در باب زیستن در جهان مطلوب دیگری
عشق مُرد یا ما عوض شدیم؟ / روایت طلاقهای ناگهانی
در دنیای امروز، بسیاری از زوجهای با سابقه طولانی زندگی مشترک، حتی پس از سالها همراهی، از یکدیگر دور میشوند و تنهایی را تجربه میکنند. تغییر در علایق، باورها و سبک زندگی افراد، و غفلت از گفتگو درباره «جهان مطلوب» یکدیگر، عشق و صمیمیت را کاهش میدهد و گاه جدایی را به تنها راه نجات تبدیل میکند. این مسأله نه تنها در ایران، بلکه پدیدهای جهانی است که نشان میدهد دوام زندگی مشترک، نیازمند تلاش مستمر، گفتگوی مداوم و سازگاری با تغییرات فردی است.
فرارو- زهرا شیخ؛ عکس پروفایلشان هنوز همان عکس دونفرهی خندان است. اما دوستان نزدیک میدانند که دیگر حتی برای شام هم سر یک میز نمینشینند. این روزها زیاد خبر جداییِ زوجهایی را میشنویم که بالای ۱۵ سال از زندگیشان میگذرد. زوجهایی که داستان عشقشان شهره آفاق بود؛ به ندرت چیزی درباره تعارضهای عجیب و شدید بینشان شنیده بودیم؛ به نظر میرسید زندگی رمانتیکی دارند و پیشبینی وقوع طلاق برای آنها بسیار غریب میآمد. این است که همه متعجب از هم میپرسند: «چی شد یه دفعهای؟»... در حالیکه هیچ اتفاقی به یکباره نمیافتد.
دوام عشق یا دوامِ زندگیِ خانوادگی، همیشه یکی از مهمترین موضوعات بشری بوده و در طول تاریخ، با وجود تغییر در اشکال خانواده؛ تلاش شده متناسب با شرایط، حفظ شود. اما بشر امروز در نقطهی حساسی ایستادهاست. جایی که به نظر میرسد خانواده در سستترین شکل خود در طول زندگیِ اجتماعیِ خویش است. برای چرایی آن پاسخ زیاد است ولی برای حل آن جواب اندک.
شاید برای درک بهتر موضوع لازم است بدانیم این پدیده مختص به ایران و جامعهایرانی نیست. پدیدهای جهانی است که توجه جامعهشناسان و روانشناسان زیادی را به خود جلب کرده؛ پژوهشهای زیادی در این باره انجام شده و موضوع «دوامِ خانواده» نقل مجالس علمی است.
پیش از اینها «تعهد» حلقهی اتصال آدمها و بقای خانواده بود. اما در زمانهی ازدواج بر اساس «عشق» و نه پیشنهاد خانوادگی و سنت و ...؛ آنچه به جای «تعهد» مینشیند «صمیمیت» است. و بقای خانواده به «دوام عشق» گره خوردهاست. در چنین رابطهای علایق مشترک، سرگرمیهای مشترک، سبک زندگیِ مشابه و... آدمها را به هم نزدیک میکند. و «عشق» نتیجهی تلاش ماست برای تشابه به یکدیگر، نزدیکی به جهانِ مطلوب هم؛ بی هیچ زور و اجبار و با اشتیاق تمام!
ما عاشق میشویم، ازدواج میکنیم و برخلاف گذشته که آدمها، طرز فکر و عقایدشان در یک سنی بسته میشد؛ ما متوقف نمیشویم. هر روز در مسیر رشد خود قدم برمیداریم. به باورهایمان شک میکنیم. برخی اعتقاداتمان را دور میریزیم و برخی دیگر را اختیار میکنیم. با آدمهایی شبیه تر به اعتقادات جدیدمان آشنا میشویم. غرق میشویم در جهان خودمان و فارغ میشویم از دیگری.
همین است که ۱۵ سال بعد ما آن آدمهای روزاول ازدواجمان نیستیم. و «عشق» گمشدهی ماست. صمیمیتی بین ما و زوجمان دیده نمیشود؛ مکالمهی مشترکی نیست. «تنهایی» رنج بیشماری بر ما وارد میکند و ما حس میکنیم زندگیِ مشترک، زندانی است که باید از آن رهایی پیدا کنیم. و گمان میکنیم «جدایی» تنها راه نجات است.
