واکنش تند الاخبار به ترور هیثم علی طباطبایی: نادیده‌گرفتن بدیهیات، موجب حذف سریع نیرو‌های مقاومت است

ابراهیم الامین در مقاله‌ای تند در روزنامه الاخبار، ترور هیثم علی طباطبایی را نتیجه بی‌توجهی به اصول حفاظتی دانست و هشدار داد که نادیده‌گرفتن قواعد بدیهی امنیتی، حتی زبده‌ترین نیروها را در برابر دشمن آسیب‌پذیر می‌کند.

هیثم علی طباطبایی

رویداد۲۴| مهدی خراتیان نوشت: مقاله تند ابراهیم الامین در روزنامه الاخبار خطاب به مرحوم شهید هیثم علی طباطبایی و همچنین اطلاعات بدست آمده از محل استقرار وی - که نشان میدهد وی در مکانی کاملا سوخته و آشنا برای سرویس‌های اطلاعاتی اسرائیل استقرار داشته است - نشانگر همان چیزی است که یکماه قبل نسبت به آن هشدار داده شد: شل شدن پروتکل‌های حفاظتی و حتی بی قیدی حفاظتی به دلیل دورتر شدن سایه تهدید جنگ (ظاهرا). متاسفانه در جنگ ۱۲ روزه همین سنخ بی مبالاتی‌ها موجب ترور مقامات ارشد اطلاعاتی کشور در میانه جنگ شد. علاوه بر این، این ترور نشان داد که هنوز مساله تحلیل اطلاعات در سطح استراتژیک و برقرار کردن نسبت میان آن و اقدامات تاکتیکی و میدانی هنوز در دستگاه‌های اطلاعاتی محور مقاومت جدی گرفته نمی‌شود. تلاش (ناموفق) برای ترور رهبران حماس در دوحه در سپتامبر، ترور رییس ستاد مشترک ارتش یمن در اکتبر و ترور نفر دوم حزب الله در نوامبر یک پیام دارد: زنجیره ترور‌ها قطع نشده و همه عناصر محور مقاومت کمابیش در معرض خطرند. مساله ابدا این نیست که عناصر مقاومت باید نیرو‌های نخبه خود را در پستو‌ها پنهان کنند بلکه مساله صرفا و صرفا رعایت بدیهیات است. همانطور که در دوحه یک مساله بدیهی توانست جان سران حماس را نجات دهد و عملیات اسرائیل را به شکستی مفتضحانه مبدل کند، اینجا و جا‌های دیگر هم انتظار صرفا رعایت بدیهیات حفاظتی است. بار‌ها گفته شده و بازهم خواهیم گفت: بدون آسیب شناسی دقیق شکست‌های اطلاعاتی در چند سال اخیر و تحول در رویکرد‌ها و ساختار سیستم‌های اطلاعاتی خصوصا در ضد اطلاعات و ابتکار عمل در عملیات ویژه خارجی و تقویت وزنه بازدارندگی تنبیهی در این حوزه، نه سایه جنگ کاملا مرتفع خواهد شد و نه روند ترور‌ها قطع خواهد شد.

در ادامه مناسب میدانم که ترجمه متن مقاله ابراهیم امین را در اینجا بیاورم، باشد که دوستان حفاظتی و اطلاعاتی داخل کشور از این متن الهام گیرند. تمام حرف ابراهیم الامین در این مقاله این است که هرچقدر هم که در کار اطلاعات زبده و حرفه‌ای و با تجربه باشید و موساد و آمان و تمام سرویس‌های اطلاعاتی جهان را سربدوانید، با نادیده گیری قواعد بدیهی، بسرعت حذف خواهید شد:

«ای سیّد، چطور توانستی با ما چنین کنی؟

مگر تو همان کسی نیستی که رفیقت، آن مرد باهوشِ تیزبین، فرمانده اطلاعات «مرتضى» را سرزنش کردی، چون پذیرفته بود بعد از بمباران تأسیسات «السید» در مجموعهٔ المریجه بماند… و از این کارش مات و مبهوت مانده بودی؟

مگر تو همان نیستی که خواستی نقشه‌های مکان‌ها از دستور جلسات حذف شود، حتی اگر این کار برای همه خسته‌کننده و طاقت‌فرسا باشد و هیچ تضمینی هم در آن نباشد که دشمن را از نزدیک شدن باز می‌دارد؟

