روایت غیرقانونیترین ماموریت بمباران جنگ با افپنج/رادارمن شیرازی چگونه دسته پروازی دشمن را فراری داد؟
به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، پس از گفتگو با امیران خلبان جهانگیر قاسمی و حسین هاشمی از خلبانان شکاریهای فانتوم F4 و F5 تایگر، اینبار سراغ خلبانی رفتهایم که در برههای از خدمت خود با هواپیمای F5 و در برههای دیگر با هواپیمای F14 تامکت پرواز کرده و خاطرات شنیدنی زیادی را در کارنامه جنگ خود ثبت کرده است. امیر خلبان صمد ابراهیمی در شروع جنگ بهعنوان خلبان F5 در پایگاه چهارم شکاری دزفول مشغول به خدمت بوده و در گردانی پرواز میکرده که فرماندهاش حسین هاشمی بوده است. ابراهیمی پس از جنگ با هواپیمای سوخو ۲۴ هم پرواز کرده و البته طبق روایتهایش، با هواپیماهای آموزشی هم پریده و در آن واحد با سه نوع هواپیما پرواز کرده است.
بنا داریم کارنامه جنگ و خدمات اینخلبان را در قالب چندگفتگو مرور کنیم. ابراهیمی رکوردهای جالبی در تاریخ حضور نیروی هوایی در جنگ دارد؛ ازجمله انهدام اولین هواپیمای مهاجم دشمن در آسمان اهواز، رهبری غیرقانونیترین ماموریت هوایی جنگ و ...
در ادامه مشروح قسمت اول اینگفتگو را میخوانیم؛
* جناب ابراهیمی در شروع جنگ شما از نیروهای گردان جناب حسین هاشمی در دزفول بودید.
بله.
* درجهتان چه بود؟
ستوانیک بودم.
* گمانم در آستانه سروانشدن بودید.
بله.
* و فکر کنم لیدر سه شده بودید.
بله. لیدرسه شده بودم. یک داستان جالب در جنگ رخ داد که بهخاطرش لیدر دو شدم. به دستور فرمانده نیروی هوایی برای انجام یک ماموریت غیرممکن به تهران فراخوانده شدم که اینماموریت غیرقانونیترین پرواز نیروی هوایی در جنگ بود.
* چه زمانی؟
هفته اول جنگ بود. قضیه این بود که برای عملیات انتقامی (کمان ۹۹) رفتیم عراق باند، پایگاه، پالایشگاه و منابع صنعتیشان را زدیم. آنها هم آمدند زدند. در برگشت از آنماموریت خواستیم در دزفول بنشینیم که گفتند نمیشود. این شد که رفتیم در باند اضطراری دهلران نشستیم.
* پس یکی از آن هفدههجده تایی هستید که در باند اضطراری نشستند.
بله. بلافاصله گفتیم تانکر بنزین بیاید بنزین بزنیم و از باند اضطراری بلند شویم. چون اگر یک هواپیمای دشمن میآمد میتوانست با مسلسلاش ما را بزند. بنزین گرفتیم و رفتیم سمت اصفهان که در پایگاه اصفهان بنشینیم. اما در آسمان گفتند برویم تهران. ما هم به تهران رفتیم و آنجا فرود آمدیم. ۸ فروند بودیم. گفتند «تا فردا که باند دزفول آماده شود، برای زدن اهدافی در عراق اقدام کنید! بعد هم در دزفول بنشینید.» باید یک (خلبان) لیدر دو میآمد ما ۸ فروند را با خودش ببرد. ماموریت برونمرزی بود و اینتعداد هواپیما، هدایت یک لیدردو را میخواست. من لیدر سه بودم و در جمع خودمان بالاترین رتبه را داشتم. لیدر دویی هم که ما را به تهران رسانده بود، حالش بد و در بیمارستان بستری شد. لیدر دوهایی هم که در تهران بودند، بهانه آوردند و گفتند ما درگیر هستیم. در نتیجه فرمانده نیروی هوایی یک امریه صادر کرد از این تاریخ صمد ابراهیمی به عنوان لیدر دو انتخاب میشود. اینطور بود که لیدر دو شدم.
* یعنی چک نشده لیدر دو شدید!
بله. همینجوری!
* [خنده]
جالب است. باید سه خلبان لیدر سه هم در فلایت میبودند ولی همه لیدر چهار بودند. هفت فروند با خلبانهای لیدر چهار. یعنی وضعیت آنها غیرقانونیتر از من بود. از تهران بلند شدیم رفتیم در عراق هدف را زدیم و برگشتیم دزفول نشستیم.
* هدف کجا بود؟ سوختتان رسید از تهران بروید؟
بله. سوختمان بهراحتی میرسید. بین بغداد و ناصریه بود. فکر کنم پالایشگاه یا مرکز مهمات بود. خیلی هم خوب زدیم و عالی شد.
