«همسفر آتش و برف»؛ زیست‌نامه‌ای مستند از عشق، جنگ و همسفری در سخت‌ترین سال‌ها
کد خبر:۱۳۳۳۳۱۵

«همسفر آتش و برف»؛ زیست‌نامه‌ای مستند از عشق، جنگ و همسفری در سخت‌ترین سال‌ها

«همسفر آتش و برف» تنها زندگی‌نامه یک فرمانده جنگ نیست؛ قصه‌ای از عشقی است که در دل آتش و برف ریشه دارد.
«همسفر آتش و برف»؛ زیست‌نامه‌ای مستند از عشق، جنگ و همسفری در سخت‌ترین سال‌ها

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو، کتاب «همسفر آتش و برف» که با روایت زندگی سردار شهید سعید قهاری سعید و همسرش فرحناز رسولی، سهم زنان در پایداری و رزم را از سایه بیرون می‌آورد و با نگاهی متفاوت، هم جنگ را می‌بیند و هم زندگی را.

سال‌هاست از جنگ چهره‌ای مردانه روایت شده است؛ اما «همسفر آتش و برف» این قالب را شکسته و از زاویه نگاه زنی مقاوم، روایتی تازه پیش روی مخاطب می‌گذارد. کتاب، به قلم فرهاد خضری و با تحقیق میدانی فرزانه مردی، زندگی مشترک سردار شهید سعید قهاری سعید و همسرش فرحناز رسولی را در بیش از۲۲ سال همراهیِ صبورانه بازسازی می‌کند؛ همراهی‌ای که میان ماموریت‌های مرزی، جنگ، جابه‌جایی‌های مکرر و سختی‌های زندگی نظامی به تصویر می‌کشد و نقش زنان در پشت جبهه‌های جنگ را برجسته می‌کند.

روایتی از زندگی در دل جنگ

این کتاب نه فقط حکایت زندگی یک فرمانده شجاع در میدان نبرد است، بلکه تصویری روشن از زندگی خانوادگی، دغدغه‌های زن و شوهر، عشق، صبر، اضطراب، امید و مسئولیت در سال‌های سخت جنگ و بعد از آن را ارائه می‌دهد. «همسفر آتش و برف» داستان زندگی زوجی است که زیست‌شان در شهر‌های مختلفی، چون سقز، پاوه، مریوان، جوانرود، سنندج، ارومیه و یزد رقم خورده و هر جابه‌جایی، روایت تازه‌ای از سختی و استقامت ساخته است.

این اثر در مرز میان «رمان مستند» و «تاریخ شفاهی» حرکت کرده و نه‌تنها سندی از دفاع مقدس است، بلکه قصه‌ای جذاب و خواندنی درباره یک زندگی دو نفره به شمار می‌رود. خضری با آغازیه‌های داستانی برای هر فصل، فضایی آفریده که خواننده را بی‌درنگ وارد دل ماجرا می‌کند؛ گاهی میان دود شیمیایی حلبچه، گاهی روی خط مرزی مریوان و گاهی در اتاقی ساده که مادری جوان میان عشق به فرزند و وظیفه در کنار همسر بودن، تصمیمی دشوار می‌گیرد.

فرمانده‌ای در خط مقدم مسئولیت

کتاب شهید قهاری را نه صرفاً یک فرمانده، بلکه به عنوان انسانی مسئول، دلسوز و مردمی معرفی می‌کند. او مدام در کنار نیروهایش حضور دارد، در عملیات‌های متعدد علیه گروهک‌های ضد انقلاب مشارکت دارد و پس از پایان جنگ سال‌ها با این گروهک‌ها مبارزه می‌کند.

