ناشنوایی سیستماتیک در فهم تحولات ایران
در اتاقهای پژواک، سیاستگذاران اغلب روایتهای داخلی را بازتولید کرده و شواهد متناقض را نادیده گرفتند. تعامل دیپلماتیک با ایران اغلب بر اساس فرضیات پیشبینی شده رخ داده است. مذاکرهکنندگان در حالی وارد بحث با ایران شدهاند که از قبل به انعطافناپذیری یا دوگانگی ایران متقاعد شده و فضای کمی برای دیپلماسی خلاقانه یا درک منطق پشت مواضع تهران باقی گذاشتهاند.
در هزارتوی پرآشوب خاورمیانه، ایران، نه یک بازیگر سیاسی که یک معمای ژئوپلیتیکی است. کشوری در زمره پیچیدهترین میدانهای تحلیل در سیاست بینالملل، جایی که هر ناظر بیرونی را در فهم واقعی مسیر تحولاتش به چالش میکشد.
دهههاست که بازیگران خارجی در درک دقیق تحولات سیاسی، اجتماعی و استراتژیک ایران نوعی «ناشنوایی سیستمی» را به کار گرفتهاند. وضعیتی که از گوش دادن گزینشی، تعصب ایدئولوژیک و سکون نهادی ناشی شده و به چرخهای از سوءتفاهمها و فرصتهای از دسترفته انجامیده است. ناشنوایی سیستمی به ناتوانی ساختاری در ثبت یا اقدام سیگنالهایی که با جهانبینی موجود آنها مغایرت دارد، اشاره میکند.
در صحنه جهانی، ایران اغلب از دریچهای تحریفشده و تنگنظرانه تفسیر شده و سیگنالهای واقعی آن نادیده گرفته شده است. برای دههها، ایران همزمان به عنوان یک تهدید انقلابی، یک شریک بالقوه و یک دشمن ژئوپلیتیکی معرفی شد. روایتهایی که همزیستی دارند اما به ندرت با هم سازگار میشوند. ناتوانی جامعه بینالملل صرفاً محصول اطلاعات ضعیف یا عدم دسترسی به اطلاعات نیست بلکه ناشی از جانبداری ساختاری و خصومت ریشهدار با نظام سیاسی ایران است. تحریمها و دسترسی محدود به رسانههای جهانی، اکوسیستم محدودی از اطلاعات درباره ایران را ایجاد کرده و ایران اسلامی همیشه از طریق کسانی شنیده شده است که با تعصبات قبلی، پویاییهای ظریف داخلی ایران را نادیده گرفتهاند. سیلوهای اطلاعاتی بینالملل غالباً به وسیله روایتهای رسانهای مغرض و یا تحلیلهای اندیشکدههایی با دستورکارهای سیاسی خاص تغذیه شدهاند که تصویر کامل ایران را مخدوش کرده و تحولات پیچیده را به چارچوبهای دودویی «معترضان در مقابل رژیم»، «تئوکراسی در مقابل دموکراسی» و «حقیقت در مقابل پروپاگاندا» تقلیل دادهاند. این سادهسازیها، واقعیتهای لایههای تاریخی، تمدنی و فرهنگی ایران را پنهان کرده و منجر به تصویرسازی معکوس و فرافکنی شدهاست. برای مثال، هر دوره ناآرامی داخلی به راحتی به عنوان آغاز فروپاشی جمهوری اسلامی تفسیر شده در حالی که هر لحظه از عملگرایی دیپلماتیک به عنوان یک تحول سیستمی مورد ستایش قرار گرفته است. هر دو قرائت، تابآوری نهادی و ظرفیت انطباقی ایران را نادیده گرفتهاند.
در اتاقهای پژواک، سیاستگذاران اغلب روایتهای داخلی را بازتولید کرده و شواهد متناقض را نادیده گرفتند. تعامل دیپلماتیک با ایران اغلب بر اساس فرضیات پیشبینی شده رخ داده است. مذاکرهکنندگان در حالی وارد بحث با ایران شدهاند که از قبل به انعطافناپذیری یا دوگانگی ایران متقاعد شده و فضای کمی برای دیپلماسی خلاقانه یا درک منطق پشت مواضع تهران باقی گذاشتهاند. برعکس، لحظات موفقیت دیپلماتیک، مانند توافق هستهای ۲۰۱۵، اغلب توسط بازیگران خارجی به عنوان مدرکی مبنی بر «تغییر» ایران تلقی شده نه به عنوان تنظیم مجدد تاکتیک در روابط استراتژیک از سوی ایران. این نوسان بین اهریمنسازی و رمانتیکسازی، برنامهریزی سیاسی بلندمدت را تحریف میکند.
