خودکشی قدرت نرم امریکا/ آیا چین پیروز زورآزمایی با ایالاتمتحده خواهد بود؟
رقابت قدرت نرم میان ایالاتمتحده و چین، یک بازی با حاصلجمع صفر نیست. این دو کشور از راهبردهای کاملا متفاوتی برای کسب نفوذ استفاده میکنند: چین عمدتا با پیشنهادهای عملگرایانه و مادی کشورها را به سوی خود میکشد، در حالی که ایالاتمتحده همواره ارزشها، آرمانها و جذابیت فرهنگی را در مرکز استراتژی خود قرار داده است.
دونالد ترامپ از همان آغاز دوره دوم ریاستجمهوری خود، کانالهای سنتی قدرت نرم امریکا را یکی پس از دیگری تعطیل یا تضعیف کرده است. آژانس توسعه بینالمللی ایالاتمتحده (USAID) عملا تعطیل شده و وزارت امور خارجه با کاهش چشمگیر کارکنان و برنامههایش روبهرو است. سیاستهای سختگیرانه جدید در زمینه ویزا و مهاجرت، امریکا را برای گردشگران، دانشجویان و متخصصان خارجی کمتر جذاب و دستیافتنی کرده و معاملهگریهای اجباری واشنگتن با متحدانش، اعتماد جهانی به این کشور را به شدت خدشهدار کرده است.
به گزارش اعتماد، جیمی شیا، دیپلمات سابق ناتو، در نیویورکتایمز این تحولات را «خودکشی قدرت نرم امریکا» توصیف کرد. بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران، عقبنشینی امریکا را پیروزی خودکار چین میدانند. جوزف نای، پدر مفهوم قدرت نرم که امسال درگذشت، چند ماه پیش هشدار داده بود که چین «آماده است خلأ ناشی از تصمیمات ترامپ را پر کند». به همین ترتیب، یانژونگ هوانگ، پژوهشگر شورای روابط خارجی، معتقد است اقدامات دولت ترامپ «جاهطلبی و تهاجم چین را تقویت کرده است.»
اما همانطور که در سال ۲۰۲۲ در مجله فارن افرز استدلال کردم، رقابت قدرت نرم میان ایالاتمتحده و چین، یک بازی با حاصلجمع صفر نیست. این دو کشور از راهبردهای کاملا متفاوتی برای کسب نفوذ استفاده میکنند: چین عمدتا با پیشنهادهای عملگرایانه و مادی کشورها را به سوی خود میکشد، در حالی که ایالاتمتحده همواره ارزشها، آرمانها و جذابیت فرهنگی را در مرکز استراتژی خود قرار داده است. کشورهای دریافتکننده، به ویژه در جنوب جهانی، این دو بسته پیشنهادی را نه رقیب یکدیگر، بلکه مکمل هم میبینند و معمولا از هر دو استقبال میکنند، بدون اینکه خود را مجبور به انتخاب یکی از آنها بدانند. در سه سال گذشته و به ویژه پس از بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید، جایگاه نسبی چین در عرصه جهانی به وضوح بهبود یافته است. با عقبنشینی آشکار امریکا، پکن حالا به عنوان شریکی قابل دسترستر، قابل پیشبینیتر و کمتر شرط ساز دیده میشود. با این حال، این پیشرفت به هیچوجه چین را به یک ابرقدرت مسلط در حوزه قدرت نرم تبدیل نکرده است. پکن همچنان بر پیشنهادهای عملگرایانه و منفعتمحور در دیپلماسی خود تاکید دارد، اما در عمل، حجم کمکهای توسعهای و وامهای بدون بهرهاش به کشورهای کمدرآمد را به جای افزایش، کاهش داده و تقریبا هیچ نشانهای از تمایل به جایگزینی آژانس توسعه ملل متحد از خود نشان نداده است. چین همچنین هیچ علاقهای به ایفای نقش سابق امریکا در تبلیغ فعال یک مدل خاص حکمرانی در سراسر جهان ندارد. در نتیجه، تصویر جهانی چین امروز عموما مثبتتر از گذشته است، اما این بهبود در مناطق مختلف جهان به شدت متفاوت است. حتی کشورهایی که خوشبینترین دیدگاه را نسبت به پکن دارند، رفتار چین را ترکیبی از قدردانی و نگرانی میدانند. به بیان ساده، چین در حال حاضر به صورت منفعلانه و صرفا به دلیل خلأ ایجاد شده توسط امریکا در حال کسب امتیاز است، اما این مزیت خود به خودی به تنهایی برای تثبیت نفوذ پایدار و عمیق جهانی در سالهای پیش رو کافی نیست.
