فـردین‌بـازی در فیلمـی کـه مینـی‌مـال هـم نیست چـه رسـد بـه شـاه‌نـقش!

فـردین‌بـازی در فیلمـی کـه مینـی‌مـال هـم نیست چـه رسـد بـه شـاه‌نـقش!

شاهد احمدلو در «شاه‌نقش» سراغ بازیگری و قدیمی‌های بازیگری رفته و حرفه و شغلی که در گذشته دنیای عجیب و متفاوتی داشته را دستاویز بیان ذهنیات و طرح پرسش‌های ظاهرا اجتماعی و سیاسی خود کرده و چه‌بسا قصد داشته با بازنمایی دنیای ستاره‌های قدیمی سینما، به این موقعیت و آدم‌هایش ادای دین کند.

داستان ناصر و رضا دو سیاهی‌لشکر سینما که برای رسیدن به ریاست انجمن صنف هنروران سینما با هم رقابت می‌کنند تا اینکه این موقعیت آنها را به سمت‌و‌سوی دیگری می‌برد.

اما چرا چنین فیلم‌هایی در سینمای ایران آن هم در این روزگاران که انواع و اقسام محصولات متنوع خارجی در ژانرها و موضوعات و سبک‌های مختلف در دسترس مخاطب است ساخته و روانه پرده سینماها می‌شود و مگر نتیجه این کار جز اتلاف وقت و هزینه و انرژی و البته هرچه فسرده‌تر شدن مخاطب این سینماست؟!

به خصوص در مورد فیلم «شاه‌نقش» که ظاهرا و در تبلیغات و ادعاهایش، مدعی نوستالژی و واگویه‌های اجتماعی و عدالت‌طلبی و توجه به قشر زحمتکش هنروران سینما هم هست ولی در خود فیلم کمتر نشانی از این مضامین و مدعیات می‌توان ردیابی کرد و دید.

راستش معتقدم مشکل «شاه‌نقش» این نیست که یک موضوع فرعی و نه‌چندان مدرن و متمکن از نظر جنبه‌های دراماتیک و مماس با مسائل روز مردم را برای روایت داستانی‌اش انتخاب کرده، و حتی مشکلش این هم نیست که این موضوع آنچنان که باید و شاید ماده خام قصه‌گویی و جذابیت بصری و ایده‌های روایی نو و کارآمد در خود ندارد، که همه اینها البته مشکلات عدیده فیلم است‌، اما مسئله اصلی این است که فیلمساز نتوانسته حتی مسئله به ظاهر اصلی فیلمش را به درستی بشناسد و بر آن اشراف و تسلط یابد و نوعی از تجربه زیستی را مبنای خلق یک موقعیت دراماتیک و گرم و گیرا قرار دهد.

مشکل اصلی این است که فیلم نتوانسته یک آویز دراماتیک، روایی و طبعا میزانسنی محکم برای خودش دست و پا کند و دقیقا به همین دلیل هم هست که این‌قدر شلخته و بی‌رمق و کشدار و حوصله سربر از آب درآمده است.

عجیب است که فیلم حتی نتوانسته نمادها و انگاره‌ها و ادا و اطوار‌ها و «افه»‌های فیلمفارسی و آن نوع سینمای ارتجاعی که مدعی ادای دین به آن است را بازیابی و بازآفرینی خلاقه کند.

بازی‌های دفرمه و گل درشت و ادایی، این حجم عجیب و خفه‌کننده از دیالوگ‌ها و البته میزانسنی که اصلا موجودیت و عینیتی قابل اعتنا نیافته و به نوعی مبدل به کاریکاتوری از- حتی- همان فیلم‌فارسی‌ها و آدم‌ها و نقش‌ها شده است.

فیلم ابدا موفق نمی‌شود در تداعی و ادای دین به سینمای کیمیایی و فریدون گله ورودی قابل قبول داشته باشد و حتی آن سکانس کتک خوردن قهرمانش در کنار پرده سینما که بنا بوده یادآور فیلم سلطان کیمیایی باشد هم بیش از حد دفرمه و «آویزان» از آب درآمده است!

مشکل اینجاست که گاهی فیملسازان ایرانی گمان می‌کنند همین که یک ایده را در ذهنشان کاشتند و دوست داشتند، بدون اینکه حتی در ذهنشان هم پرورشش بدهند- روی پرده که بماند!- کافی است و می‌توان فیلمبرداری را کلید زد!

در شاه‌نقش به عنوان «معضل دوم» می‌توان گفت بعد از «عدم وجود یک ایده اصلی کامل و با قابلیت و تعیین شده» که برای فیلمساز مشهود و قابل اندازه‌گیری باشد، ایراد در فقدان فهم این نکته است که یک ایده را هرچند ناقص باشد، چگونه باید ورز داد و پرداخت و از آن به عنوان مایه و پایه مبنایی یک فیلمنامه با همه مخلفاتش بهره گرفت.

همه اینها در فیلم شاه‌نقش مفقود است و معلوم است که در چنین موقعیتی، فردین‌بازی و ادا و اطوار و تیپیکال‌های کال و آویزان، جای همه‌چیز‌های مهم دیگر را می‌گیرد و نتیجه می‌شود فیلمی که آن‌قدر بی‌تشخص و باسمه‌ای ساخته شده که حتی یک سکانسش هم در ذهن تماشاگر باقی نمی‌ماند و تمام هوا و هدر می‌رود و می‌شود.

برگردیم به نقطه اول و مشکل اصلی؛ بله؛ وقتی یک فیلمساز هیچ درکی از زمان، مکان، موقعیت اجتماعی، دغدغه‌های مردم و چیزهای دیگری از این دست ندارد و در عین حال قدرت خلق یک «موقعیت دراماتیک» بر مبنای یک «موضوع نه‌چندان درگیرکننده» برای عموم مخاطبان را نیز دارا نیست، نتیجه می‌شود فیلمی مثل شاه‌نقش.

فیلمی که حتی نقشی مینی‌مال هم در سینمای نحیف و بی‌رمق این روزهای ایران بازی نمی‌کند چه برسد به شاه‌نقش!

 

منبع کیهان
انتهای پیام/

پیشنهادی باخبر