مگر تو همان نیستی که بر محیط شخصی، حزبی و کاری‌ات، تغییر قواعد زندگی روزمره را تحمیل کردی؛ تغییری که برنامه‌ای فرساینده و کُشنده به وجود آورد، فقط و فقط برای این‌که به دشمن فرصتی ندهی؟

مگر تو همان نیستی که استاد راه‌رفتن میان میدان‌ها و مین‌ها بودی و بار‌ها نجات پیدا کردی، درحالی‌که دو سال تمام به‌طور چسبیده تحت تعقیب بودی، و دست‌کم یک دهه است که در همهٔ گوشه‌وکنار زمین شکار می‌شوی، و خودت آگاه‌ترینِ مردم به خباثت و نیرنگ دشمن بودی؟

مگر تو همان کسی نیستی که می‌دانست نبرد سخت است و در آن رحم نیست، و خطا مساوی مرگ است، و از همین احتمالِ خطا دو برابر رنج می‌کشیدی؟

مگر تو نبود‌ِی که به شیخ نعیم گفتی: دشمن می‌تواند همین حالا ما را بزند، در حالی که ما در جلسه‌ایم؛ و هیچ قطعیتی نداریم که او کور شده و ما را نمی‌بیند؛ و تو پی‌درپی بر اتخاذ تدابیر بیشتر پیرامون دبیرکل اصرار می‌کردی؟

مگر تو همان نیستی که دشمن هفتاد روزِ تمام دنبالت کرد؛ صدایت را می‌شنید و از خانه‌ای تا خانه‌ای دیگر ردت را می‌گرفت، و تو هر بار که نجات پیدا می‌کردی، در دلش وحشت می‌انداختی و بعد در نبردِ «اولی البأس» به او درسی می‌دادی؟

مگر تو همان نیستی که کمتر از یک ماه پیش، هشداری مستقیم با نام سه‌جزئی‌ات دریافت نکردی که تو «هدف نخست مرکزی» دشمن، در لبنان و بیرون لبنان، هستی؟

مگر تو همان نبود‌ِی که مکان‌های تازهٔ حرکت و دیدارهایت را انتخاب کردی و بسیاری از نشانی‌ها را برای جلوگیری از خطا حذف کردی؟

مگر تو همان نیستی که آزمون‌هایی را پشت سر گذاشتی که از توان دولت‌ها فراتر است؛ در میدان‌های دور کار کردی؛ روز‌ها بیابان‌ها را درنوردیدی و دشمنان نتوانستند به تو برسند؟

مگر تو همان نیستی که بزرگ‌ترین سرویس‌های اطلاعاتی جهان را در فرودگاه‌ها و پایتخت‌ها سر دواندی و کاری کردی که در شهر‌های بزرگ هیچ اثری از تو نبینند… و از صفحهٔ رادار‌ها و دستگاه‌های اطلاعاتی بزرگ ناپدید شدی؟

مگر تو همان نبود‌ِی که به رزمندگانی از عرب‌های اصیل، درس مخفی‌شدن، ساختن دفاعِ غیرفعال (دفاع منفی) و سخت‌گیری مطلق در برابر توان و امکانات انسانی و فنی دشمن می‌دادی، و در این نصیحت‌ها بی‌امان پافشاری می‌کردی؟

مگر تو خودت آن کسی نیستی که با وصیت «سیّدِ بزرگ» به‌نوعی بازی زبانی و هوشمندانه برخورد کردی؛ برای گفتن و نگفتن، راه‌های ورود و خروج تازه‌ای ساختی؛ و مشورت با متحدان را به توصیه‌ای الزام‌آور تبدیل کردی، بی‌آن‌که فرماندهٔ محبوب را در تنگنا و شرمندگی بگذاری؟

مگر خودِ تو نبودی که گفتی «سهو و غفلت در برابر این دشمن ممنوع است»؛ و بعد از عملیات ترورِ استادان و همراهانِ مسیر، چگونه دربارهٔ هر جزئی فکر می‌کردی؟