چشمانداز مسیر پیش رو
تفسیر چینیها از قدرت نرم با تعریف کلاسیک جوزف نای فاصله زیادی دارد. نای قدرت نرم را عمدتا از سه منبع میدید: جذابیت فرهنگ، ارزشهای سیاسی و سیاست خارجیای که دیگران آن را مشروع و اخلاقی میدانند. اما در ادبیات و گفتمان رسمی چین، قدرت فرهنگی و قدرت مادی کاملا در هم تنیده شدهاند. پکن نه فقط میراث کنفوسیوسی یا فرهنگ سنتی است، بلکه سرعت رشد اقتصادی، دستاوردهای تکنولوژیک، پروژههای عظیم زیرساختی و کمکهای مادی به کشورهای در حال توسعه را نیز «اهرمهای قدرت نرم» خود میداند. وقتی رهبران چین میخواهند کشورهای جنوب جهانی را به سوی خود بکشند، مدام بر دو موضوع تاکید میکنند:
۱) منافع اقتصادی مشترک و متقابل،
۲) برداشت خاص خود از حقوق بشر که در آن «حق توسعه» و رفاه مادی مقدم بر آزادیهای فردی و سیاسی است.
در این نگاه، دیپلماسی یعنی ارایه چیزی ملموس و سودمند: قراردادهای تجاری بزرگ (که معمولا با کمی نمایش فرهنگی همراه میشود)، ساخت جاده، راهآهن، بندر و نیروگاه، یا بورسیهها و دورههای آموزشیای که هر سال دهها هزار سیاستمدار، مقام دولتی، روزنامهنگار و دانشجو را به چین میآورد. با بازگشت دولت ترامپ، گزینههای واقعی برای کشورهای در حال توسعه به شدت محدود شده است. طبق گزارش موسسه لووی در استرالیا، کاهش شدید بودجه توسعه ملل متحد باعث شده که چین اکنون بزرگترین منبع کمکهای توسعهای دوجانبه در جهان باشد.
تعرفههای سنگین امریکا هم عملا چین را - حتی با همه انتقادها به شیوههای تجاریاش- به شریکی اقتصادی در دسترستر و پذیراتر تبدیل کرده است. در حوزه گردشگری و تبادل انسانی هم تفاوت فاحش است: چین اکنون به شهروندان بیش از ۷۰ کشور اجازه میدهد تا ۳۰ روز بدون ویزا وارد خاکش شوند؛ در حالی که ایالاتمتحده روزبهروز سختگیرتر و بستهتر میشود.
