سرویس جهان مشرق - سومین همایش بینالمللی «افول آمریکا» با عنوان «دوران جدید عالم»، روز سهشنبه، ۶ آبان ۱۴۰۴، به همت دبیرخانهی مجمع تشخیص مصلحت نظام و دانشگاه جامع امام حسین علیهالسلام، با مشارکت دانشگاهها و مراکز پژوهشی داخلی و بینالمللی، و با حضور پژوهشگران و اساتید داخلی و همچنین سخنرانی ویدیویی کارشناسان و کنشگران بینالمللی در محل سفارت سابق ایالات متحده برگزار شد.
مشرق قصد دارد سخنرانیهایی را که شرکتکنندگان بینالمللی به صورت ویدیویی برای این گردهمایی ارسال کرده بودند، همراه با زیرنویس فارسی و متن کامل سخنرانی خدمت مخاطبان محترم ارائه دهد. در ادامه، ویدیو و متن کامل سخنرانی «اریک والبرگ» خبرنگار، نویسنده، و کارشناس کانادایی مسائل خاورمیانه و روسیه، آمده است.
پوستر همایش «افول آمریکا: دوران جدید عالم» (+)
لازم به ذکر است که میتوانید کتاب چکیدهی مقالات همایش «افول آمریکا: دوران جدید عالم» را به صورت پیدیاف و با حجم ۳۰ مگابایت از اینجا دانلود کنید. سخنرانیهای قبلی مهمانان بینالمللی کنفرانسافول آمریکا را میتوانید از لینکهای زیر بخوانید:
◄ کنشگر آمریکایی: جمهوری اسلامی الگوی رهایی از امپریالیسم است
سخنرانی «اریک والبرگ» خبرنگار، نویسنده، و کارشناس کانادایی مسائل خاورمیانه و روسیه، در کنفرانس «افول آمریکا: دوران جدید عالم» [دانلود]
مقالهی ارسالی اریک والبرگ به کنفرانس «افول آمریکا: دوران جدید عالم» را میتوانید به زبان انگلیسی از اینجا بخوانید. همچنین، والبرگ در طول سخنرانی خود کتابی تحت عنوان «کتاب بزرگ عالی چیزهای وحشتناک» را معرفی میکند. این کتاب را نیز میتوانید به زبان انگلیسی، از اینجا بخوانید.
من اریک والبرگ هستم؛ نویسنده؛ و خوشحالم که در کنفرانس شما در مورد افول آمریکا حضور دارم. این موضوع، مستندسازی آن، و مقابله با تأثیراتش بر تمام جهان در حقیقت نقطهی تمرکز تجربیات من در زندگی بوده. در این کنفرانس میخواهم به جنگ داخلی آمریکا و همچنین دخالت [نظامی] آمریکا در ویتنام بپردازم، چون این دو نمونه از امپریالیسم آمریکا، درک بسیار خوبی دربارهی وضعیت امروز اوکراین به ما میدهند؛ [جنگ] اوکراین مقابل روسیه.
با جنگ داخلی آمریکا شروع میکنم. البته در واقع باید بگویم انقلاب آمریکا. از زمان انقلاب آمریکا، و چهبسا حتی پیش از آن... ایالات متحده سال ۱۷۷۶ و با سرنگونی حاکمان بریتانیایی در آمریکا نبود که بنیانگذاری شد، بلکه در دههی ۱۶۲۰ با آوردن اولین بردهها و تأسیس نظام بردهداری شروع شد. ایالات متحده بر اساس بردهداری و نسلکشی بنیانگذاری شد. همهی بومیان، صدها قبیله و زبان، باید نابود میشدند تا شهرکنشینان سفیدپوست آنگلوساکسون بتوانند این سرزمین را تصرف کنند. پس آمریکا در واقع این است؛ با خشونت بنا شد. سال ۱۷۷۶ صرفاً مرحلهی بعدی خشونت بود که [آمریکا را] کمی بیشتر در اقتصاد جهانی ادغام کرد. آمریکا پس از آن، در نهایت، به بزرگترین قدرت صنعتی و تجاری جهان تبدیل شد، اما انقلاب اولیه بر اساس بردهداری بود. و این نظریه که شما میتوانید آزادی را در کنار بردهداری داشته باشید، کاملاً متناقض است؛ اما این مسئله را سفیدشویی کردند، که البته منجر به جنگ داخلی هم شد.