* چند بمب برده بودید؟ راکت هم داشتید یا فقط بمب بسته بودید؟
مشترک میرفتیم. یعنی از هشتفروند، چهارفروند بمب میبردیم، چهارفروند راکت؛ که بتوانیم هر هدفی را بزنیم. اتفاقا اینترکیب خیلی خوب بود. چون هر پاد راکت، ۵۸ راکت دارد و موجی از آتش به پا میکرد. فکر کنید ۵۸ آرپیجی با هم شلیک کنند. از آنطرف هم روی هدف بمباران میکردیم.
این غیرقانونی ترین پرواز در طول تاریخ جنگ بود.
* هیچ سانحهای هم که رخ نداد!
نه خدا را شکر! [خنده] رفتیم و برگشتیم راحت در دزفول نشستیم.
* روز اول جنگ، شما کجا را زدید؟
ایالت ناصریه برای ما بود. تمام اهداف ناصریه از پایگاه، پالایشگاه، مراکز تجمع نیروهای زمینی وتدارکاتی، پلها و همه اهداف ناصریه برای ما بود.
* پایگاه دزفول.
بله. در بعضی شرایط هم که درگیری سنگین میشد، اففورهای بوشهر و همدان و افپنجهای تبریز میآمدند دزفول و همه با هم عمل میکردیم. چون دزفول قلب جبهه و مرکز درگیری بود.
* اینپرواز غیرقانونی که گفتید، در همانروزهایی بود که پایگاه دزفول در خطر سقوط قرار گرفته بود؟
بله.
* پس فایده ماموریت شما این بود که کمی از شدت نوک حمله دشمن را کم شود!
ببینید ماجرای دستور تخلیه این بود که ما ماموریت را انجام داده بودیم و آمدیم برای نشستن که گفتند باید پایگاه را تخلیه کنید! عدهای داوطلب شدیم که بمانیم.
* همان هشتخلبانی که ماندند.
وقتی آنماموریت غیرقانونی را انجام دادیم، هشتفروند هواپیما را تحویل پایگاه دزفول دادیم و یکی دو روز بعدش بود که درگیری بالا گرفت. نیروهای عراقی هم رسیدند پشت پل کرخه. اوضاع خطرناک شد و گفتند «اگر رد شوند، پایگاه را با امکاناتش میگیرند. تخلیه کنید!» میدانستیم اگر تخلیه کنیم تا بخواهیم پلهایی که عراق نصب میکند بزنیم و نیروهای کمکی از تهران برسند سخت میشود. به همینخاطر گفتیم منطقه را که بلدیم. از دزفول بلند میشویم و میزنیمشان.
تعدادی خلبان و پرسنل فنی بهطور داوطلب ماندیم و نگذاشتیم پلهای عراق به ثمر برسند. بچه های بوشهر هم آمدند کمکمان و پلهایشان را زدیم و نگذاشتیم از کرخه رد شوند. اگر میآمدند، جاده و راه آهن و پایگاه را میگرفتند و آزادسازی استان خوزستان غیرممکن میشد. چون ما دیگر مسیر ورودی نداشتیم.
ماندیم و خوشبختانه پایگاه را نگه داشتیم. بعد هم بسیج و سپاه و نیروی زمینی آمدند و خط زمینی تشکیل دادند. ما هم نفس راحتی کشیدیم.
* حالا که صحبت روزهای اول جنگ است، میخواهید آنخاطره شما را هم مرور کنیم. اولینهواپیمای دشمن را در جنگ شما زدهاید!
از چندماه پیش از جنگ در پایگاه دزفول درگیر بودیم. در واقع یک سال قبل از جنگ و یک سال بعد از جنگ درگیر بودیم. چون دشمن برای پاکسازی و تخلیه مناطق تاخیر داشت.
* واقعا بعد از جنگ عراقیها را میزدید؟
نه. کپ میپریدیم. هواپیماهایشان میآمدند مزاحم نیروی زمینی ما میشدند. میزدند در میرفتند. چون شرایط هرکی هرکی بود. جهان سوم است دیگر! میگفتیم صلح ولی میآمد میزد! کارهایی میکردند که باید دفاع میکردیم. پیش از جنگ هم میآمدند پاسگاههای ما را میگرفتند. در آن گیرودارها (غلامحسین) باستانی، (حسین) لشکری و (صمد) زارع نعمتی را زدند.