با این حال، به نظر نمیرسد چین قصد داشته باشد حجم کمکهای توسعهای خود را افزایش دهد، هر چند سیاستهای ترامپ فرصتی طلایی برای این کار دراختیارش گذاشته است. تعهدات اخیر پکن برای اعطای وام به کشورهای در حال توسعه بهمراتب کمتر از گذشته بوده و تاکنون نشانه جدیای از تغییر این روند دیده نمیشود. برای نمونه، در اجلاس ماه مه چین با جامعه ۳۳ کشور امریکای لاتین و کاراییب، پکن تنها ۹.۲ میلیارد دلار خط اعتباری وعده داد که کمتر از نیمی از مبلغ تعهد شده در اجلاس مشابه سال ۲۰۱۵ است. همچنین در ماه سپتامبر، چین فقط ۱.۴ میلیارد دلار وام به اعضای سازمان همکاری شانگهای (یک بلوک ده کشوری اقتصادی و امنیتی) اختصاص داد؛ رقمی که در مقایسه با تعهد پنج میلیارد دلاری سال ۲۰۱۴ بهشدت کاهش یافته است. این کاهشها بخشی از تلاش پکن برای «اصلاح» ابتکار کمربند و جاده به شمار میرود؛ ابتکاری که اکنون به جای پروژههای بزرگ و پرزرق و برق، بر طرحهای «کوچک و زیبا» تمرکز کرده، یعنی در حقیقت کوچکسازی کرده است. این تغییر رویکرد عمدتا ناشی از فشارهای اقتصادی داخلی چین و انبوه بدهیهایی است که بسیاری از کشورهای دریافتکننده وامهای پیشین کمربند و جاده روی هم انباشتهاند. چین هنوز به کشورهای همسایه، کشورهای غنی از منابع و شرکای بزرگتر مانند ایالاتمتحده و روسیه وام میدهد، اما روزبهروز نسبت به وامدهی گسترده به کشورهای در حال توسعه محتاطتر شده و در مواردی مانند اتیوپی اعطای وامهای جدید را به طور کامل متوقف کرده است. نشانههای بسیار اندکی وجود دارد که چین بخواهد خلأهای دیگری را که با تعطیلی USAID ایجاد شده، پر کند.
پیش از سال ۲۰۲۵، بودجه کمکهای خارجی چین (به جز وامهای توسعهای) تنها کسری از بودجه کمکهای خارجی امریکا بود و حتی همان مقدار هم عمدتا به صورت وامهای بازپرداختی پرداخت میشد، نه کمک بلاعوض. در سال جاری نیز پکن تنها در موارد معدودی قدم پیش گذاشته است؛ مثلا افزایش کمک به بزرگترین سازمان مینزدایی در کامبوج یا ارایه اطمینانهای غیررسمی برای کمک بشردوستانه به نپال. این اقدامات پراکنده و محدود، نشانهای از تغییر اساسی در رویکرد کلی دیپلماسی چین به شمار نمیروند. با این حال، چین در حوزه اقتصادی از همه جهات عقبنشینی نکرده است. در سالهای اخیر حجم تجارت پکن با امریکای لاتین، خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی به طور چشمگیری افزایش یافته و سرمایهگذاری شرکتهای خصوصی چینی در این مناطق نیز رشد قابلتوجهی داشته است. البته محرک اصلی این گسترش، شرکتهای تجاری بودهاند، نه مستقیما دولت -هر چند در چین، مرز میان این دو اغلب کاملا شفاف نیست.
برتری مدل چین؟
ایالاتمتحده نه تنها در حوزه کمکهای توسعهای، بلکه در ترویج ارزشهای دموکراتیک و حقوق بشر در خارج از مرزها نیز به شدت عقبنشینی کرده و دیگر تلاشی برای ارایه خود به عنوان یک دموکراسی آرمانی نمیکند. این عقبگرد، خلأ ایدئولوژیک دیگری ایجاد کرده که در تئوری چین میتواند آن را با یک دستور کار ارزشی و سیاسی پر کند؛ اما پکن نه تمایل چندانی به این کار نشان میدهد و نه لزوما توانایی لازم برای آن را دارد. رویکرد چین به قدرت نرم از ابتدا کمتر بر تبلیغ آرمانها و ارزشهای سیاسی متمرکز بوده و بیشتر بر منافع مشترک و عملگرایی تاکید داشته است. البته نشانههایی از تغییر تدریجی دیده میشود؛ به ویژه وقتی مقامات چینی در سخنرانیهای بینالمللی یا دورههای آموزشی برای سیاستمداران