بنابراین میتوان گفت که آمریکا در واقع با بردهداری در قرن هفدهم و سپس جنگ داخلی در قرن نوزدهم بنیانگذاری شد، چون از سال ۱۸۶۴، با پایان جنگ داخلی، بود که حداقل برخی آزادیها برای همهی نژادها، بدون نژادپرستی، به وجود آمدند. آن جنگ داخلی، هولناک بود. بیش از نیم میلیون نفر، «فقط سرباز» آمریکایی کشته شدند؛ که بسیار بیشتر از مجموع همهی جنگهای دیگری بود که آمریکا قبل و بعد از جنگ داخلی در آنها شرکت داشته. بنابراین، جنگ وحشتناکی بود. همینطور که صحبت میکنیم، گوشهی ذهنتان اوکراین را داشته باشید، چون اوکراین هم یک جنگ داخلی وحشتناک است، که احتمالاً بیش از یک میلیون... شاید نه یک میلیون... هیچکس واقعاً نمیداند چند سرباز، اما احتمالاً تا پایان جنگ، حدود یک میلیون سرباز کشته خواهند شد.
اینها گل سرسبد جوانان این کشور هستند. اینگونه است که فروپاشی جمعیتی، در واقع در تمام کشورهای توسعهیافته، رخ میدهد. دارید یک یا دو نسل کامل از مردان جوان را در هر دو طرف از دست میدهید. یک جنگ فرسایشی است. جنگ جهانی اول همینگونه بود؛ جنگ جهانی دوم هم در نهایت به یک جنگ فرسایشی تبدیل شد. و جنگ داخلی آمریکا نیز همینطور بود. بنابراین، جنگهای مدرن، «صنعتی» هستند: تعداد بسیار زیادی از مردم میمیرند، و پیروزی تنها زمانی به دست میآید که طرف مقابل آنقدر با کمبود نیرو مواجه شود که اساساً نتواند جنگ را ادامه دهد. این چیزی است که امروز در اوکراین با آن روبهرو هستیم.
نکتهی جالب دیگر دربارهی جنگ داخلی [آمریکا]، مسئلهی ژئوپلتیک آن است. یک طرف، شمال یا «اتحادیه» بود، که به دنبال حفظ مفهوم آزادی و الغای بردهداری بود. طرف دیگر، جنوب بود که مزارع پنبه در آن بودند و بنابراین منبع ثروت آمریکا و خاستگاه صادرات آمریکا بود؛ صادرات پنبه. بنابراین حتی شمال هم در حقیقت به تولیدکنندگان پنبه و پول آنها نیاز داشت. این پولها از آنجایی به شمال میرفت که قدرت صنعتی، بانکدارها، و سایر امکانات در شمال بودند. از بین این دو طرف، بریتانیا و فرانسه ابتدا از جنوب حمایت میکردند، اما فرانسه کمکم فهمید که جنوب دارد شکست میخورد؛ بنابراین تصمیم گرفت [از شمال حمایت کند، چون] فرانسه علاقهای به پنبه نداشت. بریتانیا بود که برای کارخانههای نخریسیاش در «لنکشر» و سایر نقاط شمالیاش به دنبال پنبه بود. پنبه را برای صادرات به هند و تضعیف اقتصاد این کشور میخواستند. اقتصاد هند مبتنی بر تولید منسوجات بود و بریتانیا میخواست این کشور را، که تحت اشغالش بود، تضعیف و ورشکست کند تا بتواند لباسهای تولیدیاش را به آنها بفروشد. امروز شاهد وقوع همین اتفاقات برای تضعیف صنایع محلی در آفریقا هستیم. از طریق واردات... البته الآن چین است که اقلام ارزانقیمت از آفریقا وارد میکند و آفریقاییها را ورشکست و دستنشاندهی خودش میکند.