یادم میافتد به لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد و... همین انواع آرمانیِ عشق و میزان حسرتی که ریختهاند توی دل ما از باب دوست داشتنهای جاودانهشان. و حتی چند روزی با هم زندگی نکردند ببینیم تکلیفشان چه میشود! شیطنتم بالا میزند و با خودم میگویم: «اِ! اینجور که بد شد! اساطیر به فنا رفتند!» خندهام میگیرد نمیدانم از اینکه قدرت اساطیری آنان در عشقورزی در نظرم شکسته، خوشحالم؛ یا از شوخیِ خودم با خدایگان عشق. راستش در هر صورت بوی تحقیرشان را از سوی خودم میشنوم و دلم خنک میشود.
داستان همه این اساطیر، قصههای جذابِ تلاش آدمی برای ورود به دنیای مطلوب دیگری است. پر از هیجانهای ناب و گداختنهای بیتوقع! و البته در همین نقطه تمام میشوند! اما حقیقت زندگی چیز دیگری است. وقتی رابطه شکل میگیرد و عاشقانهها، با محدودیتهای زندگیِ واقعی تنه به تنه میشوند و شعله شوق فروکش میکند؛ بقیه ماجرا هیجانبردار نیست؛ باید عقلت را به کار بندازی و «مدام» حل مسئله کنی. چشمهایت را باز بگذاری و حواست را جمع؛ تا مبادا جهانهایتان جدا شوند از هم و مطلوبهایتان دیگر نزدیک و شبیه هم نباشند.
این گذار از تعهد به صمیمیت را جامعهشناسی چون آنتونی گیدنز، «رابطه ناب» مینامد؛ رابطهای که دوامش نه به سنت، که به رضایت متقابل و روزمره گره خورده است. اما سوال اینجاست که چگونه میتوان این رضایت را در دنیای متغیر امروز حفظ کرد؟ شاید اینجا جایی است که روانشناسی با «تئوری انتخاب» بتواند به ما کمک کند. گِلَسِر در این نظریه به قدرت «انتخاب» ما در مواجهه با شرایط اشاره میکند. اینکه ما باور داشته باشیم خیلی بیشتر از آنکه فکرش را بکنیم انتخاب و گزینه داریم و به وسیله آنها میتوانیم روی زندگی خود نظارت و سلطه بیشتری داشته باشیم. و شرط رسیدن به تاثیرات دلخواه، یادگیری مخلوط کردن رفتارهای غیرارادی با آموزشهای صحیح است. و مدام از خود بپرسیم: آیا کاری که در حال انجام آن هستم باعث می شود به درک درستی از آدمها برسم یا مرا از آنها دور میکند؟
او این تغییرات در نگرش، علایق و سبک زندگیِانسان ها را در طول عمر بدیهی میداند اما درباره تاثیر آنها بر زندگی مشترک، زوج را مختار و فعال در نظر میگیرد.
در این کتاب مینویسد: «باید درباره تصاویر جهان مطلوبتان «مدام» با هم حرف بزنید، از ترسهایتان، علایقتان، امیدواریهایتان بگویید وگرنه عشق دوامی نخواهد داشت!... اگر زمانی طولانی از آشنایی شما بگذرد، باید سعی کنید مشکلتان را حل کنید و اگر نتوانید آنها را برطرف کنید و زمان بگذرد؛ دیگر نمیتوانید عاشق باشید.»
درحالیکه ما رابطه را خواسته بودیم برای رفع خستگی، برای آرامش. برای اینکه جایی و در نزد کسی بیدغدغه و ترس خودمان باشیم با همان ویژگیهای خوب و بدمان. اما حقیقت آن است که باید همیشه و در هر حال آماده برای خدمت به رابطه باشی: در یک مداومت سخت، همیشه باب «گفتگو» را باز بگذاری و برای حضور در «دنیای مطلوب» دیگری تلاش کنی.
شیوع تنهایی در انسانهایی که در اسم و رسم زوج هستند؛ نتیجه غفلت از گفتگو درباره جهانهای مطلوبشان است. همین است که آدمها در خانواده خود تبدیل به جزیره شدهاند؛ جزیرههایی تنها و بیخبر از یکدیگر.