قضیه این است که اولین هواپیمای دشمن را من یکماه پیش از شروع جنگ در آسمان اهواز زدم. با محمود جدیدی که عین برادرم دوستش دارم، در دزفول آلرت بودیم. چون آلرت افپنج دوفروندی است. رادار گفت دو هدف ناشناس داریم. سریع دو فروندی بلند شدیم و رفتیم سمتش. روی اهواز دیدیم یکهواپیمای آنتونوف عراقی است که برای بمباران آمده است. جدیدی رفت جلو گفت در دزفول بنشیند. اینها هم گوش نکردند و گذاشتند توی گردش و فرار کردند. من هم از پشت زدم و انداختمش.
* با گان هواپیما؟
بله. این، اولینهواپیمای دشمن در جنگ است که زدیم.
* تاریخش چه بود؟
۲۹ یا بیست و هفتهشتروز قبل از جنگ بود.
* از روزهای اول جنگ صحبت کردیم. بگذارید یکفلش بک به گذشته بزنیم؛ ورودتان به نیروی هوایی.
سال ۱۳۵۲ وارد نیروی هوایی شدم. خیلی خوشحال بودم. چون پرواز از بچگی عشقم بود. قدیمها کسی هدفی نداشت و بچهها میگفتند بزرگ میشویم و بالاخره کاری میکنیم. اما پرواز عشق بچگی من بود. زمانی که آمریکا به دروغ گفت ما رفتیم کره ماه، گریه کردم. میدانید که اینفیلم که نشان میدهد فضانوردان روی کره ماه قدم میزنند تقلبی است و در هالیوود آن را ساختهاند. مادرم گفت چرا گریه میکنی؟ گفتم «من میخواستم بروم کره ماه! چرا این ها رفتند؟» وقتی هم خلبان شدم آنچه میشد انجام دادم که از خجالت خدا و لطفش در بیایم!
* چهسالی به آمریکا اعزام شدید؟
۵۴ رفتم. اواخر ۵۵ یا اوایل ۵۶ هم برگشتم. پایگاه دزفول بودم که انقلاب شد. درگیر انقلاب هم که شدیم، تا بیاییم ببینیم چی به چی است جنگ شد.
* از آمریکا که آمدید، از اول خودتان افپنج را انتخاب کردید یا بزرگترها صلاح دیدند به اینهواپیما بروید؟
عشقم افپنج بود.
* از اول؟
بله.
* یعنی هیچ تعلق خاطری به افچهار نداشتید؟ [خنده]
هیچی! نه اینکه (افپنج) کابینش تکی بود، میخواستم تک و تنها بروم برای خودم حال کنم!
* جالب است آقای غلامرضا یزد و دیگر خلبانهای افپنج هم که با آنها صحبت کردهام، همینتککابینبودنش را میخواستهاند.
عشق است!
* خب ولی فانتوم یک عظمت و ابهتی ...
افپنج خیلی هواپیماست! سختترین هدفها را با افپنج میزدیم. نه اینکه اففور هیکلش بزرگ است، سختترین هدفها را که پدافند سنگین داشتند با افپنج میرفتیم میزدیم.
* ولی خب بمب کمتری هم میتوانستید ببرید! صدمه کمتری میتوانستید به دشمن بزنید.
بله. عیب نداشت. با تعداد بیشتری میرفتیم. به جای اینکه دوبار برویم، سهبار میرفتیم.
* خب در مرتبههای بعد که دشمن هوشیارتر میشد و امکان زدنتان بالا میرفت!
نه. افپنج اصلا دیده نمیشود. ما خودمان هم که خلبان افپنج بودیم، وقتی از روبرویمان رد میشد، به سختی میدیدیمش. خیلی هواپیمای خوبی است برای هدفهای سخت. ما مراکز فرماندهی دشمن را که پدافند وحشتناک داشتند، با افپنج میرفتیم. نمیگذاشتیم اففور برود؛ مگر در مواقع خاص که مجبور بودیم. من و شهید دوران چندبار با هم رفتیم. عملیات مشترک بود و باید انجام میشد. ولی بهطور عادی نمیگذاشتیم اففور روی نیروی زمینی دشمن کار کند. چون پدافند نیروی زمینی پراکنده است و در هر نقطهای میزد.
* آنها هم که همهچیز داشتند دیگر! شلیکا، سام ۲، سام ۶ و ۷ و ...
سام ۶ و پدافندهای سبکشان وحشتناک بود.
* ولی افپنج سامانه هشداری افچهار را هم ندارد دیگر! باید با چشم به هم هشدار میدادید.
بله. ما بیخیال اینمسائل بودیم. [خنده]
* از همدورههای آموزشیتان هم بپرسم. در ایران و آمریکا با چهکسانی همدوره بودید؟
در آمریکا با والی اویسی، کرامت بزرگی، ابراهیم بازرگان و هادی جورکی همدوره بودم. یک سری هم الان خارج هستند و بهتر است اسمشان را نیاوریم.