بنابراین، بریتانیا هنوز داشت از جنوب حمایت میکرد. یک دلیلش انتقامجویی بود، چون آمریکاییها بریتانیاییها را بیرون انداخته بودند، اما دلیل دیگرش موضوع صنعت بود. از آنطرف، فرانسه واقعاً یک نظام انقلابی آزادیخواه بود و بنابراین فرانسویها بیشتر از شمال حمایت میکردند. آنها «تا حدودی» به پایان بردهداری علاقه داشتند. نه خیلی زیاد، اما طبق قانون اساسی خودشان با بردهداری مخالف بودند. [روسیه هم طبق اصول خودش با بردهداری در آمریکا مخالف بود.] اتفاقاً الکساندر دوم، اصلاحطلب بزرگ روسیه در اواسط قرن نوزدهم، دقیقاً همان سالی که آمریکاییها بردهداری را لغو کردند، سرفداری [رعیتداری] را پایان داد؛ که تقارن زیبایی است. روسیه از همان ابتدا به شمال کمک کرد؛ روسها هیچ علاقهای به بردهداری و پنبه و حمایت از جنوب نداشتند. بنابراین از شمال حمایت کردند و واقعاً به آمریکا کمک کردند تا پیروز شود. روسیه نیروی دریایی بزرگی داشت و واقعاً به پیروزی شمال کمک کرد. این تقارن بسیار دلگرمکننده است و اینکه آمریکا اکنون دارد روسیه را تضعیف میکند و این کشور را به «امپریالیسم وحشتناک» متهم میکند، برای من دردناک است. اما این مسئله، بحث دیگری است؛ موضوع دیگری است.
به این ترتیب، آمریکا جنگ داخلیاش را به پایان رساند و جنوب در این جنگی که پیشاپیش گفتم یک جنگ فرسایشی بود، شکست خورد. بنابراین، جنوب شکست خورد؛ فقیر و ورشکست شد و در نتیجه، «خورجینبهدوش» ها به وجود آمدند. شماهایی که انگلیسی بلدید، احتمالاً معنای این کلمه [سودجو] را میدانید؛ ریشهی این کلمه به اینجا برمیگردد. خورجینبهدوش به دستفروشهای دورهگرد بیقیدوبند و تاجران خردی گفته میشد که [از شمال] با کالاهایشان به جنوب میآمدند، تجارت میکردند و [بر جنوب] مسلط میشدند. از آنجایی که جنوب فقیر بود، جنوبیها در نهایت مالکیتِ تقریباً همهچیزشان را از دست دادند. هم صنایع و هم زمینهایشان را به این خورجینبهدوشها باختند. بسیاری از این خورجینبهدوشها یهودی بودند و یهودیان از همین راه ثروتشان را به دست آوردند. هر کس که به آمریکا میآید، از همینجا شروع میکند؛ مسلمانان هم همینطور. وقتی میآیید، باید خردهریزههایتان را بفروشید و پسانداز جمع کنید. سپس میتوانید صاحب یک صنعت شوید یا روابط تجاری گسترده تشکیل دهید.
چیزی مانند این خورجینبهدوشها را امروز در اوکراین هم میبینیم. اکنون که اوکراین ویران شده، غرب دارد وارد میشود؛ اتحادیهی اروپا و آمریکا میگویند ما منابعتان را میخواهیم. ترامپ این را کاملاً علنی کرد و گفت من معاهدهای میخواهم که تمام منابع اوکراین را شامل شود. بنابراین میبینیم که همان تاریخ آمریکا در قرن نوزدهم، اینجا هم دارد تکرار میشود. یکی از نکات بسیار مهم دیگر دربارهی جنگ امروز اوکراین این است که فاشیستی است. علناً فاشیستی است. نوک پیکان جنگ علیه روسیه، از همان سال ۲۰۱۴، نه فقط از ۲۰۲۲... چون در واقع سال ۲۰۱۴ بود که آمریکا وارد اوکراین شد و از طریق [تلاش برای] عضویت اوکراین در ناتو و اتحادیهی اروپا روابط خصمانهاش با روسیه را آغاز کرد.
در حالی که اوکراینیها و روسها در واقع یک ملت هستند. با یکدیگر ازدواج کردهاند. زبان اوکراینی در حقیقت صرفاً یک زیرمجموعه از روسی است. البته اوکراینی یک گویش مستقل است، اما یک زبان منحصربهفرد نیست. زبان اوکراینی قبل از قرن نوزدهم عملاً وجود نداشت. آن زمان بود که تمام ملتهای اروپایی کمکم ناسیونالیسم خودشان را شکل دادند. ظهور فاشیسم هم با همان شووینیسم و ناسیونالیسم قرن نوزدهم در سراسر اروپا آغاز شد. این یکی از عناصر ناسیونالیسم تهاجمی بود. و البته جنگ جهانی دوم، شکوفایی این ناسیونالیسم تهاجمی تحت هیتلر بود. اوکراینیها هم فوقالعاده فاشیست بودند و تعداد زیادی یهودی و البته کمونیست را قتلعام کردند. وقتی هیتلر اوکراین را اشغال کرد، این کشور قلمرویی برای غارت و تجاوز آزادانه بود. اوکراینیها هم خودشان در این کار استاد بودند. بنابراین، بعد از پایان جنگ جهانی دوم، آمریکا بسیاری از این فاشیستهای اوکراینی و آلمانی را به ایالات متحده برد، چون عزمشان را جزم کرده بودند تا جنگ هیتلر علیه کمونیسم را ادامه دهند.