خارجی، از اصولی مثل «عدم مداخله در امور داخلی» سخن میگویند و به طور ضمنی مسیر جایگزینی برای نوسازی سیاسی و حکمرانی ارایه میدهند. با این حال، برخلاف ایالاتمتحده که همیشه چشماندازی روشن و مدلی مشخص برای «صادرات» داشت، پیام چین همچنان مبهم و فاقد انسجام لازم است. این ابهام شاید کاملا عمدی باشد؛ زیرا به پکن اجازه میدهد انعطافپذیر بماند و خود را به عنوان قدرتی جهانی معرفی کند که کمتر از امریکا تحمیلگر و دستوردهنده به نظر میرسد. یکی از محورهای اصلی تبلیغات ایدئولوژیک پکن در حال حاضر، تمایز آشکار چین از غرب است. مقامات چینی در سخنرانیها و مصاحبههای عمومی مدام از هژمونی غربی انتقاد میکنند و چین را به عنوان یک قدرت بزرگ مسوول، باثبات و پایبند به تعهداتش معرفی مینمایند. برای نمونه، سفیر چین در روسیه در ماه جولای در گفتوگو با رسانههای این کشور، امریکا را به رها کردن نظم پساجنگ جهانی متهم کرد و در مقابل، چین را کشوری دانست که به قولهایش عمل میکند. همچنین در سپتامبر، شی جینپینگ در اجلاس سازمان همکاری شانگهای در تیانجین، خواستار نظمی جهانی «عادلانهتر» شد و ابتکار «حکمرانی جهانی» را راهاندازی کرد تا تعهد پکن به چندقطبیسازی را به نمایش بگذارد. دانشگاهیان و دیپلماتهای چینی در دیدار با رهبران آفریقایی نیز معمولا تصویر چینِ غیرمداخلهگر و خیرخواه را در برابر ایالاتمتحده مداخلهجو و بیثبات قرار میدهند. مسیر مدرنیزاسیون چینی نه به عنوان مجموعهای از قوانین غربی تحمیلی، بلکه به عنوان الگویی فراگیر که تفاوتهای ملی را محترم میشمارد، معرفی میشود. تاکید بر ناعدالتیهای واقعی یا ادراکی سیاستهای امریکا میتواند حس همبستگی ناشی از نارضایتی را تقویت کند و بعضی کشورها را به سوی پکن سوق دهد. سازمان همکاری شانگهای به رهبری چین نمونه بارز این روند است؛ این سازمان که در سال ۲۰۰۱ با شش عضو آغاز به کار کرد، امروز 10 عضو کامل، چهارده شریک گفتوگو و دو ناظر دارد و کشورهای بیشتری در صف پیوستن به آن ایستادهاند و دامنه فعالیتش از امنیت مرزی به دیپلماسی جهانی گسترش یافته است.با این حال، پیامهای چین همچنان بسان یک گام کوتاه میمانند: فراتر از انتقاد از سلطه امریکا و مطالبه سهم بیشتری در نهادهای بینالمللی نمیروند و هنوز نتوانستهاند چشماندازی روشن و الهامبخش از یک نظم جهانی جایگزین ترسیم کنند. به همین ترتیب، آشفتگیهای اخیر در دموکراسی امریکا به چین این امکان را داده تا مدل حکمرانی خود را برای مخاطبان جهانی جذابتر جلوه دهد.
با این حال، محتوای دقیق این «مدل» هنوز چندان روشن نیست. براساس مشاهداتم از سمینارهای آموزشی ویژه سیاستگذاران آفریقایی، مربیان و مقامات چینی بهندرت سیستم سیاسی چین را به عنوان چیزی کاملا متفاوت و بیسابقه معرفی میکنند. در عوض، آنها مفاهیم و واژگان غربی را قرض میگیرند و معنایشان را وارونه میکنند: چین نه یک نظام غیردموکراتیک، بلکه صرفا «گونهای دیگر از دموکراسی» معرفی میشود؛ گونهای که کارآمدتر است، سریعتر عمل میکند و بهتر به بازخورد مردم پاسخ میدهد. با وجود این، شرکتکنندگان در این دورهها به ندرت راهنمای عملی یا نقشه راه مشخصی برای تقلید از تجربه چین دریافت میکنند -حتی در زمینههایی مثل ریشهکن کردن فقر مطلق که پکن در آن به موفقیت چشمگیری رسیده است. در یکی از جلسات در آدیسآبابا، یک مقام ارشد اتیوپیایی از مدرس چینی خواست حداقل چند توصیه عملی برای تکرار دستاوردهای چین ارایه دهد.