* آقای (شیرافکن) همتی چهطور؟
ایشان قدیمیتر از ما بود. (حسین) روزیطلب خلبان اففور هم بود. در صف بودیم که فشارش افتاد. تا آمد بیافتد او را گرفتم.
* کجا؟ صف؟
در دانشکده خلبانی. در صف ایستاده بودیم. او هم شیرازی بود و کنار هم میایستادیم. یکبار در صف فشارش افتاد و تا خواست بیافتد زمین او را گرفتم. انسان شریفی بود. خلبان اففور شد و بعدا خیلی بد شهید شد. رفت ماموریت را انجام داد و هواپیمایش ترکش خورد. هیدرولیکش را از دست داده بود. آمد روی باند نشست و رفت توی تور بریریر. تور روی کاناپیاش را گرفت و نتوانست از هواپیما خارج شود. هواپیما هم از زیر آتش گرفت. حرارت زد و صندلی پرانش روی زمین عمل کرد. در نتیجه به بیرون پرت و شهید شد.
* بریریر مانع نشد؟
نه. کنده شد. خیلی انسان شریفی بود؛ یک فرشته به تمام معنا! یکی او، یکی ابراهیم بازرگان؛ همینطور هادی جورکی.
* حرف شیرزایها شد، از بیژن عاصم هم صحبت کنیم.
بیژن عاصم بینظیر بود! مسئول رادار و یک نابغه به تمام معنا بود. بگذارید یکخاطره از او بگویم. تیمسار (حسین) هاشمی یادشان هست. وقتی در افپنج پرواز میکردم، به ماموریتی رفتم و برگشتم. وقتی نشستم جنابهاشمی گفت «صمد وضع خراب است. منطقه تخلیه شده و هواپیماهای دشمن دارند میآیند. افچهارده هم نداریم چون تانکر نیامد، افچهارده گشت بنزین نداشت. به همینخاطر رفت نشست تا جایگزینش بیاید. الان هواپیمایی در آسمان نداریم و منطقه خالی است. کاری بکن!» سریع هواپیمای آلرت را برداشتم و رفتم بالا. اینقدر عجله داشتم که به شماره دو گفتم از باند اصلی بلند شود و خودم از باند مخالف بلند شدم. ریسک بزرگی بود چون نصف باند از بین رفته بود. من از کنار بریریر بلند شدم.
عاصم در رادار بود. تا تماس گرفتم گفت «افچهاردهِ ایکس فور فایو بچرخ سمت فلان!» فهمیدم خبری است! داشت با من حرف میزد ولی انگار دارد با یک افچهارده حرف میزند. یکسری هواپیمای دشمن داشت میآمد که مرا چرخاند سمت آنها. میآمدند دزفول واندیمشک را بزنند.
* یعنی در تعداد بالا.
بله خیلی بودند. تا شماره دو به من برسد، عاصم مرا فرستاد سمت اینها. او میگفت، من هم میگفتم «بله قربان همه هدفها را دارم! الان رویشان لاکآن میکنم و همه را با (موشک) فینیکس میزنم!» بدون کد و رمز اینحرفها را میزدیم. چون از اولش که آنطور گفت، فهمیدم خبری است. مرتب شعار میدادیم و من هم کپی میکردم: «بله قربان! دارمشان! هر موقع بگویید فایر میکنم!» رسیدم به چهل پنجاهمایلیشان! دیدم همه بمبهایشان را ریختهاند در بیابان و دارند فرار میکنند. [خنده]
* این، واقعا خدمتی است که یکرادارمَن کرده است.
عاصم یکنابغه است. با همینحرف یک اسکادران بیستسی فروندی دشمن را به هم ریخت، وگرنه تمام منطقه را به خاک و خون میکشیدند.
* جالب است با آنهمه تعداد هواپیما، بهخاطر دیدن یکنقطه روی رادار که تصور کردهاند افچهارده است، ول کرده و رفتهاند! اینقدر افچهارده برایشان ترسناک بوده است.
چون شنود داشتند و حرفهای ما را میشنیدند. به آنها گفته بودند منطقه خالی است و با همانخیال آمده بودند از اینفرصتِ خوب استفاده کنند. عاصم چنینآدمی بود. خیلی از ماموریتهای ما را با کمال قدرت مدیریت میکرد. خیلی دوستش داشتیم. هر روز که در رادار بود، خیالمان تختِ تخت بود و میگفتیم امروز روز قهرمانان است. چون عاصم پشت رادار نشسته و از ما یکقهرمان میسازد. [خنده] خیلی راحت و ریلکس!
* خونسردی و شیرازیبودنش ....
خیلی عالی بود. پایش را روی پایش میانداخت و راحت قهوهاش را میخورد و با ما در آسمان صحبت میکرد. ما خلبانها عاشقش هستیم.
ادامه دارد ....
صادق وفایی
پیشنهادی باخبر