به گزارش خبرگزاری ایمنا، علی نیلفروشان، پسر سردار شهید، عباس در مراسم شب خاطره این شهید اظهار کرد: ما فرزندان مکتبی هستیم که به ما آموخت آزاده زندگی کنیم؛ ما شاگردان کسانی هستیم که مرگ راهی به سوی آنان نمیشناخت؛ چرا که سوار بر مرکب شهادت در راه خدا شدند و به زندگانی و سعادت راه یافتند. ما شاگردان مکتبی هستیم که کودکانش با دو دست خود تن عزیزانشان را درون خاک میگذارند و به جای ناله و مویه، فریاد «اللهم تقبل منا» سر میدهند. ما در مواجهه با سرگذشتمان شهادت و رسیدن به پیروزی را انتخاب کردهایم؛ ما انتخاب کردهایم ایستاده مردن و در خون خود غلطیدن را.
وی افزود: افراد با اعمالی که انجام میدهند شناخته میشوند. هرکس بر اساس سلایق و ویژگیهای شخصیتی که دارد رفتار میکند. اگر این رفتارها را به دانههای تسبیح تشبیه کنیم، نخِ تسبیح حاجعباس بندگی و اخلاص او بود و این بندگی و اخلاص در دانهدانه رفتارهای حاجعباس مشخص بود. دوستانی که حاجعباس را از نزدیک میشناختند، از جمله مجتبی کرباسی که از کودکی همراه ایشان بود، میداند که همه این رفتارها ناشی از اخلاص و بندگی او بود.
پسر شهید در ادامه گفت: حاجعباس فرصت مستحبات آنچنانی مثل روزههای زیاد، هیئتهای متعدد یا نمازهای طولانی را نداشت و به شدت گرفتار بود؛ اما هیچ وقت ندیدیم واجباتش را به تعویق بیاندازد. این ادعای بزرگی است، اما در بیستوچند سالی که با پدر زندگی کردم، یکبار هم ندیدم گناهی مرتکب شود.
نیلفروشان سه ویژگی اخلاقی شهید را چنین دستهبندی کرد: «اول از همه اخلاص»، او در هر رفتاری فقط رضایت خدا را مدنظر داشت. برایش مهم نبود که کسی خوشش بیاید یا نیاید؛ رضایت خدا در عملش برایش مهم بود. جایگاهی برای خود قائل نبود. یکبار به بابا گفتم شما در این جایگاه هستید و من نسبت به این جایگاه احساس غرور میکنم؛ اما او شأنیت و مقام را برای خود قائل نبود. حتی زمانی قصد داشتند با او مصاحبه کنند، پدر گفت: فرمانده ما آقای سلامی است و اگر کسی باید دیده شود، او باید دیده شود، نه ما.
وی با اشاره به دومین ویژگی، یعنی ولایتپذیری شهید، ادامه داد: زمانی که پدر قرار شد به لبنان برود به این صورت بود که برای جایگاهی در سپاه انتخاب شده بود؛ جایگاهی بالاتر از مسئولیتی که پس از آن متصدی شد. حکم پدر آمده بود که روز عید فطر بعد از نماز از طرف دفتر حضرت آقا ابلاغ و عمومی شود. قبل از اینکه حکم اعلام شود، بحث انتخاب جایگزین برای شهید زاهدی مطرح شد و حضرت آقا با توجه به شرایط منطقه مشورت کردند. قرار شد هرچه آقا سیدحسن نصرالله بگوید همان انجام شود. گویا لیست هشت یا نهنفرهای ارائه شده بود و نام پدر در آن لیست نبود. وقتی لیست به آقا سید داده شد، گفته شد که نام حاجعباس نیست و این موضوع به گوش حضرت آقا رسید. رهبری فرمودند: اگر انتخاب آقا سیدحسن این است، با توجه به شرایط مسئولیتی که در آنجا در نظر گرفته شده، ایشان باید به لبنان بروند.
پسر شهید نیلفروشان افزود: این موضوع را از زبان آقای سلامی شنیدم. گفتند زمانی که به حاجعباس گفتیم باید بروی لبنان، با اینکه مسئولیت بالاتری برای او در نظر گرفته شده بود، لحظهای خم به ابرویش نیامد و گفت «چشم». در حالی که بنده و خانواده، همه با حاجخانم در سفر کربلا بودیم و ده روز بود پدر ما را ندیده بود. قرار بود ظهر روز عید فطر برگردیم. پدر با اولین پرواز صبح همان روز به لبنان رفت و نگذاشت ثانیهای امر مولایش روی زمین بماند. با اینکه میتوانست یکروز یا دو روز صبر کند و خانواده را ببیند و خداحافظی کند، اما حتی برای این کار هم صبر نکرد. بعد از رفتن حاجعباس به لبنان، داخل دفتر پدر رفتم و دیدم با چنان عجلهای رفته که عینک مطالعه را هم جا گذاشته بود.
وی ادامه داد: ویژگی بعد که میخواهم عرض کنم، خستگیناپذیری پدر بود. پدر از ۱۴ سالگی به جبهه رفت. قبل از آن هم همراه دوستانشان از فعالان مدارس بودند که دانشآموزان را برای تظاهرات آماده میکردند. از همان ۱۰–۱۱ سالگی کسی بود که خستگی نداشتند. من که ۲۰ یا ۲۱ سالهام، صبح ساعت پنج بلند میشوم نماز میخوانم، میروم و عصر خسته برمیگردم؛ اما او از پنج صبح جلسات را شروع میکرد و تا هشت یا نه شب که برمیگشت، بازهم سرحال بود. طبیعی است که جسم خسته میشود، اما روحیه کاری که پدر داشت مثالزدنی بود.
فرزند شهید نیلفروشان نقش مادر را نیز مهم دانست و گفت: اشاره به همراهی مادر با پدر در این مسیر قابل اغماض نیست و سهم بزرگی دارد. روزی که ما پدر را با برادرم داخل خاک گذاشتیم و دوستان کمک کردند و خاک ریختیم و کار تمام شد، جمله مادر در گوشم هست که گفت: «خسته نباشی مجاهد خستگیناپذیرم، خدا قوت، وقت استراحتت رسیده».