مگر تو همان نیستی که فاصلهٔ میان هر صخره تا صخرهٔ دیگر را اندازه می‌گرفتی، و میان تپه‌ها و جنگل‌ها دنبال زاویه‌ای می‌گشتی که حتی از نور ماه هم تو را محافظت کند؟

مگر تو خودت همان کسی نیستی که در چادر‌ها ماندی، در خلال جنگ تموز ۲۰۰۶؛ جنگیدی و جنگیدی؛ می‌زدی و از جایی به جایی دیگر جابه‌جا می‌شدی؛ اتاق عملیات را در دستانت حمل می‌کردی؛ به دشمن ضربهٔ کاری می‌زدی و در عین حال از چشم‌ها و گوش‌ها پنهان می‌ماندی…؟

اگر تو همهٔ اینها بودی ـ و بیش از اینها ـ پس چطور شد که پای خودت رفتی به آن آپارتمان؟!

چه چیزی تو را وادار کرد به چنین اقدامی، در حالی که خودت، با همهٔ جزئیات، می‌دانی دستگاه‌های امنیتی عربی و جهانی شب و روز مشغول جمع‌کردن هر چیز کوچکی دربارهٔ تو هستند؟

آن ساختمان ـ و از جمله همان آپارتمانی که سال‌ها در آن کار کرده بودی ـ برای دشمن کاملاً شناخته‌شده بود؛ و وقتی در جنگ پیشین از زدنِ آن صرف‌نظر کرد، این کار را کرد، چون خارج از برنامهٔ اولویت‌هایش بود، و، چون با سند و مدرک می‌دانست که آن‌جا دیگر از کار افتاده است…

چطور توانستی با پای خودت بروی به جایی که همهٔ تجربیات می‌گوید دشمن همیشه روی یک لغزش کوچک حساب باز کرده تا از همان شکاف به جایی که می‌خواهد نفوذ کند؟ و چطور توانستی چنین کنی، در حالی که خودت می‌دانستی زنده‌ماندنت «تکلیف» توست ـ همان‌طور که خودت آن را تکلیف می‌دانستی ـ حتی اگر انتظار شهادت در آیندهٔ نزدیک را داشتی؟

آدمی در فهمِ بعضی چیز‌ها درمی‌ماند؛ پس چه رسد به مردانی از جنس «ابو علی»، مردی که از جنگ خسته نشده بود، پشت به میدان نکرده بود، از رویارویی رو برنگردانده بود و از دایرهٔ عمل و اقدام بیرون نرفته بود… و همین است که پرسش‌ها را به فهرستی بلند از عتاب و گلایه تبدیل می‌کند.

دیگر جایی برای کندوکاو در داستان‌هایی که عقل در آنها جایی ندارد، نمانده است. دیگر فایده‌ای ندارد دربارۀ اموری بپرسیم که در آنها منطقی ثابت و استوار وجود ندارد!

و، چون این درس، درسی سنگین بود ـ بسیار سنگین ـ لازم شد آنان که اختیار در دستشان است کتاب را بردارند، همهٔ صفحه‌های مربوط به گذشته را پاره کنند، و صحنه و مکان را دوباره از نو سامان دهند؛ نه از سرِ فرار، نه از ترسِ کشته‌شدن، و نه از سرِ ضعف در برابر دشمنی یاغی که با او جز «زدودن و از میان بردن» کاری ساخته نیست.

اکنون بر هر کسی که اختیار کار در دست اوست واجب است بداند که عقل هم ظرفیتی برای تحمل دارد؛ و این‌که نبرد، دیگر با دشمنی ادامه می‌یابد که شیوهٔ فکرش را عوض کرده، ابزار کارش را تغییر داده، و سطح مکر و نیرنگش را بالا برده تا به بالاترین حدّ ممکن از خون‌ریزی برسد که برایش مناسب است؛ و مهم‌ترین درس برای هر فردی که خود را درگیر این نبرد بزرگ می‌داند، بازگشت به اصول است؛ و دوباره جست‌وجوکردن برای گذار به مرحلهٔ «ابتکار عمل»؛ و برای این، حجت ما همان عبارتِ کلیدی است:

اگر از چیزی می‌ترسی، مستقیم در آن فرو برو!

چطور توانستی با ما چنین کنی؟»

واکنش تند الاخبار به ترور هیثم علی طباطبایی

پیشنهادی باخبر