پس شروع جنگ اوکراین و روسیه حتی ۲۰۱۴ هم نبود، بلکه ۱۹۴۵ یا حتی ۱۹۴۰ بود. میتوانید به سال ۱۹۴۱ اشاره کنید، وقتی هیتلر به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد. بنابراین این جنگ در حقیقت یک جنگ فاشیستی علیه روسیه از سال ۱۹۴۱ بوده. سال ۲۰۱۴ این جنگ دوباره بالا گرفت و سال ۲۰۲۲ روسها دستپاچه شدند؛ فهمیدند چه اتفاقی دارد میافتد و به همین دلیل مجبور شدند وارد اوکراین شوند، چون اوکراین آماده بود جنگی برای بازپسگیری قلمروهای روسی شرقی خودش آغاز کند که توسط اوکراینی-روسهای محلی، با کمک روسیه «اشغال» یا «آزاد» شده بودند. بنابراین سناریویی که امروز در اوکراین میبینیم، پیچیده است، اما در واقع بر اساس امپریالیسم آمریکا بنا شده. این، یک مرور کلی بر بخش اول مقالهی من دربارهی جنگ داخلی آمریکا بود.
مورد دیگری از امپریالیسم آمریکا که میخواهم روی آن تمرکز کنم سقوط کامبوج در سال ۱۹۷۵ و نقش آمریکا در پشت پردهی آن است. اما قبل از اینکه به این موضوع بپردازم، میخواهم یک کتاب خوب به شما معرفی کنم که میتوانید آن را در مقالهام ببینید و از اینترنت دانلود کنید: «کتاب بزرگ عالی چیزهای وحشتناک» [مقالهی اریک والبرگ را میتوانید از اینجا دانلود کنید و کتاب معرفیشده را از اینجا دانلود کنید.] این کتاب ۱۰۰ فاجعهی بزرگ در سراسر تاریخ تمدن بشری را فهرست میکند. کتاب بررسی میکند که کدام رویدادها باعث کشته شدن بیشترین افراد شدند. جالب است که از بین ۱۰۰ فاجعه، جنگ داخلی آمریکا در رتبهی ۶۵ است؛ یعنی نسبتاً اواخر فهرست است. البته باز هم وحشتناک است، اما، در مقایسه، کامبوج در رتبهی ۳۹ فهرست قرار دارد. بنابراین بسیار بدتر از جنگ داخلی آمریکاست. این نشان میدهد هرچه آمریکا قویتر و تهاجمیتر میشود، فجایع مرتبط با آن هم در این فهرست، بالاتر و بالاتر میروند.
جلد «کتاب بزرگ عالی چیزهای وحشتناک» نوشتهی «متیو وایت». این کتاب را میتوانید به زبان انگلیسی از اینجا بخوانید. (+)
بنابراین، در «کتاب بزرگ عالی چیزهای وحشتناک» رتبهی ۳۹ متعلق به کامبوج در سال ۱۹۷۵ است. حکومت کامبوج در آن مقطع، یک دیکتاتوری نظامی ویرانشده بود؛ آخرین نفسهای رژیم خمرهای سرخ که آمریکا سال ۱۹۷۰ آن را ایجاد کرده بود. آمریکاییها سلطنت صلحطلب «شاه سیهانوک» را که بسیار هم محبوب بود، سرنگون کردند. آمریکاییها به این دلیل دخالت کردند که سیهانوک اجازهی بمباران ویتنام را به آنها نمیداد. آمریکا میخواست در کامبوج پایگاه داشته باشد تا بتواند ویتنام را راحتتر بمباران فرشی کند، اما سیهانوک گفت: نه، کامبوج همسایهی ماست؛ نمیخواهیم روابط بدی با آنها داشته باشیم؛ بنابراین نمیتوانیم این کار را بکنیم؛ و در جنگ شما بیطرف هستیم. بنابراین، آمریکا این سلطنت صلحطلب را سرنگون کرد. به این ترتیب، سال ۱۹۷۵، زمانی که آمریکاییها از کامبوج خارج شدند، این کشور فرو پاشیده بود، و «پال پات»، «برادر شمارهی یک»، یک ناسیونالیست دیوانه و طرفدار دوآتشهی انقلاب فرهنگی مائو، در رأس قدرت بود. پات نسلکشی خودخواستهی مائو را به بدترین شکل ممکن تکرار کرد. مائو در «کتاب بزرگ عالی چیزهای وحشتناک» رتبهی ۲ را دارد؛ فقط جنگ جهانی دوم بیشتر از مائو آدم کشت. میبینید که قرن بیستم مملو از چیزهای وحشتناک است.