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

«اینجا حلبچه است. اسفند سال ۱۳۶۶. سعید همه‌چیز را از پشت شیشه مات ماسکی می‌بیند که به صورتش زده. آن دورها، آن ابر شیمیایی آمده پایین، پخش شده، مه شده، رسیده به آن روبه‌رو، به جایی که زن و مرد و پیر و جوان، هراسان و با سرفه و فریاد زنان، می‌دوند و از مه می‌آیند بیرون تا برسند به برکه آبی که شاید شنیده‌اند شیمیایی به آن کارگر نیست. خیلی‌ها نرسیده به آب می‌افتند و خیلی‌ها با سر می‌اقتند توی آب. تا نگاه سعید از طرفی به طرف دیگر بچرخد، تا به خودش لعنت بفرستد که «چرا انقدر دستم بسته است» تا با نگاه از دوستان مات‌مانده و ماتم‌زده دیگرش راه چاره بخواهد، پاهایش را می‌بیند که ناچار است از روی جنازه‌ها رد شود و ... دست‌هایش را می‌بیند که توی دست‌های رعشه‌زده یک مرد کرد اسیر است و آن برکه روبه‌رو را می‌بیند که حالا دیگر انباشته از جنازه‌های شناوری است که باد هم کرده‌اند و آن دشت، بله، آن دشت روبه‌رو را می‌بیند که در اوج سبزی و زیبایی و نورافشانی آسمان بهاری قدم به قدمش جنازه افتاده و زندگان فراری از همه‌جا و همه‌طرف، هنوز می‌آیند، هنوز می‌آیند، هنوز می‌آیند. آسمان آبی لبریز از پرندگان بهاری است. شور عاشقانه در پروازشان جاری است. سعید از آنها دل می‌کند و دخترکی زیبا را می‌بیند که در اوج گرسنگی سرش را گذاشته روی سینه مادر بی جانش و از او شیر می‌خواهد...»

همسفر روز‌های سخت

در همسفر آتش و برف، فرحناز رسولی نه در نقش همراهی حاشیه‌ای، بلکه به‌عنوان قهرمان دوم داستان معرفی می‌شود؛ زنی که میان مادری، همسرداری، جابه‌جایی‌های طاقت‌فرسا، کمبود امکانات، خطرات دائمی و دلتنگی‌های فرزندان، ستون اصلی خانواده بوده است. انتخاب‌های او، صبرش و همراهی آگاهانه‌اش بخش مهمی از کتاب را تشکیل می‌دهد. کتاب در این مسیرهدفش که نشان‌دادن سهم واقعی زنان در پایداری جبهه‌ها است محقق کرده است.

در قسمتی دیگر می‌خوانیم: می‌گوید: «اگه بهت بگم بیا لب مرز، بیا این زن‌های آواره را بازرسی بدنی کن، از دستم دلخور می‌شی؟»

اینجا مریوان است ۱۴ فروردین سال ۷۰، چند روزی بعد از به دنیا آمدن فاطمه و عید دیدنی‌های آشنایان و تنهایی دوباره تو.

سعید فرمانده سپاه است و مشغول خط مرزی مریوان.

می‌گویی: «دلت میاد این بچه شیرخوره رو ول کنم، پاشم بیام اونجا؟»

می‌گوید: «من به فاطمه نگفتم بیاد، به تو گفتم بیا. اگه تو دلت به اومدن رضا بده خودت هم بلدی یه فکری برای فاطمه بکنی.»

شادی و هراس به دلت چنگ می‌زند و نمی‌دانی چه بگویی این اولین بار است که سعید از تو خواسته با او به مأموریت جنگی بروی. اولین بار است که همراه سعید از خانه و بچه‌ها و حریم این شهر دور می‌شوی. اولین بار است که پابه‌پای سعید جایی می‌روی که با او بودنش تمام سختی‌ها و تلخی‌هارا برای تو شیرین خواهد کرد.

«همسفر آتش و برف» بخشی از تاریخ شفاهی غرب ایران است

«همسفر آتش و برف» بخشی از تاریخ شفاهی غرب کشور را ثبت کرده است؛ از وقایع تلخ حلبچه، مأموریت‌های مرزی مریوان و سال‌های پرتلاطم پس از جنگ. این اثر، سندی از زندگی مردان جنگ و نقش‌محوری زنان در کنار آنان است؛ الگویی که برای نسل امروز و فردا آموزنده و الهام‌بخش است.

«همسفر آتش و برف» کتابی است سرشار از صداقت، تجربه زیسته، درد و شیرینی سال‌های جنگ؛ اثری که جنگ را نه فقط از دریچه فتوحات و عملیات، بلکه از نگاه خانواده‌ها، از پشت شیشه اشک و اضطراب، از عطر مهر و استقامت روایت می‌کند. این کتاب نمونه‌ای موفق از رمان مستند دفاع مقدس است و تصویری کامل از «همسری، همراهی و هم‌قدمی» در دورانی سخت ارائه می‌دهد؛ تصویری که خواننده با آن همذات‌پنداری کرده و تا پایان مسیر همراه می‌ماند.

این اثر که در ۲۸ آبان ۱۴۰۴ و هفته کتاب، تقریظ رهبر معظم انقلاب بر آن رونمایی خواهد شد. در ۳۵۲ صفحه توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده و روایت همراهی زوجی است که عشق‌شان در میانه آتش و برف معنا یافت و در تاریخ ماندگار شد.

پیشنهادی باخبر