در همین چارچوب، مفهوم «دیپلماسی سکوت» شکل میگیرد. سیاستی که طی آن، کشورهای همسایه یا رقیب ایران، در مواجهه با رفتارهای پیچیده و چندلایه تهران، ترجیح میدهند در سکوت، تحلیلهای آماده و یکسویه قدرتهای جهانی را تکرار کنند. این رفتار منطقهای، در عمل مانع از شکلگیری نظم بومی در خاورمیانه میشود، زیرا هر نوع ابتکار ایرانی پیشاپیش در ذهن تصمیمسازان همسایه، بهعنوان تهدیدی از سوی طرف مقابل تعبیر میگردد. بدینترتیب، حتی زمانی که ایران پیام تعامل یا همکاری میفرستد، این پیام در مسیر انتقال، از میان صداهای بلند رسانهای و فشارهای بینالمللی گم میشود. در این چارچوب، ایران همواره باید در نقش «تهدیدگر» باقی بماند تا حضور قدرتهای غربی در منطقه مشروعیت یابد. بهاینترتیب، این ناشنوایی نه یک ناتوانی شناختی، بلکه یک ابزار ژئوپلیتیکی است.
به بیان دیگر، نظام بینالملل در قبال ایران، در وضعیت فقدان گوش سیاسی به سر میبرد. تصمیمسازان در پایتختهای غربی و منطقهای، آنچنان در چارچوبهای از پیشتعریفشدهی خود اسیرند که هر نشانهای از تغییر در رفتار ایران را یا نادیده میگیرند، یا به عنوان فریب تعبیر میکنند. این بیاعتمادی ساختاری، خود را در سیاستگذاریهای ناپایدار، توافقهای نیمهتمام و شکستهای دیپلماتیک مکرر نشان داده است. به همین دلیل، حتی زمانی که امکان مصالحه فراهم میشود، فقدان گوش شنوا، مانع از درک عمق تحولات در طرف ایرانی میگردد. این ناشنوایی بینالمللی هزینهها و پیامدهای استراتژیک ملموسی به دنبال داشته است. چرخههایی از سیاستهای متناقض همراه با نوسان میان مهار و تعامل، نتیجهای ترکیبی از فشار و فرصت از دست رفته را به دنبال داشته است. تحریمهایی که به جای تعدیل مواضع سیاسی ایران، آن را سختتر میکنند، مذاکراتی که بدون درک متقابل آغاز میشوند و زیر بار انتظارات غیرواقعی فرو میریزند و ناظران خارجی که همچنان به فرضیات منسوخ شده ذهن خود پایبند میمانند. با این وجود نظام سیاسی جمهوری اسلامی، با ماهیت ترکیبی خود، بارها ظرفیتی برای سازگاری نشان داده است که بیش از آنکه شنیده شود نادیده گرفته شده است.
بااینحال در سالهای اخیر نشانههایی از شکاف در این دیوار شنیداری ظاهر شده است. بخشی از افکار عمومی جهان بهویژه در میان نخبگان آکادمیک و جنبشهای مدنی، به درک عمیقتری از پیچیدگیهای ایران دست یافتهاند. رسانههای مستقل، امکان شنیدن صداهایی از درون جامعه ایرانی را فراهم کرده است، صداهایی که از دوگانهی «تهدید-قربانی» فراتر میروند و تصویری انسانیتر و متنوعتر ارائه میدهند. شاید همین بازگشت تدریجی به گفتوگو، بتواند آغازِ پایان ناشنوایی سیستمی باشد. اما عبور از این عارضه تنها با اراده طرفین مواجهه ممکن است. ایران باید چارچوب سیاست خارجی خود را بر امنیت و گفتوگومحوری توأمان پایهگذاری نماید، کشورهای همسایه، بهجای تکرار تحلیلهای قدرتهای فرامنطقهای، سازوکارهای گفتوگوی بومی و چندجانبه را در قالب شوراهای مشورتی منطقهای ایجاد کنند، جایی که ایران نه موضوع بحث، بلکه طرف گفتوگو باشد و بازیگران جهانی باید بپذیرند که پرهیز از نگاه تکبعدی، پیششرط شکلگیری نظم نوین جهانی است.
و در پایان، ایران باید بیاموزد چگونه شنیده شود، و جهان باید بیاموزد چگونه بشنود.