بنابراین، میراث مائو و آمریکا، با هم، باعث قحطی و کشتار جمعیای شدند که یکسوم جمعیت [کامبوج]، دو میلیون نفر، در نتیجهی آن جان باختند. آمریکا و چین، هر دو، حدود بیست سال دیگر، تا سال ۱۹۹۳، از پال پات حمایت کردند. این نشان میدهد که آزادی آمریکایی چه معنایی دارد؛ بسیار غمانگیز است. و این وضعیت، بسیار شبیه به طعنههایی است که آمریکا و اتحادیهی اروپا امروز دارند به روسیه میزنند، دقیقاً همانطور که ویتنام را سرزنش میکردند. ویتنام را به امپریالیسم متهم کردند، چون ویتنام وارد کامبوج شد و پال پات را سرنگون کرد و خوشبختانه به آن نسلکشیِ وحشتناک پایان داد. اما آمریکا و اتحادیهی اروپا به جای قدردانی از ویتنام، به تحریم این کشور ادامه دادند. دقیقاً مانند امروز که آمریکا و اتحادیهی اروپا به تحریم روسیه ادامه میدهند، چون روسیه میخواهد به نسلکشی [اوکراین پایان دهد]... البته در اوکراین نسلکشی اتفاق نیفتاد، اما اگر روسیه دخالت نمیکرد، میتوانست اتفاق بیفتد، چون اوکراین به دنبال پاکسازی قومی تمام روسزبانها بود که به معنای نیمی از اوکراین است؛ نیمی از اوکراین روسزبان هستند. بنابراین، وضعیت اینگونه بود.
بازگو کردن این موضوع برای من بسیار دردناک است، چون میبینم این نسلکشی دارد مقابل چشمانم اتفاق میافتد. و میبینم که کانادا [کشور من] یکی از بدترین حامیان این نسلکشی است. در کانادا یک جمعیت بزرگ فاشیست اوکراینی داریم. و رهبران ما، ترودو [نخستوزیر سابق]، و کارنی، نخستوزیر جدید، میلیاردها دلار [به این جنگ] پمپاژ کردهاند. ما تا همین الآن ۲۲ میلیارد دلار تسلیحات برای کشتن روسها تأمین کردهایم، در حالی که مردم خودمان روزبهروز بیشتر در فقر زندگی میکنند. بودجهی رفاه اجتماعی را کم میکنیم؛ تمام پولمان را به اوکراین میفرستیم؛ سلاحهای بیشتری میسازیم. بنابراین شباهتهای اوکراین و کامبوج را میبینید. اما تفاوت این دو این است که اوکراین در قلب اروپا قرار دارد، بنابراین حمایت از فاشیستها در اوکراین برای آمریکا و اتحادیهی اروپا بسیار آسان بود، و آنها عاشق انجام این کار هستند؛ میخواهند روسیه را تجزیه کنند.
در مقالهام، تصویری از کنفرانسی را آوردهام که هر سال دربارهی تجزیهی روسیه و وضعیت شرق بعد از آن برگزار میشود. مثلاً «بخشی از روسیه را به چین بدهیم؛ چینیها را وارد ماجرا کنیم.» مطمئنم که بخشی از نقشهیشان این است. «اگر بتوانیم چین را متقاعد کنیم بخشی از سیبری را تصرف کند، شاید بتوانیم چین را وارد نقشهی نابودی روسیه کنیم.» اینقدر نقشهیشان شرارتبار است. [آنقدر که] باید در چارچوبهای دینی [و ایدئولوژیک] دربارهی اتفاقات جهان صحبت کنیم. بنابراین موقعیت اوکراین [در اروپا] بسیار مهم است؛ نقش چین هم همینطور. من به شوخی گفتم شاید چین وارد عمل شود و کنترل [بخشی از روسیه] را به دست بگیرد، اما چهبسا واقعاً بشود؛ معلوم نیست حتی ۱۰ یا ۲۰ سال دیگر چه کسی متحد چه کسی است. در حال حاضر، چین بهنوعی متحد روسیه است؛ چنانکه در دوران شوروی هم باید میبود. اگر چین در دههی ۱۹۷۰، زمانی که آمریکا وارد ویتنام شد، متحد روسیه بود، آمریکا در ویتنام دخالت نمیکرد. اگر روسیه و چین متحد یکدیگر میماندند، چهبسا سوسیالیسم در سراسر اروپا وجود داشت. امروز، دنیای بسیار متفاوتی داشتیم. اما چین به دشمن شوروی تبدیل شد و به همراه آمریکا باعث نابودی شوروی شد.
