پنجره را باز کن خفه شدیم/ درباره عکسی از کلاغ و آلودگی هوا
کد خبر: ۹۲۶۳۰۷

پنجره را باز کن خفه شدیم/ درباره عکسی از کلاغ و آلودگی هوا

پنجره را باز کن خفه شدیم/ درباره عکسی از کلاغ و آلودگی هوا

می‌دانم اعصابت خرابه. ظاهراً آلودگی هوا روی اعصاب تو هم تاثیر گذاشته. کار من هم از شیر و این سوسول‌بازی‌ها گذشته. برو کنار بذار یک ساعت بیام تو. این بیرون واقعاً دارم خفه می‌شم.

امیر جدیدی در هم‌میهن نوشت: خوابش می‌آید. با هزار زور و ضرب به رخت خواب رفته. فکر قسط و قرض و اینکه همیشه خدا هشت‌اش گرو هشتادش است امانش را بریده است. آنقدر فکر و خیال توی مخش بالا و پایین می‌رود و می‌دود که کم مانده دیوانه شود. گوشش مدام صداهای عجیبی می‌شنود. 

«خش، تق تق تق، تق تق، تق خش…» از خواب که چه عرض کنم. از منجلابی که درش غرق است بیدار می‌شود. جنازه‌اش را از تخت بلند می‌کند و به طرف صدا می‌رود. «-…-. . -. . –. . - -. . —. -. -…-. . - -…- –. . -. - — -.» پرده را کنار می‌زند، هیئت سیاهی روی هِره پنجره به انتظارش نشسته است. 

نور توی چشمش می‌زند و هم‌زمان هیئت سیاه بال‌هایش را باز می‌کند. قاعده‌اش این است که ترس بدود به جان کسی که صبحش را چنین آغاز می‌کند. اما قهرمان داستان ما از این حرف‌ها و اداهای سانتی‌مانتال عبور کرده است. پنجره را باز می‌کند. 

مرد: باز دوباره چه مرگت شده؟ چرا دیوانه شدی این سروصداها چیست؟ تازه کپه مرگم را گذاشته بودم. 

کلاغ: احمق سروصدا چیه؟ داشتم به زبان مورس می‌گفتم پاشو این پنجره را باز کن خفه شدیم. 

مرد: من احمقم یا تو که به زبان مورس حرف می‌زنی؟ مگر قرن ۱۹ است که مورس می‌زنی، بگو باز چه شده که یاد من افتادی؟ 

کلاغ: خودت چه فکر می‌کنی؟ من اصلاً حوصله تو را دارم؟ پارسال هم همین موقع‌ها آمدم سراغت یک پیاله شیر خواستم که سنگ روی یخم کردی. 

مرد: نکبت چی می‌گی سر صبح. شیرم کجا بود دلت خوشه؟ من آخرین باری که شیر خوردم را خودم یادم نیست. بعد آقا رسیده و نرسیده اُرد ناشتا می‌دهد که شیر بده. آره عزیزم بیا تو دم در بده. بعد از شیر هم برات صبحانه انگلیسی آماده می‌کنم. نه، نه یک لحظه صبر کن. قبل از شیر باید سرمان را در ظرفی از یخ فرو ببریم که سر حال شویم. بعد شیر و آب پرتقال و بعد هم جیم. موافقی؟ 

کلاغ: خب بابا بسه. خودت رو مسخره کن. اصلاً بیخیال. می‌دانم اعصابت خرابه. ظاهراً آلودگی هوا روی اعصاب تو هم تاثیر گذاشته. کار من هم از شیر و این سوسول‌بازی‌ها گذشته. برو کنار بذار یک ساعت بیام تو. این بیرون واقعاً دارم خفه می‌شم. 

مرد پرده را کنار می‌زند. زیر کتری را روشن می‌کند. دو بشقاب، دو قالب پنیر و دو تکه نان روی میز می‌گذارد. آب که جوش آمد یک «تی‌بگ» را توی قوری می‌اندازد و رویش آب می‌ریزد. 

کلاغ: چای لاهیجان نداری؟ 

مرد: اتفاقاً دارم. رفیقم «رض» از خود لاهیجان فرستاده. اما دیرم شده. چای لاهیجان هم دیردم است. اصلاً چای لاهیجان برای بدبخت و بیچاره‌ها نیست. چای لاهیجان برای کسی است که می‌خواهد از زندگی لذت ببرد. نه برای منی که قسطی زنده‌ام. تو هم نفس‌ات که جا آمد از لای پنجره بزن بیرون. دلت هم خواست بمان. من شب بر می‌گردم. 

کلاغ: اگر اجازه بدی می‌روم و رفیقم را هم می‌آورم. کاری به کارت نداریم. آذوقه خودمان را هم می‌آوریم. تو برو به سلامت.

ارسال نظرات
خط داغ

پیشنهادی باخبر