پاسخ یکی از کارشناسان چینی کوتاه و تند بود: «ما اینجا نیستیم که نصیحت کنیم» و بحث را همانجا بست.دورههای فنی در حوزه کشاورزی یا انتقال فناوری شاید نکات کاربردیتری داشته باشند، اما مقامات و روزنامهنگاران آفریقایی که با آنها گفتوگو کردهام، میگویند وقتی صحبت از تجربه کلی توسعه و سیاستگذاری میشود، پیشنهادهای ملموس و قابل اجرا بسیار محدود است.
در غیاب چنین جزییاتی، پکن شاید بتواند مدل خود را به عنوان چیزی «الهامبخش» و قابل تحسین نشان دهد، اما نه به عنوان الگویی که دیگران واقعا بتوانند از آن تقلید کنند. این البته به این معنا نیست که چین هیچ عرصه جدیدی را فتح نکرده است. در ماههای اخیر، موج محبوبیت محصولات فرهنگی چینی -از عروسکهای لابوبو گرفته تا انیمیشن «نژا ۲» و چندین بازی ویدئویی پرفروش- همراه با فناوریهای نوظهور مانند پلتفرم هوش مصنوعی دیپسیک، تیترهایی مثل «چگونه چین جذاب شد» را در رسانههای جهان به وجود آورده است. این نوع نفوذ فرهنگی میتواند بهتدریج زمینه پذیرش بیشتر ارزشها و اصول حکمرانی چین را فراهم کند، به ویژه وقتی مخاطبان خارجی با فیلمها و بازیهایی سرگرم میشوند که تاریخ، سنتها و تصویر آیندهنگرانه چین را با افتخار به نمایش میگذارند. با این حال، موفقیت عروسکهای لابوبو یا دیپسیک عمدتا نتیجه هوش تجاری و برتری تکنولوژیک است؛ موفقیتی که قدرت نرم مادی چین را تقویت میکند، اما لزوما به گسترش چشمانداز سیاسی یا ایدئولوژیک آن منجر نمیشود.
سود نسبی
اندازهگیری دقیق قدرت نرم همیشه دشوار بوده است. بهترین تقریبی که داریم، نظرسنجیهای افکار عمومی است که نشان میدهد چین دستکم از زمان بازگشت ترامپ به کاخ سفید، افزایشی منفعلانه اما قابل توجه در محبوبیت جهانی خود تجربه کرده است. نظرسنجی موسسه پیو در ماه جولای ۲۰۲۵ در ۲۴ کشور نشان داد که هنوز تعداد بیشتری از پاسخدهندگان ایالاتمتحده را نسبت به چین مطلوبتر میدانند، اما این فاصله به سرعت در حال کاهش است. از بهار ۲۰۲۴ به بعد، نگاه مثبت به امریکا در بسیاری از کشورها به شدت افت کرده (برای مثال در کانادا ۲۰درصد کاهش یافته)، در حالی که تصویر چین پیشرفتهای کوچک اما پیوستهای داشته است. در نظرسنجی دیگری که به تازگی در پنج کشور بزرگ امریکای لاتین انجام شد، در هر پنج کشور، افراد بیشتری چین را به عنوان شریک اقتصادی ترجیح میدادند تا ایالاتمتحده. با این حال، این نشانههای مثبت با احتیاط باید خوانده شوند. نگرشها به چین همچنان از منطقهای به منطقه دیگر تفاوتهای چشمگیری دارد. در آفریقا و امریکای لاتین دیدگاهها عمدتا مثبت است، اما در منطقه آسیا–پاسیفیک و اروپا، اعتبار چین به شدت منفی باقی مانده است. در این مناطق، نگرانیهای امنیتی نسبت به پکن ظاهرا آنقدر سنگین است که حتی عقبنشینی واشنگتن و فرصتهای اقتصادی وسوسهانگیز چین نتوانسته بر آنها غلبه کند.
علاوه بر این، قدردانی از چین به عنوان یک شریک اقتصادی لزوما به معنای اعتماد به رهبری جهانی آن نیست. در همان نظرسنجی پیو در ماه جولای، به طور میانگین ۶۶درصد پاسخدهندگان در ۲۵ کشور اعلام کردند به شی جینپینگ «برای انجام کارهای درست در امور جهانی» اعتماد ندارند. این شکاف میان نگاه اقتصادی و نگاه ایدئولوژیک/سیاسی در گفتوگو با سیاستمداران خارجی نیز کاملا مشهود است.