تصویری که «اریک والبرگ» در مقالهی خود تحت عنوان «برگزاری دومین کنفرانس «ملتهای آزاد روسیه» در پراگ در ماه جولای سال ۲۰۲۲» آورده است. (+)
با این حال، چین امروز چندان امپریالیست نیست. فکر نمیکنم سوسیالیست باشد، اما یک کشور امپریالیست تهاجمی مانند آمریکا و یا مثل اتحادیهی اروپا نیست. امپریالیسم اتحادیهی اروپا رقتانگیز است، اما هنوز هم عشق [و چشمداشت] به مستعمرات قدیمیشان را دارند و میخواهند تسلطشان را بر آفریقا و هر جای دیگری که بتوانند، حفظ کنند تا روابط نامتوازنشان را حفظ کنند. چین در مقطع کنونی دارد جلوی فروپاشی روسیه را میگیرد. به نظر من اوضاع واقعاً اینقدر تیره است. بنابراین، باید از چین، به خاطر موضع کنونیاش سپاسگزار باشیم.
نتیجهی نهایی [در مورد کامبوج] چه شد؟ ویتنام و کامبوج با یکدیگر یک صلح سرد دارند، هرچند دوست صمیمی نیستند. کامبوج، چین را دوست دارد، چون چینیها کالاهای ارزان زیادی دارند. چین هم همیشه تلاش میکند وجههاش را در خارج از کشور تقویت کند. بعضی اختلافات مرزی جزئی و شورشهای ضدویتنامی در دههی ۱۹۹۰ وجود داشت، اما دیگر وجود ندارد. و این شرایط، بهترین سناریویی است که میتوانیم امیدوار باشیم در اوکراین هم به وجود بیاید. اینکه در نهایت، ارتش اوکراین سقوط کند؛ روسها، دقیقاً مانند ویتنامیها، وارد شوند، فاشیستها را از بین ببرند، و سپس، اوضاع کشور را تثبیت کنند. اوکراین یک کشور مستقل، اما متحد روسیه باشد. تضمینهایی دریافت کند، اما نه از سوی ناتو، بلکه از سوی سازمان ملل؛ مانند کره [ی جنوبی]. یا اینکه در نهایت، نوعی صلح سرد برقرار شود؛ مانند ویتنام و کامبوج. بنابراین به نظر من شرایط اینگونه است.
به عنوان خلاصه... آمریکا بعد از جنگ داخلی قاعدتاً باید (چنانکه در انگلیسی میگوییم) مشغول «لیسیدن زخمهایش» [ترمیم و بازسازی] میشد. باید تلاش میکرد با جنوب آشتی کند؛ کشور را بازسازی کند و در سیاست خارجیاش [---قطع صدا---] باشد. اما نه، چنین اتفاقی نیفتاد. آمریکا کشوری بود که بر پایهی بردهداری، نسلکشی، و جنگ بنا شده بود. از همان قرن هفدهم تا همین امروز اینگونه بوده و بنابراین نمیتوانیم انتظار دیگری از آن داشته باشیم. این کشور از ۲۵۰ سال عمرش، از سال ۱۷۷۶ تا الآن معادل ۲۳۵ سال را در حال جنگ بوده. ترامپ نمونهی بارز این مسئله است. اکنون «وزارت دفاع» را به «وزارت جنگ» تبدیل کرده و چپ و راست، کشورها، بهویژه ایران، را تهدید میکند. بنابراین تمام چیزی که میتوانم بگویم این است که امیدوارم [شما ایرانیها] قابلیتهای دفاعی خوب و قدرتمندی داشته باشید و بتوانید در برابر این هیولا ایستادگی کنید. چشم [امید] من و بسیاری دیگر از روشنفکران در غرب، اکنون به ایران به عنوان عاملی حیاتی برای بقای جهان، دوخته شده است.





