این سکانس سریال «محکوم» هشدار نمیخواهد؟
آنگاه که چاقو بالا میرود و مهیار بیجان بر زمین میافتد، این پرسش سنگینتر از همیشه ذهنمان را درگیر میکند: مخاطب این صحنه کیست؟ کودک است یا نوجوان، جوان است یا سالخورده؟ و ما با این حجم از خشونت عریان در سریالهای خانگی، چه باید بکنیم؟
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، رسانه، قرار بود آینهای باشد برای بازتاب امیدها، آرمانها و واقعیتهای جامعه؛ اما امروز بیشتر شبیه دریچهای است رو به تاریکیِ روانی. سریالهایی که شبهایمان را پُر میکنند، دیگر نه ما را آرام میکنند، نه چیزی میآموزند، و نه حتی با کمدیهای دلنشین، لبخندی بر لبمان مینشانند.
کافی است چند شب پای تماشای پلتفرمهای نمایشخانگی بنشینید تا متوجه شوید خشونت، قتل، تجاوز و روابط خارج از عرف چطور به عنصر اصلی روایتها بدل شدهاند.
آیا وقت آن نرسیده که بپرسیم: این محتواها به کجا میبرند ما را؟
سریال «محکوم» ساخته سیامک مردانه، یکی از جدیدترین آثار جنایی در شبکه نمایشخانگی است که با فضاسازی پُرتعلیق و داستانی معمایی، توانسته توجههایی را جلب کند. سریال درباره یک بازپرس زن است که قصد دارد پس از سالها تنهایی، دوباره ازدواج کند؛ اما مخالفت پسرش به تراژدی ختم میشود.
هرچند انتخاب یک زن در نقش اصلی و بازپرس – در میان تعداد زیادی شخصیتهای مرد غالب در ژانر جنایی – یک گام رو به جلو است، اما سکانسهای خشن و خونین، بهویژه در پایان قسمت سوم، بدون هشدار لازم و بدون رعایت استانداردهای محتوایی به نمایش درآمدهاند. همین سکانس، با صحنهای فجیع از چاقوکشی و قتل مهیار، در فضای مجازی بارها بازنشر شد و به سرعت دستبهدست گشت؛ در حالی که تنها هشدار ابتدایی سریال – که اکثر مخاطبان آن را نمیبینند – نمیتواند توجیهکننده این بیپروایی تصویری باشد.
این اولینبار نیست که در پلتفرمهای داخلی شاهد نمایش بیمحابای صحنههای خشونتبار هستیم. از صحنه تجاوز در «شغال» گرفته تا قتلهای فجیع در سریالهای دیگر، تصویری که به مخاطب ارائه میشود، بیش از آنکه انتقادی، هشداری یا تحلیلی باشد، نوعی «عادیسازی خشونت» است.
آیا وقت آن نرسیده که به جای نمایش صرف صحنههای تکاندهنده، به پیامدهای روانی و اجتماعی آنها هم فکر کنیم؟ نوجوانی که شبانه این صحنهها را در گوشی خود میبیند، چه تصویری از جهان در ذهنش شکل میگیرد؟
کارشناسان حوزه روانشناسی رسانه بارها هشدار دادهاند که تکرار و تماشای مکرر خشونت، به کاهش آستانه تحمل و افزایش پرخاشگری میانجامد. این اثرات آرام اما ماندگارند. وقتی هر شب با خون و چاقو و سیلی و مرگ بخوابیم، صبح دیگر شاد و انسانی بیدار نخواهیم شد.
در چنین شرایطی، پلتفرمها که روزی قرار بود کمکاریهای تلویزیون را جبران کنند، خود به بستری برای زخمزدن به روان جامعه تبدیل شدهاند.
زمانی نهچندان دور، «خانه سبز»، «آژانس دوستی»، «همسران» و دهها سریال دیگر، با طنز سالم و داستانهای انسانی، نه تنها سرگرمی میآفریدند بلکه نسخهای از «زندگی بهتر» را هم نشان میدادند.
اما امروز، پلتفرمها از قهرمانان واقعی خالیاند. پدر و مادرهای خسته، معلمهای فداکار، کارگران زحمتکش و جوانهای امیدوار، جای خود را به جنایتکاران روانپریش و خانوادههای پر از نفرت و مرگ دادهاند.
شاید گفته شود که سریالها قرار نیست وظیفه آموزش داشته باشند؛ اما این حرف تنها زمانی درست است که تأثیر سریالها بر ذهن و رفتار مخاطب نادیده گرفته شود. در جهانی که کودکان و نوجوانان به راحتی به محتوای تصویری دسترسی دارند، مسئولیت رسانه، دوچندان است.
خشونت اگر هم روایت میشود، باید با هشدار، تحلیل، و محدودیت سنّی دقیق همراه باشد. نه آنکه به شکل گرافیکی، اغراقشده و ناگهانی در وسط داستان بر سر مخاطب آوار شود.
زمان آن رسیده که رسانههای ما، بار دیگر به وظیفه فرهنگی و تربیتیشان بیندیشند. به جای قهرمانسازی از چهرههای بیرحم و قاتلان بیمنطق، باید بازگردند به روایتهایی از همدلی، امید، تلاش و زیستن. رسانه نباید آینهی سیاهی باشد که چهره جامعه را زشتتر از آنچه هست نشان دهد. بلکه باید نوری بتاباند بر ظرفیتهای خوب، قهرمانهای واقعی و امیدهای خاموششده.
انتهای پیام/