مقامات اتیوپیایی که در دورههای آموزشی دیپلماتیک چین شرکت کرده بودند، به من میگفتند که قدرت اقتصادی چین را تحسین میکنند و از پیشنهادهای مادی آن استقبال میکنند، اما همچنان نسبت به شعار «همکاری برد-برد» پکن تردید دارند و میپرسند: «واقعا برد-برد است یا فقط برد چین؟» بسیاری از آنها همچنین در فهم این موضوع که چین در مسائل جهانی دیدگاهی فراتر از منافع ملی خودش دارد، به دشواری میافتادند.
نارضایتیها و نگرانیهای پنهان از قدرت اقتصادی چین به ندرت در نظرسنجیهای عمومی دیده میشوند، اما به اشکال دیگری خود را نشان میدهند. حتی در کشوری مانند اتیوپی که یکی از نزدیکترین شرکای چین در آفریقا به شمار میرود، دانشجویان دانشگاههای مختلف ترکیبی از تحسین و دلهره را با من در میان گذاشتند. آنها از حجم عظیم بدهی کشور به چین (اتیوپی پس از آنگولا دومین دریافتکننده بزرگ وامهای چینی در قاره است) و احتمال اینکه در صورت ناتوانی در بازپرداخت، پکن کنترل پروژهها یا بخشهای کلیدی زیرساخت را به دست بگیرد، به شدت نگران بودند. در آسیای مرکزی نیز که بسیاری از کشورها ظاهرا طرفدار چین هستند، اعتراضات سازمانیافته علیه پروژههای زیرساختی و انرژی چینی در دهه گذشته به مراتب بیشتر شده است. در میان کشورهایی که ترجیح میدهند بین قدرتهای بزرگ فاصله نگه دارند یا از اتحاد با یکی از آنها پرهیز کنند، عقبنشینی امریکا نه آرامش، بلکه نگرانی بیشتری به همراه آورده؛ چراکه حالا حضور و نفوذ چین عملا بلامنازع به نظر میرسد. هنوز برای اعلام پیروزی قطعی چین در عرصه قدرت نرم زود است.
در حال حاضر، به نظر میرسد پکن به جای آنکه از افول آشکار ایالاتمتحده حداکثر استفاده را ببرد، خود نیز در حال عقبنشینی و محافظهکاری است. چین همچنان همانطور که پیش از دور دوم ترامپ عمل میکرد، خود را شریکی قابل دسترس و قابل اعتماد در حوزه توسعه معرفی میکند، اما در صرف منابع بیشتر در خارج از مرزها به شدت محتاط مانده است. پیام ایدئولوژیک آن نیز هنوز بیشتر بر انتقاد از غرب و بیان نارضایتی از وضعیت موجود متمرکز است تا ارایه یک چشمانداز جهانی جایگزین و قانعکننده یا درسهای سیاسی عملی و قابل تقلید. در نتیجه، بسیاری از مردم در کشورهای دیگر همچنان نسبت به چین - بهویژه در زمینه رهبری جهانی - محتاط و مردد هستند. با این حال، این رویکرد محافظهکارانه لزوما نشانه ضعف یا بیتوجهی به قدرت نرم نیست؛ بلکه میتواند کاملا استراتژیک باشد. چین با پرهیز از تعهدات سنگین و گسترده، از قرار گرفتن سیاستهای داخلی و دیدگاه جهانیاش زیر ذرهبین شدید جلوگیری میکند و در عین حال، به صورت منفعلانه از خلأ ایجاد شده توسط امریکا سود میبرد. برخلاف واشنگتن در دوران اوج خود، پکن چندان علاقهای به متقاعد کردن دیگران برای پیروی از مسیرش ندارد؛ مشروعیتبخشی به راه خودش برایش کافی است. در شرایط کنونی، همین برجسته کردن تضادهای آشکار میان خود و ایالاتمتحده ظاهرا برایش کفایت میکند.


