل ادبیات شد، اما با استناد به دیدگاههای ضدنهادی خود، از پذیرش آن خودداری کرد؛ چرا که نمیخواست به گفته خودش «به یک نهاد رسمی تبدیل شود».
در مقابل، آلبر کامو جایزه نوبل ادبیات را در سال ۱۹۵۷ پذیرفت و به جوانترین نویسنده فرانسوی تبدیل شد که تا آن زمان این جایزه را دریافت کرده بود. مرگ کامو در سال ۱۹۶۰ در یک سانحه رانندگی رخ داد؛ حادثهای که از نظر برخی، بهطرز غریبی با دیدگاه او نسبت به بیمعنایی زندگی انسان همخوانی داشت. در فلسفه کامو، آزادی مفهومی پارادوکسیکال است؛ در ظاهر، نوعی توهم به نظر میرسد، اما همین آگاهی از توهم بودن، خود میتواند راهی برای رهایی باشد. از دیدگاه او، انسان باید در لحظه زندگی کند، زیرا هیچگاه نمیدانیم مرگ چه زمانی فرا میرسد—چنانکه خود او نیز بهنوعی این اصل را زندگی کرده بود.
اگرچه اگزیستانسیالیسم اغلب بهدلیل تمرکز بر احساسات و وجوه تاریک تجربه انسانی، به عنوان مکتبی غیرتحلیلی مورد انتقاد قرار میگیرد، اما فیلسوفان این جریان در واقع واکنشی به وضعیت مدرن ارائه کردند؛ وضعیتی که بیش از اندازه بر علم تکیه داشت. آنان معتقد بودند علم قادر نیست تمام ابعاد تجربه انسانی را درک کند و آن را به ابژههایی بیجان تقلیل میدهد. هدف اگزیستانسیالیسم بازگرداندن شأن انسانی به تجربه زیسته بود. تأثیر این جریان تنها محدود به فلسفه نماند، بلکه در روانشناسی، ادبیات و هنر نیز ردپای آن بهوضوح دیده میشود.

هستیشناسی و نگاه به انسان
سارتر و کامو هر دو با این پرسش آغاز میکنند که «انسان چیست؟» اما پاسخهای متفاوتی ارائه میدهند.
سارتر بر این اصل پای میفشارد که «هستی مقدم بر ماهیت است»؛ به این معنا که انسان ابتدا وجود مییابد و سپس خود، ماهیت خویش را میسازد. از این منظر، انسان موجودی است کاملاً آزاد، که هیچ هویت یا سرنوشت پیشتعیینشدهای ندارد. این آزادی در عین حال، منشأ اضطراب وجودی نیز هست، چرا که مسئولیت معنا و انتخابهای زندگی بر دوش فرد قرار میگیرد.
در مقابل، کامو با مفهوم «پوچی» مواجه میشود؛ جهان برای او نه بیمعنا، بلکه فاقد هرگونه معنا ذاتی است. انسان، در مواجهه با جهانی خاموش، بیهدف و بیپاسخ، دچار گسست میشود. اما این بیمعنایی برای کامو نه به نومیدی، بلکه به نوعی شور زندگی میانجامد؛ نوعی مقاومت زیباییشناختی در برابر پوچی، همانگونه که در چهره «سیزیف شادمان» به تصویر میکشد.
نگاه به آزادی
برای سارتر، آزادی امری بنیادین و غیرقابل انکار است. ما محکوم به آزادی هستیم؛ یعنی حتی اگر نخواهیم، نمیتوانیم از بار انتخاب و مسئولیت شانه خالی کنیم. این نگاه، مفاهیمی چون "بد ایمانی" (self-deception) را در فلسفه او شکل میدهد، جایی که انسانها با فریب خود از پذیرش این آزادی میگریزند.
اما در فلسفه کامو، آزادی بیش از آنکه امری بدیهی و درونی باشد، حالتی تنشآلود و شکننده دارد. آزادی به خودی خود معنا نمیآفریند، بلکه در بستر پوچی، نوعی بازی یا طغیان علیه بیمعنایی جهان است. آزادی برای کامو، نه یک حقیقت متافیزیکی، بلکه یک موضع اخلاقی و هنری در برابر زندگی است.

سیاست و تعهد اجتماعی
اختلاف نظر اصلی میان این دو متفکر، در حوزه سیاست برجسته میشود.
سارتر به شدت به تعهد روشنفکری (engagement) باور داشت. از نظر او، فیلسوف نمیتواند بیطرف بماند. او اگزیستانسیالیسم را با مارکسیسم تلفیق کرد تا از فلسفهاش به عنوان ابزاری برای نقد سرمایهداری و دفاع از عدالت اجتماعی استفاده کند. دیدگاههای سیاسیاش با پذیرش خشونت انقلابی در مواردی همراه بود.
در مقابل، کامو سیاست را با اخلاق درآمیخته میدید. او بهویژه در انسان شورشی به نقد خشونت سیاسی و ایدئولوژیهای تمامیتخواه پرداخت. کامو با هرگونه توجیه اخلاقی برای کشتار و سرکوب مخالف بود، حتی اگر در مسیر آرمان عدالت انجام میشد. درواقع، او از «انسانی بودن در زمانهای بیرحم» دفاع میکرد.
سبک نوشتار و نگاه هنری
سارتر سبک نوشتاریای فلسفی، انتزاعی و اغلب پیچیده دارد. نوشتههای او در حوزه نظریه ادبی، نمایشنامه و رمان، همگی حامل اندیشههایی عمیقاند، اما گاه به دلیل ساختار فلسفیشان کمتر برای خوانندگان عمومی قابل دسترسی هستند. نمایشنامههایی مانند در بسته یا رمان تهوع نمونههایی از تلفیق ادبیات و فلسفه در آثار اوست.
کامو، برخلاف سارتر، نویسندهای است با زبانی روشن، موجز و سرشار از تصویرسازی. فلسفه او در قالب رمانهایی چون بیگانه و طاعون بهزیبایی تجسم مییابد. او با رویکردی شاعرانه، مفاهیمی فلسفی همچون پوچی، تنهایی، و مرگ را در قالب تجربههای انسانی به تصویر میکشد. همین ویژگی او را بیش از یک فیلسوف، به نویسندهای جهانی و تاثیرگذار تبدیل کرده است.
مرگ و میراث فکری
مرگ هر دو متفکر به گونهای با فلسفهشان پیوند دارد. کامو در یک سانحه ناگهانی رانندگی درگذشت؛ حادثهای که با نگرش او به بیثباتی و پیشبینیناپذیری زندگی همخوانی دارد. سارتر تا پایان عمر درگیر فعالیت سیاسی و فلسفی باقی ماند و در زمان مرگش، مورد احترام وسیع عموم مردم قرار گرفت.
تأثیر سارتر بیشتر در حوزه فلسفه سیاسی، ادبیات متعهد و نظریههای مدرن آزادی دیده میشود. کامو اما الهامبخش نویسندگان، هنرمندان و حتی رواندرمانگران بوده است. نگاه شاعرانه او به رنج، پوچی و زیبایی زندگی، راهی تازه برای مواجهه با معنای زندگی در جهان مدرن گشود.
245245