بلند شو بچه‌تهرون!

بلند شو بچه‌تهرون!

«امیرخانی وقتی می‌توانست مانندِ انبوهی از نویسنده‌گانِ بی‌آزار گوشه‌ای بخزد ایستاد. بارها برای حق نویسنده‌گان زندانی که دور بودند از فکر و باورش دوید. من شاهد زنده‌ی این اتفاق‌ها هستم.»

در پی سانحه سقوط رضا امیرخانی در پرواز با پاراگلایدر و بستری بودن او در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان، مهدی یزدانی‌خُرّم یادداشتی برای این نویسنده نوشته و در اختیار ایسنا گذاشته است:

«بلند شو بچه‌تهرون»

«بلند شو رضا...
آخرهای دهه‌ی هفتاد بود که روزنامه‌هامان را توقیف کرده‌بودند و ما جایزه‌ی منتقدان و نویسنده‌گان مطبوعات را راه انداخته‌بودیم. سیزده داور عمدتن جوان که من جوان‌ترین‌شان بودم در دوره‌ی اول. سه رمان به فینال رسیدند. «هیس» از محمدرضا کاتب، «نیمه‌ی غایب» از حسین سناپور و «منِ او» از رضا امیرخانی... جایزه به «هیسِ» کاتب رسید که شایسته‌اش بود و رای قاطع داشت. ولی ما پرسیدیم این نویسنده‌ کیست که نوشته‌ «منِ او»؟ احمد غلامی گفت جوانِ بیست‌وچند ساله‌ای است. از المپیادی‌هایی که قرار بود مخترع بشوند ولی نویسنده شد و الان هم گویا آمریکاست به سفر جاده‌ای... «منِ او» به‌سرعت شد رمانی پرفروش که قصه‌اش تهران بود. قصه‌ی شهری که رضا هم مثل من و خیلی‌های دیگر از آن برخاسته‌اند. تهرون اسمِ رمز ما بود.
بلند شو رضا...
عاشق پرواز بود. مدرک خلبانی داشت و مدام می‌پرید. وقتی در رمانِ «رَهش» از بالا بر تهرانی که زشت‌اش کرده بودند نگاه کرد، نوشتند امیرخانی قالیباف شهردار وقت را گوشه‌ی رینگ برده. رسانه‌های اصول‌گرا که روزی رضا را مال خود می‌دانستند و بعد ۱۳۸۴ کم‌کم فهمیدند او چه‌قدر فاصله دارد با دکان پایداری‌چی‌ها و امثالهم حمله کردند به او. تهران رضا داشت در تراکمِ قالیباف و کرباسچی خفه می‌شد و او باید از شهرش دفاع می‌کرد. پایداری او این بود. و این انواع «رهگذرها» و کیهان‌چی‌ها را دشمن‌اش کرد. پسرِ خوب ناگهان شد منتقدِ نترسِ کلمه‌داری که ابایی از جدل نداشت.
بلند شو رضا...
امیرخانی وقتی می‌توانست مانندِ انبوهی از نویسنده‌گانِ بی‌آزار گوشه‌ای بخزد ایستاد. بارها برای حق نویسنده‌گان زندانی که دور بودند از فکر و باورش دوید. من شاهد زنده‌ی این اتفاق‌ها هستم. من شاهدم که چه‌گونه به‌خاطرِ توهین یکی از ناشران قبلی‌اش به مخاطبانی که برای امضاء ایستاده بودند رمان‌های‌اش را پس گرفت و به نشرِ «افق» سپرد. من و رضا در تضادهای عمیق‌مان پیرامون تاریخ و سیاست هم را یافتیم. در ریشه‌هایی که به هردومان جان می‌رساند و او برادر بزرگ‌تر شد...
بلند شو رضا...
این‌ها را می‌نویسم که وقتی چشم گشودی بخوانی و بخندی و جویده‌جویده وُیس بگذاری و بخندی. بچه‌تهرون بلند شو... اصلن گور پدر رمان و ادبیات و چپ و راست. گور پدر تمام تکنیک‌ها و رسم‌الخط‌ها. تو رفیقی و رفیق می‌مانی. من با کلمات تو را یافتم و با سکنات‌ات مانوس‌ات شدم. بقیه‌اش را به پیش داور می‌اندازیم. مهم تویی که سقوط در آیین‌ات نیست. تو فقط رفته‌بودی از آن بالا شهرت را ببینی که دفن‌اش کرده‌اند زیر سیاهی. تو باید می‌دیدی چون تو بچه‌ی همین شهر هستی.
پس
بلند شو رضا امیرخانی.»

پی‌نوشت: این نوشتار با رسم‌الخط یزدانی‌خُرّم منتشر شده است.

انتهای پیام